آپلود عکس

تعداد بازديد :
تاريخ : سه شنبه 13 ارديبهشت 1395برچسب:شهادت ,حضرت ,امام ,موسی ,الکاظم ,( ع ),


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م

******************************

**********************************************************

******************************

 

 

زندگینامه حضرت امام موسی کاظم( ع )

******************************

**********************************************************

******************************

******************************

**********************************************************

******************************

 

اوصاف ظاهرى حضرت امام موسى بن جعفر (ع )

 

هر چند شخصیت فرد با اندیشه و افکار و آراء و آثار او است نه با صورت و سیما و صفات ظاهرى او ولى بعنوان اینکه نیمرخى از چهره‏ى ملکوتى آن نوزاد اسلام را به طالبان و علاقمندان او نشان دهیم بر روال سیره نویسان چهره نگر با اندک تغییر لفظى در زیر مى‏آوریم تا همراه تصویر ارزشهاى ذهنى او یک تصویر تقریبا عینى هم، از آن بزرگوار داشته باشیم.

مورخین در این باره چنین ثبت کرده‏اند که: او داراى قامت معقول و اندام مناسب و زیبا بود صورتش گندم‏گون و نورانى، رنگ مویش مشگى و انبوه، چهره‏اش با صفا و ملکوتى، فاصله دندانهاى گشاد و کتفهایش باز و گسترده، بدنش لاغر و باریک و بطور کلى در هاله‏اى ازابهت و جلال قرار داشت که فروغ روحانیت و جلوه معنویت از سیماى بهشتى او نمودار و جلوه‏گر بود.

تلاوت آیات قرآن او با آن زمزمه‏هاى حزین و آواى دلبرا براى اهل نظر جهانى از لطف و صفا مى‏آفرید که هم لذت بخش بود و هم انسان ساز.همیشه زیرا لباس خود پارچه‏اى از پشم خشن مى‏پوشید ولى لباس روئین او گرانبها و فاخر بود.او همیشه توصیه میکرد که لباس تمیز و زیبا بپوشید و قناعت در لباس را روا نمیشمرد و میفرمود: جد بزرگوارم على بن الحسین (ع) همیشه لباس فاخر مى‏پوشید که گاهى قیمت آن از پانصد درهم بالاتر بود و عباى گرانبهائى داشت که معمولا به پنجاه دینار ابتیاع میفرمود سپس در تعقیب توصیه خود این آیه را تلاوت فرمود:

قل من حرم زینة الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق.

بگو کى و کدام آئین لباسهاى زیبا و غذاهاى گوارا و مطبوع را بر مردم حرام نموده است.

******************************

**********************************************************

******************************

اخلاق و رفتار امام موسى بن جعفر (ع )

عبادت و نیایش هر فرد در حدود معرفت و شناسائى پروردگار عالم، اندازه‏گیرى میگردد.مجال است فردى بدون معرفت کافى و لازم نسبت به پروردگار خود، عبادت و ستایش شایسته‏اى انجام دهد از اینرو آنانکه شناسائى کامل از مبداء غیبى دارند و مراحل ایمان و عقیده را طى کرده‏اند، عبادت و ستایش یکى از لذات بخش‏ترین مراحل زندگى آنان را تشکیل میدهد و لذتى را بالاتر از آن حالت نمیدانند و نمیتوانند احساس کنند.

امام هفتم (ع) در دودمان مقدس و تقوى و در بیت رفیع زهد و عبادت پرورش یافته بود که ایمان به خدا و عشق و علاقه به فضائل معنوى و خصائص انسانى از تمام در و دیوار و جوانب زندگى آن میبارید و همگان شیفته و دلباخته عبادت و ستایش پروردگار خود بودند.

در کودکى:

امام هنوز کودک خردسالى است و در عادات و اطوار کودکى بسر میبرد که صفوان جمال یکى از دوستداران امام صادق (ع) وارد محضر امام میگردد و از پیشواى آینده سئوال میکند.امام میفرماید:

صاحب این منصب کسى خواهد بود که لهو و لعب در زندگى او راه‏ندارد.

در این هنگام کودک خردسالى که در دست خود بره گوسفندى را گرفته و با خود همراه دارد و با همان اطوار کودکانه با عشق و علاقه‏اى که خود به عبادت و سجده دارد به آن حیوان بى‏زبان اصرار میورزد و سر او را بپائین میآورد که بر آفریدگار خود سجده کند!

پدر مهربان دست او را فرا میگیرد و به آغوش خود میکشد و او را به سینه خود میچسباند و میفرماید:

عزیز دل من تو آن فردى هستى که لهو و لعب در برنامه زندگى تو راه ندارد.

زیباترین ساعات زندگى امام (ع) بهنگام خلوت کردن با آفریدگارش سپرى میشد و لذت بخش‏ترین اوقات عمر او را نماز و انجام فرائض الهى تشکیل میداد.او بهنگام عبادت با تمام وجود و با تمام احساسات و مشاعر و عواطف خود، متوجه کمال مطلق و معبود بى‏همتا میگشت و قطره‏ى وجود خود را به اقیانوس بیکران هستى بخش جهان میپیوست، قطرات اشک شوق بى‏اختیار از چشمان نازنین او بر صورتش مى‏نشست و آرام آرام بر زمین میغلتید و میافتاد و اضطراب و لرزه اندام او را فرا میگرفت و ناله‏هاى جان سوز سر میداد و گریه‏هاى طولانى.

امام (ع) پس از انجام فرائض و واجبات به نوافل و مستحبات میپرداخت، نافله شب را تا وقت فریضه صبح ادامه میداد، سپس تا طلوع آفتاب به تعقیبات و دعاها میپرداخت، تا هنگام زوال و وقت ظهر در این حالت روحانى باقى میماند.

محدثین نقل نموده‏اند که بارها در شب‏ها در مدینه داخل مسجد نبوى ( ص( میشد و پس از انجام فرائض سر بر سجده میگذاشت و با صداى‏حزین و اندوه فراوان توام با اشگ چشم، اخلاص و شوق این کلمات از او شنیده میشد:

عظم الذنب من عندى، فلیحسن العفو من عندک یا اهل التقوى و یا اهل المغفره او این کلمات را با خضوع و خشوع کامل توم با ناله و سوزش مخصوص تا پاسى از شب بر زبان جارى میساخت و در وادى شوق وصال محبوب خود گام میزد.

سپاس براى فراغت

امام موسى بن جعفر (ع) هنگامیکه بدستور ستمگر عصر و طاغوت زمان خود، هارون الرشید به جرم حق گوئى و دفاع از حقیقت، دستگیر و روانه زندان شد، بخاطر فراغت و دست یابى به فرصت بیشتر براى عبادت پروردگار سجده شکر طولانى بجا آورد و در حال سجده این چنین عرضه داشت :

بار الها! من بارها از درگاه تو مسئلت میداشتم که براى عبادت، فراغتى بمن عنایت فرمائى تا به اطاعت و فرمان بردارى تو قیام ورزم از اینکه اکنون درخواست مرا اجابت فرموده‏اى در برابر چنین توفیقى سپاسگزارم.

در بیشترین اوقات دعاى آنحضرت با این کلمات آغاز میگردد.

الهم انى اسئلک الراحة عند الموت و المغفرة بعد الموت و العفو عند الحساب.

بار خدایا! من بهنگام مرگ آسایش و راحتى و پس از مرگ غفران و آموزش و بهنگام بررسى حساب عفو و گذشت از درگاه تو مسئلت میدارم.

سفرهاى حج آن بزرگوار

مسافرتهاى حج آن بزرگوار که معمولا 24 تا 25 روز طول میکشید با آنکه وسایل سوار شدن از هر نظر فراهم و آماده بود مرکبها و اسبهاى راهوار پیش روى آن حضرت کشانده میشد بصورت پیاده انجام میگرفت و این خود میرساند که علاقه و اخلاص آن بزرگوار بمظاهر توحید و عبادت تا چه حد بوده است.امام، چهار بار بصورت خانوادگى به بیت الله الحرام تشریف فرما شدند و در آن سفرهاى خانوادگى على بن جعفر برادر ارجمندش نیز حضور داشت و ملتزم رکاب امام و مفتخر به امتثال اوامر او بودم و چندین بار هم تنها بدون عائله و خانواده به سفر رفتند .

روش مسافرتهاى آن حضرت باین ترتیب بود که معمولا از معاشرت و اختلاف با مردم که موجب تضییع فرصت گرانبهاى عبادت خالق میگردد احتراز و اجتناب میورزید و فقط و فقط به عبادت و سازندگى نفس، و تصفیه خویشتن، و تفکر در عظمت خالق میپرداخت.در این سیر و سلوک و اندیشه‏ها بود که از خود بیخود میگشت و راه تقرب و وصال را میجست که عالیترین و لذت بخش‏ترین حالات یک فرد با ایمان و بنده خداست.داستان ملاقات او با شقیق بلخى که در بخش آراء و گفته‏هاى دیگران آمده است که گویاى این حالت سیر و سفر روحانى است.او در پایان ملاقاتش با امام طبق دریافتهاى خود اعتراف نمود: که موسى بن جعفر یکى از اوتاد و ابدال روزگار میباشد.

امام در یکى از دعاهاى حج خود میگوید:

«انت شربى اذا ظمئت من الماء و قوتى اذا اردت الطعاما الهى! و سیدى! مالى سواک فلا تعدمنیها» .

خدایا! همه چیز و همه زندگى من تو هستى و جز تو خواسته و پناه دیگرى ندارم.تلاوت و انس با قرآن:

او عاشق قرآن و فانى در اجراى احکام و محتوایات قرآن بود و لحظه‏اى از این امر غفلت نداشت قرآن را با صداى خوش و لحن زیبا و آواز دلربا و آهنگ روحانى و معنوى بصورت شمرده و مقطع تلاوت میفرمود.جذبه صداى او، رهگذران و مستمعین را از راه رفتن باز میداشت و تحت تاثیر خاص خود قرار میداد و گاهى آنان را به گریه و ناله میافکند.در اثر ممارست دائمى با قرآن و عبادتها و مناجاتهائى که داشت مردم مدینه در میان خود او را به «زین المتهجدین» یعنى زینت شب زنده داران و عبادت کنندگان لقب داده بودند و با آن لقب میان مردم شهرت یافته بود

عنایت خاص امام به تلاوت و ممارست قرآن و آیات نورانى الهى از یک حقیقت بزرگ پرده بر میدارد و آن این که قرآن از دیدگاه اهل بیت در مقام عظمت و اهمیت والاترى قرار دارد که ما هنوز به آن حقیقت نرسیده‏ایم آنان بهتر از همگان میدانند که قرآن چه تاثیر شگرف و فوق العاده‏اى در زندگى روحى و اجتماعى مردم میتواند داشته باشد و اگر محتویات و احکام آن در میان مردم پیاده و اجرا شود چه زندگى سعادت بخش و راحتى نصیب آنان خواهد شد.

مردان حدیث و روایت با اتفاق آراء اعتراف کرده‏اند که قهرمان گفتار ما در پرهیزکارى و پرستش حق و عبادت شبانه روزى خداوند عالم، و در عنایت و توجه به قرآن در عصر خود بى‏همتا و بى‏نظیر بود و کمتر شبى در عمر پر برکتش سپرى گردید که سر بر بالین استراحت و آسایش بنهد و آسوده و غافل در بستر استراحت بیارامد و از عبادت و نیایش پروردگار و از قرائت و تلاوت آیات قرآن کریم غفلت و کوتاهى داشته باشد.

تفقد از مخلوق

در برنامه‏هاى عبادت و بندگى امام (ع) عبادت ویژه‏اى هم گنجانده شده بود که محض خشنودى خدا، و جلب رضایت و رفاه مخلوق صورت میگرفت که از نظر اهمیت کمتر از سجده‏هاى طولانى آن بزرگوار نبود و آن تفقد از مستمندان و رسیدگى بوضع درماندگان و در دل آنان در دل شبها بود بى آنکه خود آنان متوجه عامل این تفقدها گردند.

شیخ مفید در این باره مینویسد:

او شبانه از فقراء و مستمندان شهر مدینه تفقد و دلجوئى بعمل میآورد

و در زنبیل مخصوص پول و مواد غذائى بمنازل و کلبه‏هاى آنان حمل میکرد، و به ترتیبى در اختیار آنان قرار میداد که گاهى خودشان هم نمیدانستند که این کمک‏ها از سوى کدام شخص است و از کدام ناحیه صورت گرفته است.

تواضع و فروتنى:

امام موسى بن جعفر (ع) بر مرد سپاه چهره و بد منظرى گذر کرد و بر وى سلام نمود و کنارش نشست مدتى با او سخن گفت سپس آمادگى خود را در قضاء حوائج او اعلام فرمود بعضى که ناظر جریان بودند عرض، کردند یابن رسول الله! آیا با چنین شخصى مینشینى و از حوائج او سئوال میکنى؟

حضرت در جواب فرمود:

این مرد سیاه چهره بنده‏اى است از بندگان خدا و برادرى است که بحکم کتاب خدا، همسایه‏ى است یا ما در بلاد خدا، حضرت آدم بهترین پدران و آئین اسلام‏والاترین ادیان، بین ما و او را بهم ربط داده است .

در راه انجام وظیفه‏ى امر به معروف

روش تبلیغ و راه و رسم امر بمعروف و نهى از منکر امام (ع) شیوه مخصوص داشت که امکان نداشت نفس گرم و مسیحائى او بر قلب مستعدى دمیده گردد و او از گناه خود بر نگردد.

داستان زیر میتواند نمونه بارزى از این مقوله بشمار آید.

«بشر بن حارث حافى» از اهالى مرو بود و مدتى از عمرش را به گناهکارى و شهوات گذرانده بود.روزى حضرت موسى بن جعفر (ع) از کوچه‏اى که خانه «بشر» در آن بود عبور میفرمود، موقعى که به در خانه «بشر» رسید اتفاقا در باز شد و یکى از کنیزکان بشر از خانه ـ بیرون آمد کنیز حضرت را شناخت و آن حضرت هم میدانست که این خانه‏ى بشر است از کنیز سئوال فرمود : آقاى تو آزاد است یا بنده؟

پاسخ داد: آزاد است.فرمود: چنین مینماید که گفتى، زیرا اگر بنده بود به شرایط بندگى عمل میکرد و از آقاى خود اطاعت مینمود.

حضرت این سخن را فرمود و راه خود را در پیش گرفت و رفت.کنیز به خانه برگشت و گفته امام را براى بشر بازگو کرد.سخن حضرت در نهاد وجود او طوفانى بر پا کرد و سخت ـ منقلبش نمود .او با عجله‏ى تمام از جا برخاست و با پاى برهنه از خانه بیرون دوید و خود را به امام رساند و با دست مبارک او توبه کرد و گناهان خود را ترک گفت و راه و رسم اطاعت و بندگى را پیش گرفت.چون موقعى که بحضور امام شرفیاب شد و توبه کرد پا برهنه بود به احترام حفظ آن لحظه‏ى سعادت بخش تا پایان عمر کفش نپوشید و همیشه با پاى برهنه راه میرفت لذا معروف شد به بشرحافى: یعنى پابرهنه

چون امام راه و رسم تبلیغ را میدانست که با چه زبانى با فرد آلوده سخن گوید بشرى که چندین سال با گناه و ناپاکى آلوده بود با یک جمله کوتاه او را متنبه ساخت و چنان منقلب نمود که از گذشته‏ى خود استغفار نمود و باقیمانده‏ى عمر خود را با پاکى و درستکارى سپرى ساخت و یکى از مردان نامى و معروف تاریخ گردید بحدى که خطیب بغدادى در تاریخ خود از یکى از علماى آن عصر بنام ابراهیم حربى نقل میکند که او گوید «شهر بغداد عاقل‏تر و متین‏تر از بشر بن حارث را در خود نپرورانده است گوئى که در هر موى او عقل و تدبیرى نهفته است»

آزاد ساختن غلام:

خریدن غلام و آزاد ساختن غلام یکى از برنامه‏هاى عبادتى امام (ع) بوده است به حدى که در مدت عمر خود بیش از هزار نفر را خریدارى و در راه خدا و جلب رضایت و خشنودى او آزاد ساخته است .

توضیح این مطلب اینست که در گذشته مسئله برده دارى و برده فروشى (با کمال تاسف) یکى از مسائل مورد قبول اجتماع آنروز بوده است که در اثر جنگها و تجارتهاى بین المللى به وفور در کشور اسلامى انجام میگرفت.برخى از برده‏ها در اختیار افراد قسى القلب و خشن قرار میگرفتند که رفتارى خشونت بار با آنان داشتند و چاره‏اى جز ماندن و تحمل مشکلات را نداشتند، بهترین خدمت بهمنوع در شرایط آنروز نجات دادن برده‏ها از چنگال چنین مالکان سنگدل بود که مردان خدا و پاک دلان آنان را میخریدند و در راه خدا آزاد مى‏ساختند و عمل امام (ع) نیز بر اساس همین هدف بود.

بذل و کرم آن بزرگوار

یکى از مشخص‏ترین صفات بارز پیشواى هفتم ما سخاوت و بذل وجود و کرم اوست که در راه خدا مبذول مى‏داشت.خاندان عصمت و طهارت به مال و ثروت و اندوخته‏هاى مادى از آن دیدگاه عنایت دارند که وسیله‏اى است که میتوان با آن رضایت و خشنودى پروردگار را با سد جوع گرسنگان و رفع نیاز مستمندان و ایجاد سرور در قلب یتیمان یا تامین رفاه عمومى مسلمانان و جلب نمود و افرادى را در زندگى به نوائى رساند وگرنه خود امکانات مالى از دیدگاه آنان، اصالت ندارد و معمولا تراکم یا فراوانى آن فرد را از زندگى حقیقى و واقعیت حیات باز میدارد و انسان را بصورت خدمتگزار و ابزار بى اراده خود در مى‏آورد که بطور یقین هدف چنین نزول شأنى نبوده است بر این اساس است که سیره نویسان بیطرف اتفاق نظر دارند که امام موسى بن جعفر (ع) یکى از چهره‏هاى معروف سخاوت و کرم عصر خود بود و امکانات مالى خود را که محصول دسترنج خود او بود و از راه کشاورزى و زراعت و عائدش میشد در اختیار نیازمندان و بیچارگان واقعى اجتماع قرار میداد.بترتیبى بخششها و کرامتهاى آن بزرگوار در اعماق دلهاى مردم ریشه دوانده بود که در مدینه بصورت ضرب المثلى شیوع داشت و مردم گاهى در گفتگوهاى خود به همدیگر میگفتند:

« تعجب از کسى است که کیسه بذل و بخشش موسى بن جعفر به او رسیده باشد ولى باز هم اظهار فقر و تنگدستى بنماید»

او سعى و کوشش داشت کارى را که براى خدا انجام میدهد بیرون از دائره دید مردم باشد و جز خداوند متعال کسى از آن آگاهى و اطلاع نداشته باشد.

امام شبها را بهترین فرصت براى انجام چنین نیتى میدانست و عطایاو کمکهاى خود را در دل شب بمنازل مستمندان میرساند و بى‏آنکه خود صاحب منازل اطلاع پیدا کنند در منازل آنان قرار میداد هدف امام از این پنهان کارى این بود که مبادا آبروى ارزشمند مستمندان در برابر متاعهاى کم ارزش و پست مادى باز ستانده شود یا اینکه کسى جز پروردگار عالم از راز چنین عملى آگاه گردد او با عطایا و بخششهاى شبانه‏ى خود خانواده‏هائى را از فقر و فلاکت نجات داد.

مرحوم شیخ مفید در ارشاد مینویسد:

«امام موسى بن جعفر سخى‏ترین فرد عصر خود بود»

مرحوم سید محسن جبل عاملى اعلى الله مقامه در این باره نقل میکند:

«سخاوت و کرم و بذل و بخشش امام (ع) زبانزد خاص و عام بود و از این جهت شهرت به سزا داشت او در دل شب از مستمندان و فقراى مدینه تفقد بعمل مى‏آورد و در زنبیل مخصوص پول و نقدینه و مواد غذائى بمنازل آنان حمل میکرد بى‏آنکه مستمندان توجه و آگاهى پیدا نمایند که این عطایا از کدام ناحیه است؟»

شخصى بنام محمد بن عبد الله بکرى براى وصول مطابات خود بمدینه آمد ولى از بدهکاران چیزى به دستش نیامد.در بین راه با امام روبرو گشت و جریان را به امام عرض نمود امام به خدمتگزار خود دستور داد به منزل برگردد و کیسه‏اى را که محتوى سیصد دینار بود بیاورد و به او بدهد تا دست خالى به وطن برنگردد.

او در پایان نقل خود مى‏افزاید: معمولا عطایاى امام بین دویست تا سیصد دینار بود که آن روز مبلغ قابل توجهى بشمار مى‏آمد از اینرو کیسه‏هاى عطایا و بخشش امام در میان مردم معروف و مشهور بود.

استاد سید باقر قریشى داستان زیر را از تاریخ خطیب بغداد نقل میکند.

امام روزى با اطرافیان و خدمتگزاران خود براى سرکشى بمزارع خود بصحرا میرفت، در بین راه در محلى به استراحت پرداختند، سردى هواى مدنیه در حدى بود که نیاز به آتش احساس میشد، همگى نشسته بودند ناگاه غلام زنگى که در دست خود دیگ حلوائى داشت بسراغ خدمتگزاران امام آمد و پرسید آقا و سید شما کجاست؟ آنان با اشاره امام را به او نشان دادند.

باز پرسید کنیه‏ى او چیست؟

گفتند: ابو الحسن،

غلام به سوى امام آمد و حلوائى که در دست داشت جلو امام گذاشت تا میل کند.امام آنرا پذیرفت و به خدمتگزاران خود تحویل داد، او که سردى هوا را احساس میکرد.بطرف بیابان رفت و قدرى هیزم جمع آورى کرد و به پیشگاه امام آورد.و عرض کرد این هیزم‏ها را تقدیم شما میکنم امام از خدمتگزاران خواست آتش فراهم آوردند تا هیزم را روشن کنند و دستور داد نام آن برده و مشخصات مالک او را ثبت کنند و محفوظ نگهدارند.

امام چند روزى در مزرعه‏ى خود اقامت گزید سپس عازم بیت الله الحرام گردید تا حج عمره بجا آورد.پس از فراغت از اعمال عمره بیکى از دوستان خود بنام «صاعد» دستور داد که جویاى مالک و صاحب غلام شود و اگر او در مکه است حضور او را به امام اطلاع دهد تا شخصا بسراغ او برود.امام انگیزه صدور این دستور را چنین توجیه فرمود:

«بهتر است من به سوى او روز چرا که من نیازمند او هستم»

«صاعد» به جستجوى مالک برده پرداخت و اطلاع پیدا کرد که خوشبختانه او یکى از دوستداران و شیعیان اهل بیت (ع) است.مالک برده پس از آشنائى با صاعد از علت آمدن او جویا شد صاعد ابتدا نمیخواست که قدوم امام را باطلاع او برساند ولى در اثر کنجکاوى و دقت او در پرس و جوئى از تشریف فرمائى امام هم آگاهى یافت بااشتیاق تمام بدیدار امام شتافت و از ملاقات امام بسیار خوشحال و مسرور گردید.امام در ضمن صحبت خود فرمودند:

آیا علاقمند هستى که غلامت را بفروشى؟ عرض کرد: غلام و هر چه ملک و دارائى دارم مال شما است و تقدیم محضر مبارک میباشد.

امام فرمود:

من با ملک و دارائى شما کار ندارم و فقط اگر غلام را بفروشى من خریدارم.آن مرد اصرار داشت که امام غلام را بى‏پول بصورت هدیه بپذیرد ولى امام امتناع میورزید، تا اینکه او را با ملکى که در آن کار میکرد به هزار دینار خریده، برده را در راه خدا آزاد ساخت و ملک را در اختیار او گذاشت تا وسیله‏ى معیشت وى باشد.

امام با این عمل خود خواست که در برابر احسان و خدمت آن برده، احسان و نیکى متقابل داشته باشد.به برکت این عطاى خاص امام خداوند متعال وسعتى در کار آن برده فراهم آورد که فرزندان او گردانندگان چرخ اقتصادى بازار مکه گردیدند.

این صباغ مالکى در مورد کرم و سخاوت آن بزرگوار مینویسد:

«و کان موسى الکاظم اعبد اهل زمانه و اعلمهم و اسخاهم کفا و اکرمهم نفاس و کان ینفقد فقراء المدینه و یحمل الیهم الدراهم و الدنانیر و النفقات الى بیوتهم و لا یعلمون من اى جهة وصلهم ذالک و لم یعلموا بذالک الا بعد موته.»

«موسى بن جعفر عابدترین و داناترین و سخى‏ترین و پاک نفس‏ترین مردم عصر خود بود او پول و مواد غذائى و دیگر نیازمندیهاى ضرورى را به خانه‏هاى مستمندان مدینه میبرد بى‏آنکه آنان دریابند این احسانها و کمکها از کدام ناحیه است و تا روزیکه آن بزرگوار رحلت کرد کسى از این راز آگاهى نداشت ـ با شهادت امام بر همگان معلوم گردید»

او بخشش و کرم را از نیاى بزرگش امیر المؤمنین، على علیه السلام‏آموخته بود.شب هنگام در دل ظلمات مدهش مدینه در خانه یتیمان و بیوه زنان را میکوفت بى آنکه خود را بشناساند شام شب و روزى روزشان را میرساند و بى‏سر و صدا به خانه خود باز میگشت.

احسان به دشمن:

احسان و نیکى کردن به دوستان کار سهل و آسان و ساده‏اى است چون در آنان امید عوض یا حداقل حس اشباع حب ذات و خود دوستى نهفته است و حتى اگر امید پاداشى هم نباشد، یارى شونده دوست و همکار او محسوب میگردد و احتمال دارد که روزى بکار آید ولى کمال کرم و سخا در آنست که انسان دوست و دشمن را بهنگام نیازمندى یکسان نگریسته و فقط خدا را مقصد و مقصود خود قرار دهد و جز پروردگار هدف دیگرى نداشته باشد این برنامه در زندگى امام (ع) بارها اتفاق افتاده است که تنها به نقل داستان زیر اکتفا میکنیم:

نیکى و احسان به دشمن:

در شهر مدینه مردى گمنام و فرو مایه بسر میبرد که با امام (ع) عداوت شدید و کینه قلبى دیرینه داشت.حکومت وقت و ایادى او نیز وى را تحریک و از عملیات او پشتیبانى مینمودند و او را وا میداشتند که هر کینه‏اى که در دل دارد در حق خاندان پیامبر و نوادگان على (ع) روا و اظهار دارد این مرد اصرار میورزید که کینه‏ى دیرینه و زهرآگین خود را منحصرا بر دامان موسى بن جعفر (ع) سرشناس‏ترین فرد خاندان علوى بریزد.

کار تعدى و بیدادگرى این فرومایه به جائى رسید که چند تن از یاران پیشواى هفتم اجازت طلبیدند که با ریختن خون او دفتر این حکایت ننگین را بشویند.آنان اصرار داشتند امام اجازه دهد تا با یک ضرب شمشیر کار این فاجر خبیث را براى همیشه بسازند و خود را از آزار زبان و طعن او راحت سازند.

ولى امام، هرگاه که این درخواست را از یاران خود مى‏شنید با لحن‏پرخاش آمیزى آنان را از این اندیشه باز میداشت و میفرمود:

«من خود او را تنبیه خواهم کرد»

امام (ع) روزى بى آنکه کسى را همراه خود بردارد بر قاطرى که مرکب اختصاصى‏اش بود نشست، و به سراغ آن مرد رفت و از وضع او اطلاع گرفت.بعرض رساندند او در حومه مدینه در کشتزار خود مشغول کشاورزى است امام به سوى مزرعه‏ى او رفت و بدون رعایت آئین کشت و کار قاطر سوارى خود را از میان گندمها عبور داد.

آن مرد که از دور این سوار بزرگوار را شناخته بود فریاد کشید: چه میکنى؟ کجا مى‏آئى؟

امام (ع) بى آنکه باین فریادها پاسخ گوید همچنان پیش میرفت تا به در کومه‏ى او رسید و در آنجا از مرکب خود پیاده شد و بر دشمن کینه توز و نادان خود سلام گفت و با خنده و خوشروئى فرمود:

ـ خوب حالا بگو ببینم از این بى‏احتیاطى من مزرعه‏ى شما چقدر خسارت دید که اینقدر ناراحت شدى؟

مردک که هنوز اخمهایش باز نشده بود گفت: صد سکه طلا.

ـ بگو ببینم از این مزرعه چقدر امید سود و بهره‏دارى؟

مرد با لحن تند و تلخى گفت: من که غیب نمیدانم.

ـ امام فرمود: منهم از غیب سئوال نکردم.

مرد فکرى کرد و گفت: دویست سکه طلا.

در این هنگام امام کیسه‏اى از جیب خود بیرون آورد و در دامان آن مرد سرازیر کرد که محتواى آن سیصد سکه‏ى طلا بود.

امام فرمود:

این بهره‏اى که امیدوار بودى از مزرعه‏ات بدست آورى مى‏بینى که مزرعه‏ى تو همچنان بحال خود باقى است و من امیدوارم که خداوند متعال امید ترا از این مزرعه باز آورد.

آن مرد که در برابر این کرم و بخشش و در مقابل این ماجرا متحیر وبهت زده مانده بود از جا برخاست و با انکسار و مذلت خود را بپاى آن بزرگوار افکند و دیگر از شرم نتوانست سر بردارد و در چشم امام (ع) بنگرد.

عصر آنروز که یاران امام (ع) آنمرد را در مسجد پیامبر (ص) در مدینه دیدند وى درباره امام میگفت:

الله اعلم حیث یجعل رسالته:

«خداوند آگاه و دانا است که پیشوائى را به چه کسى واگذارد» .

آخرین دعا

اینها نمونه‏هائى چند از عطایا و بخششهاى فراوان آن بزرگوار بود که در کتابهاى مربوط به تفصیل بیان گردیده است و همیشه میفرمود: «یکى از عوامل مغفرت و بخشش الهى، اطعام غذا در راه خدا است»

این قبیل نمونه‏ها و الگوها را جز در مکتب انسانساز اهل بیت در جاى دیگرى نمیتوان سراغ گرفت، مکتبى که پیشروان آن هستى و امکانات خود را در راه خدا و آسایش بندگان او قرار میدهند و خود را فانى و محو در بقاء و دوام تعالیم آن مینمایند هرگز نظیر این برخورد را در دیگر مکتبهاى مادى و حتى معنوى نمیتوان جستجو کرد بویژه در عصر کنونى که چرخهاى زندگى مردم بر اساس مادیت متقابل و گام به گام و اقتصاد ربائى و بهره‏اى میچرخد، و اصول انسانى را زیر چرخهاى بیرحم ماده پرستى محو و تباه میسازد و همه را طالب مال و منال و جویاگر کسب قدرت از راه ماده و مادیات مینماید، و کمتر به معنویات و عواطف عالیه و اصول فضایل توجه میشود و اصولا عواطف و احساسات دست نخورده و سالمى باقى نگذاشته‏اند تا سرچشمه و زاینده این ثمرات باشد، و اگر باز نمونه‏هائى پیدا شود، در میان پیروان و دوستداران این مکتب پر فضیلت، است که مورد گواهى دوست و دشمن و آشنا و بیگانه است .عطوفت به همنوع:

امام (ع) قلبى مهربان و پر عاطفه نسبت بمردم و همنوعان خود داشت و سعى و کوشش تام و تمام در اداء حوائج و نیازهاى توده‏ها و مستمندان و رفع ظلم و نیاز از دیگران داشت هیچ فردى قصد خانه‏ى او را نمیکرد

مگر آنکه با دست پر و با قلب آرام و مسرور از حضور او برمیگشت.

امام به یار وفادار و صحابى بزرگوار خود على بن یقطین، از آن نظراجازه‏ى دخول بدستگاه خلافت داد که بتواند رفع ظلمى از مظلومان و بیچارگان بنماید و از روایاتى که از آن بزرگوار در این باره صادر شده است، استفاده میگردد که کفاره خدمت در تشکیلات دولتى خدمت بهمنوع و برادران و ستمدیدگان است و او هم توانست گرفتاران فراوانى را از فشار ظلم و تعدى نجات دهد و استخدام او بر این اساس و روى این هدف مقدس بود.

مردى از دیار رى:

یکى از افرادى که مورد حمایت، و عنایت امام قرار گرفت درمانده‏اى از مردم رى بود که اموال و بدهى‏هاى فراوانى بیکى از روساى حکومت روى داشت و توانائى پرداخت آنرا نداشت دائم در اندیشه نجات و خلاصى از این گرفتارى بود و چاره‏اى پیدا نمیکرد تا اینکه روزى به فکرش رسید که به محضر امام برسد و از آن بزرگوار استمداد جوید.او با این امید بمدینه مسافرت کرد و شرفیاب محضر امام گردید و گرفتارى خود را به امام بازگو نمود.امام در حل مشکل او نامه‏اى با این عبارت بحاکم رى فرستاد.

«آگاه باش! در تحت عرش الهى سایه‏اى وجود دارد در آن افرادى آرامش پیدا میکنند که نسبت به برادران ایمانى خود خیر و نیکى انجام داده باشند یا گرهى از مشکلات آنان را بگشایند یا سرور و شادى به قلب‏او وارد سازند، حامل نامه هم برادر تو است سلام و رحمت الهى بر شما باد!» نامه را گرفت و پس از انجام فریضه حج، به وطن برگشت وقتى به شهر خود رسید شبانه به سراغ فرماندار رى رفت و در را کوبید.خدمتگزار فرماندار آمد و پرسید:

ـ تو کیستى؟

ـ من پیام آور امام صابر هستم.

خدمتکار پیش فرماندار رفت و جریانرا باطلاع او رساند.فرماندار با خوشحالى پا برهنه به استقبال او شتافت، دست بر گردنش انداخت، بوسه بر سر و چشم او زد و با اشتیاق و علاقه‏ى فراوان از احوال امام (ع) جویا شد.او نامه‏ى امام را به فرماندار تفویض کرد او نامه را روى چشم خود گذاشت، باحترام آن بلند شد، و پس از مطالعه نامه امام دستور داد تمام اموال و لباسها و دارائى او را آوردند و میان خود و او تقسیم نمود و قیمت اموال غیر منقول را نیز پرداخت و به هنگام اجراى این اعمال مرتب میگفت برادرم آیا ترا خوشحال ساختم؟ سپس پرونده حساب او را در آورد و روى حساب او قلم گرفت و ذمه‏ى او را از مطالبات برى ساخت و او را با خوشحالى و شادمانى مرخص کرد.مرد گرفتار بعنوان اداى برخى از حقوق برادرى او عازم بیت الله الحرام گردید تا در موسم حج شرکت کند و او را دعا کند و امام را در جریان کار خود قرار دهد.وقتى امام از اوضاع او آگاه شد بسیار خوشحال گردید.آن مرد پرسید آیا این واقعه شما را خوشحال نمود؟

امام فرمود:

«بخدا قسم که او مرا شادمان ساخت، امیر المؤمنین را شاد ساخت،

1 ـ حیاة الامام موسى بن جعفر ص 150

1 ـ اعلم ان لله تحت عرشه ظلا لا یسکنه الا من اسدى الى اخیه معروفا او نفس عنه کربة، او ادخل على قلبه سرورا و هذا اخوک و السلام.جدم، رسول خدا را شادمان ساخت و خدا را نیز خشنود کرد»

این داستان با همه آموزندگى و ایثار و گذشتى که در بر دارد گویاى اهتمام بلیغ امام در توجه کامل به شئون مسلمانان است.

دعاى آن بزرگوار:

دعاهاى متعددى در کتابهاى مربوط به زندگانى امام از آن بزرگوار نقل گردیده که هر کدام محتوى مفاهیم عالى و تعالیم ارزنده معنوى است که در این کتاب بعنوان تبرک دعائى را که در مورد حرز و نگهدارى از آفات و شرور با خداى خود مناجات مینموده است مى‏آوریم و از خداوند بزرگ مسئلت داریم که به برکت آن دعا که بر زبان مبارک امام معصوم ما جارى شده است استقلال و عظمت کشورهاى اسلامى و حریم و منطقه نفوذ قرآن کریم بویژه کشور على بن ابیطالب (ع) و مهد تعالیم اهل بیت «ایران» عزیز را از شر اجانب و بیگانگان و استعمارگران محفوظ دارد و به پیروان على (ع) و اهل بیت او، آن رشد و بصیرت و اتحاد و یگانگى را عنایت فرماید که این کشور را طبق دلخواه و مورد علاقه‏ى آن بزرگواران اداره کنند و حقیقتا کشور ما را شایسته اهل بیت بنمایند که آرزوى هر مسلمان وطن دوست و پایبند استقلال و عظمت کشور است.

متن دعا:

«توکلت على الحى الذى لا یموت و تحصنت بذى العزة و الجبروت، و استعنت بذى الکبریا و الملکوت مولاى استسلمت الیک فلا تسلمنى، و توکلت علیک فلا تخذلنى، و التجأت الى ظلل البسیط فلا تطرحنى، انت الطلب و الیک المهرب، تعلم اخفى و ما اعلن و تعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصدور، فامسک عنى اللهم ایدى الظالمین، من الجن و الأنس اجمعین و اشفنى و عافنى یا ارحم الراحمین کار و کوشش امام (ع ( :

اسلام آئین کار و کوشش و تلاش و فعالیت است.تأکید و سفارش اسلام بر فعالیت و کوشش فوق العاده، و بیرون از حد متعارف است، بحدیکه کار کردن براى تامین پاره‏اى از ضروریات زندگى را بر هر فرد مسلمان، بصورت واجب کفائى تعیین کرده است از اینرو پیشوایان معصوم ما، که راهنمایان اجتماع و چشم و چراغ امت هستند هر کدام در عهد خود با کارهاى معمولى آن عصر سر و کار داشته‏اند و کشاورزى و زراعت که حرفه‏ى معمول آن روز بوده است مورد علاقه و عمل آن بزرگواران بوده است.آنان به امور زراعت و کشاورزى میپرداختند و معاش خود را از آن راه تامین میساختند.امام موسى بن جعفر (ع) هم زراعت و کشاورزى داشت و خود شخصا به امور آن مباشرت میورزید.یکى از دوستان و شاگردان امام (ع) بنام حسن فرزند على بن ابى حمزه در این باره میگوید:

موسى بن جعفر (ع) را در مزرعه خود ملاقات کردم و مشاهده نمودم که در مزرعه مشغول تلاش و فعالیت است به حدى که از شدت حرارت و گرما، عرق تا قدم‏هاى مبارک او رسیده است.

گفتم: فدایت گردم کارگران و خدمتگزاران شما کجا هستند که شما خودتان این چنین مشغول کار شده‏اید؟

امام فرمودند:

« بزرگوارتر از من و پدرم با دست خودشان در زراعت کار و تلاش داشتند و کار خود را به دیگران واگذار نمیکردند».

عرض کردم آنان کیانند؟

فرمود: جدم رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین و پدران ارجمندم همگى، خودشان به امور کشاورزى و زراعت مباشرت داشتند و در مزرعه کار میکردند زیرا کشاورزى از کارهاى پیامبران و فرستادگان‏شایسته الهى و مردان راه خدا است.

******************************

**********************************************************

******************************

فضایل و مناقب امام موسى بن جعفر (ع )

پیشوایان معصوم (ع) هر کدام بنوبت خود منبع فضایل و مناقب و آموزگاران واقعى فضیلت و شرف و اصول انسانیت هستند.آنان پایه گذاران تمدن واقعى و پى افکنان اصول معاشرت و روابط اجتماعى صحیح و سالم میباشند.همگان از یک نور سرچشمه گرفته‏اند و در یک مکتب تربیتى الهى پرورش یافته‏اند و رو بیک سور و یک هدف گام برمى‏دارند و غایت و هدف از زندگى آنان تحکیم مبانى انسانى و تشیید اصول الهى و آسمانى است.پس ذکر فضیلت ویژه بهر کدام از پیشوایان معصوم (ع) به آن معنى نیست که آن دیگران فاقد آن فضیلت یا عارى از آن صفت بوده‏اند بلکه بمقتضاى عصر و باقتضاى شرایط تبلیغ و امر بمعروف و آمادگى فکرى مردم هر دوره، باعث ظهور بیشتر پاره‏اى از فضایل و مناقب خاص گردیده است که در دورانهاى دیگر آن ویژگیها زمینه و اقتضاى نداشته است.

بعنوان نمونه میتوان به شجاعت على (ع) و فرزندان ارجمندش امام حسن (ع) و امام حسین (ع) اشاره نمود، آنان عصر پیامبر اسلام را درک کردند و با کفار و مشرکین و دشمنان و مارقین و قاسطین و ناکثین روبرو گشتند و برخورد آنان با شمشیر و صحنه‏هاى جنگ و ستیزه بوده است از آن رو ظهور شجاعت و صلابت و روح سلحشورى و جهاد در آنان بیشتر از دیگر فضائل به ثبت رسیده است تا دیگر پیشوایان معصوم (ع( .

از اینرو صفات و فضائلى که اکنون در این بخش مى‏آوریم در دیگر پیشوایان هم وجود داشته است.

علم و دانش او

خاندان عصمت و طهارت از پایه گذاران علوم و دانشتهاى حقیقى

بشر بشمار مى‏آیند که با روشنگریها و راهنمائیهاى خود که همه از روى علم و حکمت و جهان بینى عمیق معنوى و فکرى بوده است تاریکیها و اوهام را زائل ساخته‏اند و اجتماع را بسوى حقیقت معارف و مکارم واقعیت و درستى‏ها و مفاهیم اصیل معاریف بشرى رهنمون گشته‏اند.

یادگارهاى علمى و فکرى امام موسى بن جعفر (ع) که در محتویات کتابهاى حدیث و فقه و کلام و تفسیر ثبت گردیده است یکى از بهترین و غنى‏ترین میراثهاى علمى است که اصول زندگى و روشهاى تربیتى و معارف ماوراء الطبیعه را با محکمترین و استوارترین بیانها در اختیار پویندگان آن معارف قرار میدهد و اسرار آفرینش را با عالیترین بیانات توضیح میدهد که امروز علم با آنهمه پیشرفت و ترقى فراتر از آن گام ننهاده است.

صدر المتألهین ـ در شرح و تقریط حدیث شریف عقل که امام (ع) بیکى از یاران خود بنام «هشام بن حکم» القاء فرموده است چنین مینویسد:

«این حدیث عقل در برگیرنده بزرگترین مشخصات و ویژگیهاى عقل است که در محتویات خود معارف عالیه‏اى از قرآن مجید را دارد این حدیث شریف محتوى معارف پر ارج الهى است که همانند آنرا در چندین مجلد از کتاب‏هاى عرفا و دانشمندان صاحب نظر نمیتوان پیدا نمود جامعیت حدیث از آن نظر است که اشاراتى به علم ماوراء الطبیعت فلکیات، روان‏شناسى، اخلاق، سیاست مدنى، تربیتى و و دارد و از نظر مواعظ و پند و اندرز و توجیه به نشاءة آخرت سرشار و غنى است»

رهبر فکرى و معنوى:

امام موسى بن جعفر (ع) بعد از رحلت پدر عالیقدرش اداره کننده فکرى و علمى دانشگاه وسیع و بزرگى بود که از پدر به میراث باقیمانده بود.دانشگاهى که مدیریت علمى آن بعهده امام واگذار گردید در حال توسعه و گسترش و دربر گیرنده هزاران دانشجو و استاد بود که در کلاسهاى مختلف آن از مکتب پر فیض امام صادق (ع) دانش آموخته و اکنون در طى مدارج عالیترى از دانش و فضیلت بودند.

گروههاى متعددى از متکلمین و فقها، و فلاسفه و محدثین و مفسرین و ریاضیون و مورخین، و رجالیون و ادبا و شعرا و دیگر طبقات مختلف علمى اکنون متوجه مقام علمى الهى امام موسى بن جعفر گردیده‏اند و از کمالات و فضائل و دانش بى پایان او استفاضه مینمایند.و گرد شمع وجود او را فرا گرفته‏اند تا مبانى مکتب فکرى و علمى اسلامى را غنى‏تر و پربارتر سازند و نور درخشان اسلامى را روشن‏تر و تابان‏تر نمایند.امام موسى بن جعفر (ع) دانشمندترین و با فضیلت‏ترین مردم عصر خود بود و علم و دانش او همانند انبیاء و رجال الهى از منبع پر فیض الهام و کرامت الهى سرچشمه گرفته بود و در مکتب تربیتى خاندان رسالت و طهارت تکمیل و سرشار گردیده بود.امام صادق (ع) در تصدیق دانش و آگاهیهاى علمى او میفرماید :

فرزندم موسى به حدى آمادگى علمى دارد که اگر از تمام محتویات قرآن از او پرسش نمائى با دانش و علم کافى که دارد به تو پاسخ قانع کننده‏اى میدهد.او کانون حکمت، فهم، معرفت و اندیشه است.

در وسعت و تبحر علمى او کافى است که در نظر آوریم که دانشمندان و محدثین در فنون مختلف اسلامى از وى حقایقى نقل کرده‏اند که کتبها و دفاتر خود را با آنها پر ساخته‏اند بحدى که آن حضرت با لقب «عالم» شهرت یافته است.

دانشمند عصر

عصر زندگى امام از نقطه نظر علم و دانش، یکى از درخشان‏ترین اعصار اسلامى بوده است، دانش و هنرهاى گوناگون در آن عصر پا بر پلکان اعتلاء نهاده بود.عصر طلائى دانشها و هنرهاى ظریف در دنیاى اسلام آغاز گشته بود در یک چنین عصرى مشعشع که دیوانها و کتابهاى دانشمندان ایران، یونان و هند بزبان تازى ترجمه میشد و فلسفه و ادبیات و دیگر شاخه‏هاى علوم آنروزى در اوج اعتلاى نسبى خود بود پیشواى هفتم ما را در محافل علمى دانشمندان و مجامع بحث و گفتگو و مناظره عالم و دانشمند مى‏نامیدند تا آنجا که این عنوان در شمار القاب آنحضرت در آمده بود و این موضوع خود میرساند که وجهه علمى و تبرز فکرى او در میان ناباوران امامت نیز پذیرفته شده بود.

گفتار شیخ مفید:

«او که یکى از پیشگامان علم حدیث و فقه و تاریخ در قرن چهارم میباشد در کتاب خود مینویسد : روایات متعدد و فراوانى در زمینه‏هاى مختلف علمى از وجود امام ابو الحسن (ع) روایت گردیده است که نشان میدهد او فقیه‏ترین و دانشمندترین فرد روزگار خود بوده است»

******************************

**********************************************************

******************************

دوره امامت امام موسى بن جعفر (ع )

با آنکه در خاندان امام صادق (ع) اسماعیل و عبد الله پسران بزرگ، چشم و چراغ خانواده شمرده میشدند، و با اینکه تعدادى از یاران پیشواى ششم میراث امامت را پیش خود نصیب خاص اسماعیل فرزند بزرگ امام میدانستند، با این همه موسى در خاندان رسالت مقام ویژه‏اى بدست آورده بود که بسیار درخشان و خیره کننده بود، تا روزى که اسماعیل پسر بزرگ پیشواى ششم در قید حیات بود یاران او بى‏آنکه در این باره سخنى شنیده باشند او را کاندیداى پیشوائى و امامت آینده خود میدانستند ولى اسماعیل در جوانى از دنیا رفت و منتظرین خود را مأیوس و نومید ساخت و پیشواى ششم براى اثبات این اصل خبر مرگ او را علنى ساخت و حتى جنازه او را به بزرگان و معتمدین قوم نشان داد تا ریشه این عقیده موهوم را از اساس بخشکاند و این پندار را باطل سازد.پس از مرگ اسماعیل بود که پیشواى ششم به یاران خود مجال داد که درباره امام آینده خود سخن بمیان آورند و هر بار که با تعبیرهاى مختلف سئوالى در این باره بعمل مى‏آمد پیشواى عالیقدر ما گاهى با تصریح و گاهى با تلویح و کنایه و ایماء و گاهى با تعیین و تشخیص کامل، آنان را بسوى امام بعدى پسر سوم خود، (موسى)راهنمائى میفرمودند که ما بصورت اختصار، تعدادى از این نوع تصریحات را از منابع معتبر و مورد وثوق باز مى‏آوریم تا نمونه‏هائى از آن علائم، و نشانه‏ها و تصریحات پیشواى ششم بازگو گردد:

تصریحات امام آن بزرگوار:

امامت و پیشوائى امت، یک منصب الهى تفویضى است که دارنده آن ریاست عمومى دینى دنیوى مردم را بعهده دارد و آن منصب با تعیین و تصریح هر کدام از پیشوایان معصوم (ع) به افراد بعدى منتقل میگردد و انتخاب و اختیار افراد در آن دخالتى ندارد و این امر در مورد کلیه پیشوایان عالیقدر صورت تحقق پذیرفته است و تعیین امام قبلى کافى است و اینک در مورد امام هفتم (ع) به چند نمونه اشاره میگردد.

1 ـ مفضل بن عمر جعفى که یکى از بزرگان و دانشمندان شیعه در عصر امام صادق (ع) میباشد و پیشواى ششم ما توحید معروف خود را به او املاء فرموده است میگوید:

از پیشگاه امام صادق (ع) درخواست نمودم که امام و حجت الهى را پس از خودش تعیین فرماید .امام در پاسخ فرمودند: امام و حجت خدا پس از من فرزندم موسى است که وارث من و امیر شیعیان است من، تو و یاران ترا به او توصیه مى‏کنم.

2 ـ یزید فرزند سلیط که یکى از مردان تقوى و دانش بوده و در نقل حدیث بسیار امین و مورد وثوق رجال درایت قرار گرفته است میگوید: در سفر حج با جمعى از یاران و دوستان خود بمحضر امام صادق (ع) شرفیاب گردیدیم در ضمن پرسش خود عرض نمودم فدایت گردم شما رهبران پاک و معصوم ما هستید ولى مرگ مسئله‏اى نیست که کسى را از آن استثنائى باشد در چنین صورتى جانشین شما کى خواهد بود؟

امام صادق (ع) در پاسخ فرمودند: فرزندم موسى وارث و جانشین من‏هستند.علم، حکمت و فهم و سخاوت و آشنائى با درخواستها و حوائج دینى مردم، حسن خلق و معاشرت نیک در او جمع است .او یکى از درهاى رحمت الهى است و بالاتر از همه حقیقتى در او نهفته است که والاتر از همه‏ى اینها است، فرزند سلیط میگوید: پدر و مادرم فدایت گردد آن حقیقت چیست؟

امام فرمودند: پناه این امت و امید گاه مسلمانان از او متولد میگردد.او پاسدار و نگهدارنده نور و روشنائى بخش این امت است نورى که گفتار او حکم، و سکوت او علم و دانش است و اوست که روشنگر مسائل اخلاقى بین مردم میباشد.

3 ـ عبد الرحمن پسر حجاج چنین تعریف مى‏کند: بمنزل امام و پیشواى خود حضرت صادق (ع) رفته بودم او را در اطاق مخصوصش که نماز خانه بود مشغول عبادت و اطاعت الهى دیدم و نخواستم آن حال خلوص و حضور را برهم زنم، او رو به قبله بر روى سجاده نشسته بود و پسرش موسى کمى عقب‏تر از او رو به قبله ایستاده بود امام (ع) دعا میکرد پسرش موسى آمین میگفت.

این منظره روحانى و ملکوتى حال دیگرى در من ایجاد کرد منتظر ماندم تا آنکه امام (ع) دعاى خود را بپایان برد تا من سئوال خود را آغاز نمایم پس از فراغت امام (ع) عرض کردم : خدا مرا بپاى تو افکند شما بهتر از همه میدانید که من از همگان بریده و به خاندان شما پیوسته‏ام و تو میدانى که من خدمتگذار این خاندانم، دلم میخواهد دانسته باشم چه کسى بعد از شما شایستگى مقام والاى امامت را دارد و کدام یک از فرزندانتان جانشین شما هستند؟

امام در پاسخ من چنین فرمود: موسى پسرم این لباس را او پوشید و بر اندامش موزون و مناسب در آمد من خرسند شدم گفتم: شکر خدا راکه دیگر در این جهان به هیچ مسئله‏اى نیازمند نیستم .

4 ـ فیض فرزند مختار به حضور امام صادق (ع) شرفیاب گردید و سخنانى میان آنان درباره ابو الحسن امام موسى رد و بدل شد در این هنگام موسى (ع) وارد شدم امام رو به فیض نمود و فرمود همین است آقاى شما که درباره‏اش سئوال مینمودى.

فیض میگوید: بلند شدم و دست و صورت امام را بوسه زدم و خواستار بقاء و حیات او گردیدم به امام صادق (ع) عرض کردم آیا میتوانم به کس دیگرى هم اطلاع دهم؟

ـ بلى میتوانى به خانواده و فرزندان و دوستان مورد اعتماد خود یاد آور شوى.

من در میان دوستان خود به یونس به ظبیان جریان را نقل کردم او در یکى از ملاقاتهاى خود حقیقت امر را از خود امام صادق (ع) سئوال نمود امام فرمود حقیقت امر همان است که فیض بشما گفته است یونس شاد و مسرور از محضر امام برگشت .

از این حدیث شریف موقعیت بحرانى عصر امام (ع) روشن میگردد که تسلط حکام ناجور تا چه پایه بوده است که امام مکنونات قلبى خود را نمیتواند با کمال صراحت بر زبان آورد و مردم را در جریان واقعى امور قرار دهد ناچار به کتمان و راز دارى توصیه میفرمایند.

5 ـ على بن جعفر برادر امام میگوید: از پدرم جعفر بن محمد شنیدم که با جمعى گفتگو میکرد و به یاران و خواص شیعه میفرمود: در مورد فرزندم موسى به نیکى و خوشى رفتار نمائید او بهترین فرزندان من است که بر جاى من تکیه میزند او قائم مقام من و حجت خداى متعال بر عموم آحاد مردم است. ـ زرارة بن اعین که یکى از بزرگان و علماء شیعه در فقه و حدیث و کلام میباشد.

میگوید: بمحضر امام صادق (ع) شرفیاب گردیدم که فرزند بزرگوارش موسى هم حضور داشتند.در وسط منزل نعشى قرار گرفته بود که روى آن با پارچه پوشانده گردیده بود.امام بمن دستور دادند که هر چه زودتر جمعى از یاران مانند داود رقى و ابو بصیر و حمران را حاضر کنم من براى دعوت آنان از منزل خارج شدم و در بین راه با مفضل بن عمر رو برو شدم که به سوى منزل امام با جمعى حرکت میکرد.

من با سرعت به سراغ افراد مورد درخواست امام (ع) رفتم و آنان را احضار نمودم تا چشم امام صادق (ع) به داود رقى افتاد فرمود پارچه را از روى اسماعیل بردار.

او امتثال امر نمود و آنرا را کنار زد ناگاه جسد بى‏روح و بیحرکت اسماعیل پدیدار گردید .

امام به او فرمود:

ـ آیا او زنده است یا مرده؟

ـ آقا جان او مرده است.

امام همگانرا به قضاوت و داورى طلبید و همه را بمرگ او شاهد گرفت و از حضار بر مرگ او اقرار و اعتراف اخذ نمود.

هدف آنحضرت از اینهمه اعتراف و اقرار آن بود که خیال و توهمات برخى از شیعیان را که به امامت و پیشوائى اسماعیل دل بسته بودند باطل سازد و آنان را به حق و حقیقت ارشاد و توجیه نماید و آنانرا روشن سازد که امام و جانشین بعد از خودش فرزندش موسى است.

هنگامیکه اسماعیل را غسل دادن و کفن کردند، امام به مفضل بن عمر دستور دادن که دوباره صورت او را باز کنند و نشان مردم دهند که تا همگان بر مرگ او یقین و اطمینان پیدا نمایند و بعنوان تاکید مراتب، اطمینان مردم رو به جمع نمود و فرمود:

آیا او زنده است یا مرده؟

همگى لب بر اعتراف و اقرار گشودند که اسماعیل برحمت ایزدى پیوسته است.امام صادق (ع) دست به دعا برداشت و چنین عرض نمود:

«بار الها گواه باش که بزودى عده‏اى از مغرضین و کسانى که میخواهند نور الهى را خاموش سازند (اشاره به فرزندش موسى نمود) در این باره مردم را به شک و تردید وا خواهند داشت در صورتیکه اراده الهى بر کامل ساختن نور خود قرار گرفته است» سپس دستور داد او را در قبر قرار دهند و خاک روى او بریزند.براى آخرین بار خطاب به جمع فرمودند:

آنکه مرده، کفن شده، حنوط شده و در این لحد مدفون گردیده است کیست؟

همه‏ى حضار با صداى بلند گفتند او اسماعیل است.امام صادق (ع) گفت:

بار الها! گواه باش!

سپس دست فرزندش موسى را گرفت و فرمود: او حق است و حق با اوست و سرچشمه حق است تا روزیکه خداوند خودش وارث زمین و آنچه بر روى زمین است، باشد.

امام صادق (ع) با این همه تصریحات و تاکیدات میخواست دو مطلب را ثابت کند:

یکى آنکه مسئله امامت و پیشوائى مردم با تعیین الهى است و انتخاب و اختیار مردم در آن کوچکترین دخالتى نداشته و ندارد و تعیین الهى در مورد امامان قطعى و منجز است.

دوم آنکه بدینوسیله میخواست: گمان و توهمات پاره‏اى از شیعیانرابرطرف سازد که به امامت و پیشوائى اسماعیل دل بسته بودند.بدینوسیله امام علنا روشن ساخت که اسماعیل در دوران حیات خود امام صادق (ع) برحمت ایزدى رفت و در یک زمان واحد دو امام روا نیست و امام بحق و پیشواى راستین پس از او، با تعیین الهى فرزندش امام موسى است و اختیار انتخاب در دست او نیست.

نصوص دیگر

تصریحا متعددى نسبت به امامت و پیشوائى امام هفتم (ع) از طرف پیشوایان معصوم قبلى بیادگار مانده است که محض اختصار بتعدادى از آنها اکتفاء گردید.افراد موثق و مورد اطمینان و طرف علاقه‏ى خاص امام صادق (ع) در این باره احادیثى نقل نموده‏اند که همگان از فقهاى ارزنده و خواص و یاران و همرازان امام (ع) بوده‏اند که از بین آنان میتوان از مفضل بن عمر، معاذبن کثیر، عبد الرحمن فرزند حجاج، فیض فرزند مختار، منصور فرزند حازم، یعقوب سراج، سلیمان فرزند خالد، صفوان جمال (هشام فرزند سالم) را نام برد و از افراد فامیل امام (ع) میتوان از برادران امام موسى، اسحاق و على بن جعفر را بعنوان نمونه ذکر نمود که هر دو از موثقین و صاحبان فضل و کمال بودند و هر دو تصریح به امامت و پیشوائى آن بزرگوار نموده‏اند و اهل بیت بمحتویات خانه بهتر از دیگران آگاهى و آشنائى دارند.

******************************

**********************************************************

******************************

شهادت امام موسى بن جعفر (ع )

روز 25 رجب سالروز شهادت مردى است که به قدرت مسلط زمانه‏اش «نه» گفت و تا به آنجا رفت که رژیم طاغوتى هارون براى ادامه حیات ننگین خویش همه عوامل و نیروهایش را به ستیزه با آن انسان آزاده زمان بسیج کرد.چرا که همین یک کلمه‏ى «نه» براى دستگاه فاسد هارون بسیار گران تمام شد.او نه گفت و تمام رزمندگان علوى در صفوف ایستاده در کنار او صف زدند و قیامها و نهضتها آغازیدند و در راه پیروزى حق بر باطل و حفظ حرمت و رسالت اسلام تا پاى جان و چوبه‏ى دار و سلولهاى زندان ایستادند و از خود حماسه‏هائى بجا نهادند که تا نابودى و از بین رفتن دستگاه جبار بنى العباس ادامه یافت و نام پیشواى آزادى بخش جهان اسلام را جاویدان ساخت و هنوز هم که چندین قرن از مبارزات امام میگذرد مردم آزادیخواه بدستگاه ستمگرى هارون با دیده نفرت و لعن مینگرند و مسببین و طراحان نقشه‏هاى ضد انسانى را شایسته‏ى نام انسانى نمیدانند.

اکنون باید دید عامل این طرح شیطانى و نقشه خائنانه چه بوده است؟

نفوذ معنوى، تفوق روحى، تبار والا، علم وافر، فضیلت بیکران، شخصیت ممتاز، تقوا و فضیلت، شهرت و اعتبار جمعى و مقام معنوى ارزنده‏ى امام (ع)، همه و همه صفات ویژه‏اى بودند که هارون و سردمداران خلافت عباسى از آن نصیبى نداشتند و این نوع برجستگى‏هاى فضیلت امام (ع) هر کدام بنوبت خود میتوانست موجب تحقیر شخصیت پوشالى هارون گردد و او میخواست با حبس و بازداشت امام عقده‏ها و حقارتهاى خود را جبران نماید و التیام بخشد غافل از آنکه این نوع شکنجه‏ها روز بروز بر مقبولیت و محبوبیت امام مى‏افزود ومبغوضیت و عامل شکست و سقوط هارون را فراهم میساخت.

هارون و دیگر ستمگران ماده‏گرا نمیتوانند درک کنند که شهادت در راه خدا و ایثار خون در راه پیشرفت آرمانهاى والاى اسلامى عالیترین هدف مردان خدا است که نمونه‏ى مجاهدین حقیقى و پیشروان معصوم قافله انسانیت میباشند اگر دیگران با لیت و لعل و با آرزو و امید در عشق به شهادت زندگى میکنند آنان در متن برنامه زندگى روزانه خود شهادت را گنجانده‏اند و بشهادت افتخار میکنند که نصیب آنان گردد چون شهادت آنان بعنوان الگو سمبل، جانبازى و نثار خون را بر دیگر رهروان حقیقت و عدالت گوارا و مطبوع میسازد و شهد پر ارزش آنرا در کام آنان شیرین‏تر و گواراتر میسازد.

زندگى پر مجاهده و پر تلاش قهرمان گفتار ما یکى از آن نمونه‏هاى با ارزش و روشن این فداکاریها و جانبازیها است.

در سال 179 بود که هارون پس از گذراندن مراسم حج بنا بر پاره‏اى از سعایتها و گزارشهائى که درباره فعالیت روحانى امام (ع) باو رسانده بودند او را از مدینه تبعید کرد و زندانى و بازداشت نمود ولى زندانهاى مکرر و متوالى هارون نتوانست موسى بن جعفر (ع) را از بازگوئى حقیقت باز دارد و او را مطیع و فرمانبردار گوش و زبان بسته هارون سازد یکبار او را در بصره پیش عیسى بن جعفر برادر زبیده فرماندار شهر بازداشت نمود و سپس پیش فضل بن ربیع یکى از آجودانهاى مخصوص خود و دیگر بار نزد فضل بن یحیى و آخرین بار در زندان سندى بن شاهک محبوس ساخت که تنها مدت زندان او بیش از چهار سال تمام طول کشید که توام با شکنجه و ناملایمات روحى و جسمى بوده است.

گفتار صاحب ارشاد:

در ارشاد آمده است هنگامى که هارون در مسافرت حج خود وارد مدینه گشت امام با جمعى از اشراف مدینه به استقبال و دیدار او شتافتند پس از مراجعت از دیدار او، امام (ع) به مسجد رسول الله (ص) برگشت‏هنگامیکه هارون به زیارت قبر رسول خدا (ص) شتافت در ضمن سخنان خود خطاب به قبر رسول خدا (ص) اینچنین گفت:

« یا رسول الله انى اعتذر الیک من شیئى اریدان افعله اریدان احبس موسى بن جعفر فانه یرید التشتت بین امتک و سفک دمائها» .

اى پیامبر خدا! من در یک مورد از شما عذرخواهى دارم و آن دستگیرى فرزندت موسى بن جعفر است او میخواهد میان مسلمانان اختلاف کلمه بیفتد که منجر به خونریزى آنان گردد.

پس از زیارت تنزیه و تبرئه! که مرسوم ستمگران است دستور داد امام (ع) را در مسجد رسول الله (ص) دستگیر سازند و بحضور هارون آوردند او را به بند زنجیر کشاندند و در محملى ترتیب دادند که روى استرى نهاده بودند جمعى را با یکى از آن محملها روانه بصره و جمعى دیگر را روانه کوفه کردند و هدف او از این طرح گم کردن رد پا بود.

بدین ترتیب امام را به بصره وارد ساختند و از آن تاریخ بمدت یکسال تمام تحت نظر او بود .

امام همیشه در حال نماز میگفت:

خدایا من همیشه فراغت بر عبادت را از تو مسئلت میداشتم بر این توفیق شکر گزارم.

هارون نامه‏اى درباره نقشه قتل امام (ع) به عیسى بن جعفر نوشت.او با خواص خود در این‏باره به شور و تبادل نظر پرداخت همگان او را از این عمل بر حذر داشتند و از مسئولیت بزرگ این اقدام هشدار دادند تا اینکه عیسى در پاسخ نامه‏ى هارون چنین نوشت:

«مدت حبس و بازداشت موسى بن جعفر به درازا کشید و من در این مدت طولانى او را با وسایل گوناگون امتحان کرده‏ام گاهى جاسوسانى تحت عناوین گوناگون بعنوان آگاهى و اطلاع از مضمون دعاها و گفتارها و مناجاتهاى او با او همنشین ساخته‏ام همگى گزارش داده‏اند که او فردیست که هرگز از دعا و عبادت خدا خسته نمیشود و همیشه مشغول‏انجام او امر الهى است و تا کنون هرگز گزارشى بمن نرسیده است او در دعا و نیایش خود بر ضد تو یا من دعائى بکند و نفرینى بنماید تمام ادعیه و درخواستهاى او طلب مغفرت و آمرزش است و درخواست اصلاح عمومى وضع مردم...

اگر شما دستور بدهید شخص دیگرى او را از من به پذیرد بهتر و مناسبت‏تر خواهد بود وگرنه من نمیتوانم او را بیشتر از این نگهدارم او را آزاد خواهم ساخت چون حقیقت اینست که من از نگهدارى ایشان در رنج و تعب بیحد بسر میبرم و وجدانا ناراحت و متاثرم.»

انتقال به بغداد

هارون با دریافت نامه عیسى بن جعفر دستور داد امام را از بصره به بغداد منتقل سازند و تحت نظر مخصوص خود قرار دهند از این رو او را به یکى از آجودانهاى خاص خود بنام «فضل بن یحیى» سپرد تا مراقبت لازم از ایشان بعمل آورند.

فضل او را در یکى از اطاقهاى منزل خود جا داد و افراد خاصى بعنوان بررسى حالات روحى او و جاسوسى و گزارش کار او تعیین نمود تا در کردار و اعمال او دقت و کنجکاوى بیشترى بعمل آورند.

امام مشغول عبادت و اطاعت الهى بود اغلب روزها را روزه دار و شبها را تا صبح به تهجد و شب زنده‏دارى مشغول بود و هرگز از عبادت و راز و نیاز لحظه‏اى غفلت نداشت فضل نیز با مشاهده این اعمال و رفتار از وجدان خود شرمنده و متاثر شد و نتوانست در مبارزه با خواست‏هاى وجدان بیش از حد اصرار ورزد و از اینرو در زندگى امام توسعه داد و در تعظیم و تکریم و احترام و جلب رضایت او کوشید.

هارون در منطقه «رقه» بسر میبرد که گزارش محبتها و احترامات فضل را بر او رساندند او از این عمل فضل ناراحت شد و گفت باوبنویسند:

«این عمل تو بسیار ناگوار است تو ماموریت دارى که با رسیدن نامه او را بقتل برسانى» فضل نامه را خواند ولى از اجراى دستور آن سرپیچى نمود.

خبر استنکاف فضل به هارون رسید او در نامه دیگرى به عباس بن محمد نوشت و در آن نامه متذکر شده بود شما از وضع عمومى موسى بن جعفر (ع) بررسى دقیق بعمل آورید و اگر در رفاهیت و آسایش بسر میبرد او را از فضل بن یحیى تحویل بگیرید.»

و در نامه دیگرى به سندى بن شاهک که در پستى و فرومایگى مانند نداشت نوشت که با رسیدن نامه از اوامر و دستورهاى عباس بن محمد امتثال کامل نماید.

نامه رسان هر دو نامه را بمحل خود رساند و دستگاه جاسوسى هارون به فعالیت افتاد و حقیقت را فاش ساخت و دستور صادر شد که فضل بن یحیى احضار گردد او را در حضور سندى عریان ساختند و صد تازیانه بر بدن عریان او زدند و جریان را به هارون نوشتند.هارون در ملاء عمومى اظهار داشت که فضل از اطاعت خلیفه سرپیچى نموده است و او را مورد لعن و تنفر علنى قرار داد و گفت:

«من او را لعن میکنم شما هم او را لعن کنید.»

مردم ناآگاه و غافل همگى با هارون همصدا شدند این خبر به گوش یحیى بن خالد رسید فورا بحضور خلیفه شتافت و در مورد فضل به شفاعت پرداخت و اظهار نمود:

او هنوز جوان است و تجربه کافى ندارد.

من ماموریت او را با کمال میل مى‏پذیرم و رضایت خاطر شما را فراهم میسازم.

هارون خوشحال گردید و از کوتاهى و قصور فضل گذشت و بمردم اعلام نمود فضل در یک مورد مرتکب مخالفت و سرپیچى شده بود ولى‏او توبه کرد ـ من او را عفو کردم شما هم او را مورد عفو قرار دهید.

آن زبان بسته‏ها! همگى گفتند ما دوستان کسى هستیم که شما که خلیفه هستید او را دوست داشته باشید و دشمنان کسى هستیم که شما دشمن میدارید!

یحیى بن خالد با جمعى از ماموران عالیرتبه از «رقه» بطرف بغداد رهسپار گشت مردم به استقبال او شتافتند و از هر طرف دور او را گرفتند و در مورد مسافرت او ـ پرسشها کردند.او براى رد گم کردن گفت:

من براى تعدیل مالیات و نظارت بر امور کارگران خلیفه آمده‏ام و چند روز اول هم باین قبیل امور اشتغال ورزید!

ولى پس از چند روز سندى بن شاهک را بحضور خود خواست و دستور مخصوص هارون را در مورد قتل امام موسى بن جعفر (ع) باو اعلام نمود و او هم پذیرفت.

در یکى از وعده‏هاى غذا زهرى در طعام او وارد ساخت و به حضرت خوراند و برخى معتقدند که زهر را در خرما قرار داد و بهر صورت که باشد امام در اثر مسمومیت، دچار تب شدیدى گردید که فقط سه روز زنده ماند.در روز سوم، رهبر و امام معصوم مسلمانان جان به جان آفرین تسلیم نمود و در راه تبلیغ احکام خدا به فیض عظیم شهادت نائل گردید.

صورت جلسه قلابى:

پس از شهادت امام (ع) که در اثر مسمومیت صورت گرفته بود سندى چند تن از روحانى نمایان دربارى را که در جمع آنان «هیثم بن عدى» نیز بود وعده اى از ریش سفیدان معتمد بغداد ! و جمعى از ارتشیان و سرداران را بر سر جنازه‏ى امام حاضر ساخت تا آنها نبودن اثر جراحت یا خفگى و مسمومیت و دیگر علائم و آثار جنحه و جنایت را تصدیق و گواهى نمایند و برگى را امضاء نمایند که او با اجل طبیعى از دنیا رفته است آن معتمدان محلى همگى گواهى خود را در پائین ورقه به ثبت رساندند که موسى بن جعفر (ع) با اجل طبیعى خود از دنیا رفته است.

سپس تابوت را روى پل بغداد نهاده بعنوان رفع تهمت و ننگ و نکبت از خود در میان مردم اعلام داشتند که همگان بیایند و مشاهده و داورى کنند که موسى بن جعفر (ع) با اجل طبیعى خود از دنیا رفته است.

******************************

**********************************************************

******************************

 

شهادت 

شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا (ع) از طالقانى از محمد بن یحیى صولى از ابوالعباس احمد بن عبدالله از على بن محمد بن سلیمان نوفلى از صالح بن على بن عطیه، نقل کرده است که گفت: علت بردن موسى بن جعفر (ع) به بغداد آن بود که هارون رشید مى‏خواست خلافت را براى پسرش محمد بن زبیده تمام کند. او چهارده پسر داشت. سه نفر را از میان آنان برگزید: محمد بن زبیده، که وى را ولى عهد خویش قرار داد. و عبدالله مأمون، او را جانشین محمد بن زبیده کرده بود و قاسم مؤتمن، که وى را نیز جانشین مأمون ساخته بود. هارون مى‏خواست این مسئله را به مردم اعلام دارد تا خاص و عام بر آن وقوف یابند. پس در سال 179 به زیارت کعبه آمد و به تمام آفاق نوشت تا فقها و علما و قرا و امیران در موسم حج به مکه آیند و خود راه مدینه را در پیش گرفت. على بن محمد نوفلى گوید: پدرم علت سعایت یحیى بن خالد از موسى بن جعفر (ع) را چنین نقل کرد: رشید، فرزندش محمد بن زبیده را در خانه جعفر بن محمد بن اشعث گذارد. یحیى از این امر ناراحت شد و گفت: اگر رشید بمیرد و خلافت به محمد رسد ستاره بخت من و فرزندانم به تاریکى گراید و کار به دست جعفر بن محمد و فرزندانش افتد . او از تشیع جعفر آگاه بود. پس نزد وى آمد و خود را متمایل به تشیع نشان داد. جعفر از این امر خشنود گشت و او را از تمام امورش آگاه ساخت و عقیده خود را درباره موسى بن جعفر (ع) به وى بازگفت. چون یحیى به خوبى از کار جعفر آگاه شد از او نزد رشید سعایت کرد. رشید احترام جعفر و پدرش را نگاه مى‏داشت و او را در هر کارى مقدم و مؤخر مى‏نمود و یحیى هر قدر که توانست پیش رشید از جعفر بدگویى کرد. تا آن که روزى جعفر به نزد رشید آمد و خلیفه در حق او اکرام بسیار کرد و میان آن دو گفت‏وگویى دراز در گرفت که نشانگر احترام جعفر و پدرش در نزد خلیفه هارون رشید بود. پس از این گفت‏وگو هارون دستور داد بیست هزار دینار به جعفر بپردازند. یحیى آن روز تا شب لب از سخن فرو بست سپس به رشید گفت: اى امیرمؤمنان! پیش از این درباره مذهب جعفر، شما را آگاه کرده بودم اما آن را نپذیرفتى. اما اینک دلیلى قطعى بر اثبات آن دارم. هارون گفت: چه دلیلى دارى؟ گفت: هیچ صله‏اى به جعفر نمى‏رسد جز آنکه وى یک پنجم آن را به سوى موسى بن جعفر مى‏فرستد. و من تردید ندارم که این کار را با همین بیست هزار دینارى که امروز صبح به وى دادى نیز کرده باشد. هارون گفت: این دلیل خوبى است. پس شبانه در پى جعفر فرستاد. هارون از مراتب سعایت یحیى نسبت به جعفر آگاه بود و جعفر و یحیى هر یک نسبت به هم دشمنى خود را نشان داده بودند. چون فرستاده هارون، شبانه نزد جعفر رفت وى اندیشناک شد که مبادا سخنان یحیى در هارون کارگر افتاده باشد و اینک وى را طلبیده تا به قتلش رساند. پس غسل کرد و مشک و کافور خواست و بدانها بر خود حنوط کرد و بردى بر روى جامه‏اش پوشید و به سوى رشید رفت . چون چشم رشید به او خورد و بوى کافور به مشامش رسید و برد را بر تن جعفر دید پرسید : جعفر این چه کارى است؟ گفت: اى امیرمؤمنان! من نیک مى‏دانم که از من نزد تو سعایت شده است. چون فرستاده‏ات در این هنگام از شب به دنبال من آمد ایمن نبودم از این که گفته‏هاى او درباره من مؤثر نیفتاده باشد و حالا مرا فراخوانده‏اى تا به قتلم برسانى. هارون گفت : نه چنین است. اما چنین خبردار شده‏ام که تو هر صله‏اى که دریافت مى‏دارى یک پنجم آن را به موسى بن جعفر (ع) مى‏دهى، و همین کار را با این بیست هزار دینار هم انجام داده‏اى، دوست داشتم از این امر آگاهى یابم. جعفر پاسخ داد: الله اکبر! اى امیرمؤمنان به یکى از خادمانت دستور ده به خانه‏ام رود و آن را سر به مهر آورند. پس رشید به یکى از خادمانش گفت: انگشترى جعفر را بگیر و با آن به خانه‏اش برو و آن بیست هزار دینار را بیاور. آنگاه جعفر نام کنیزى را که مال در نزد او بود، گفت و آن کنیز نیز بدره را سر به مهر به خادم خلیفه باز پس داد. خادم مال را براى خلیفه آورد. پس جعفر گفت: این نخستین دلیل بر دروغگویى کسى است که از من به نزد تو سعایت کرده. خلیفه گفت: حق با توست. اینک در کمال امنیت بازگرد من سخن هیچ کس را درباره تو قبول نمى‏کنم. یحیى همواره براى نابود کردن جعفر حیله به کار مى‏برد، ابن ابى‏مریم به یحیى گفت: آیا مرا به مردى از خاندان ابوطالب که رغبتى به دنیا دارد، راهنمایى نمى‏کنى تا بهره بیشترى از دنیا به او بدهم. گفت: آرى . من تو را به مردى با این صفت راهنمایى مى‏کنم و او على بن اسماعیل بن جعفر بن محمد است. پس یحیى به دنبال او فرستاد و به وى گفت: مرا از عمویت و از پیروانش و مالى که براى او برده مى‏شود خبر ده. على بن اسماعیل گفت: من از اینها که گفتى آگاهم. و به سعایت از عمویش پرداخت.

نگارنده: مقصود یحیى از یافتن چنان فردى که خواهان و شیفته دنیا باشد، براى این بود که بتواند به واسطه او شیعیان موسى بن جعفر و مالى را که براى او برده مى‏شد، شناسایى کند. او مى‏خواست بداند که آیا جعفر بن محمد بن اشعث هم از شیعیان امام کاظم (ع) است و به آن حضرت پول مى‏دهد؟ تا این خبر را به رشید رساند و بدین وسیله جعفر را از میان بردارد و به دنبال آن درباره امام کاظم (ع) خبر چینى کند و موجبات قتل او را فراهم آورد . یحیى از انتقال خلافت به امین اندیشناک بود و قبلا گفتیم که امین تحت تربیت و پرورش جعفر قرار داشت. از این رو یحیى مى‏ترسید که با روى کار آمدن امین، ستاره دولت برامکه به افول گراید. حال آن که او نمى‏دانست خداوند در کمین هر ستمگرى نشسته است و هر که براى برادرش چاهى کند خداوند نخست خود او را در آن گرفتار سازد و هر که شمشیر ستم بیاهیخت خود بدان کشته شد. و درباره یحیى دیدیم که چنین شد. دولت او و دولت فرزندانش در زمان حیات هارون رشید و پیش از آن که خلافت به امین منتقل شود، دستخوش انقراض و نابودى شد و هارون به فجیع‏ترین وضعى، یحیى و فرزندان او را کشت و در واقع انتقام امام کاظم (ع) را در دنیا از ایشان ستاند. و حال آن که عذاب آخرت به مراتب دردناک‏تر و خوارکننده‏تر خواهد بود. در روایتى است آن که علیه وى سخن‏چینى کرد برادرزاده‏اش موسوم به محمد بن اسماعیل بن جعفر بود. ابن شهرآشوب در مناقب نویسد: محمد بن اسماعیل بن صادق (ع) پیش عمویش موسى کاظم (ع) بود و نامه‏هاى آن حضرت به پیروانش را در گوشه و کنار، او مى‏نوشت پس چون رشید به حجاز آمد به نزد او رفت و از عموى خویش سعایت کرد. وى به رشید گفت: مگر نمى‏دانى در زمین دو خلیفه‏اند که خراج براى آنها برده مى‏شود؟ رشید گفت: واى بر تو ! من و چه کس دیگر؟ گفت: موسى بن جعفر. آنگاه اسرار محرمانه امام کاظم (ع) را فاش کرد و رشید هم آن امام را دستگیر کرد. محمد در نزد رشید مقام و جایگاه یافت و امام کاظم (ع) بر او نفرین کرد و دعایش درباره محمد و فرزندانش به استجابت رسید.

کشى به سند خود از على بن جعفر بن محمد (ع) نقل کرده که گفت: محمد بن اسماعیل بن جعفر نزد من آمد و از من درخواست کرد تا ابوالحسن موسى (ع)خواهش کنم که به او اجازه سفر به سوى عراق را صادر کند و از وى راضى باشد و او را سفارشى نماید. على بن جعفر گوید : من از رساندن پیغام محمد بن اسماعیل امتناع کردم تا آن که امام براى وضو داخل شد و بیرون رفت و این هنگام، وقتى بود که من مى‏توانستم با امام خلوت کنم و با او سخن گویم . چون امام بیرون آمد عرض کردم: برادر زاده‏ات محمد بن اسماعیل از تو اجازه سفر به عراق را مى‏خواهد و خواستار آن است که به او وصیتى نمایى. امام به او اجازه داد و چون به مجلس خویش بازگشت محمد بن اسماعیل بر پاخاست و گفت: اى عمو! مرا سفارشى فرماى. امام (ع) فرمود: تو را سفارش مى‏کنم که در ریختن خون من از خدا بترسى. محمد گفت: خدا لعنت کند کسى را که در ریختن خون تو تلاش مى‏کند. سپس گفت: اى عمو! مرا وصیتى کن. امام فرمود : تو را وصیت مى‏کنم که از ریختن خون من از خداوند بترسى. آنگاه على بن جعفر گفت: سپس امام (ع) بدره‏اى به او داد که در آن یک صد و پنجاه دینار بود. محمد آن را ستاند. سپس امام بدره دیگرى به وى داد که آن هم یک صد و پنجاه دینار بود. محمد آن یکى را هم گرفت . سپس امام دستور داد یک هزار و پانصد درهم به محمد بپردازند. من درباره پرداخت این همه صله به محمد، سخنى گفتم و اظهار داشتم در این باره زیاده روى کردید. فرمود: براى این که وقتى محمد از من مى‏برد حجت من در پیوست با او محکم‏تر باشد. پس محمد به سوى عراق رهسپار گردید. چون به بارگاه هارون رسید ـ پیش از آن که نزد هارون رود لباس سفرش را عوض نکرد ـ از هارون اجازه ورود خواست به حاجب او گفت: به امیرمؤمنان بگو محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد بر در است. حاجب به وى گفت: نخست از اسب پایین آى و لباس راهت را تغییر ده و بازگرد تا تو را بدون کسب اجازه به درون فرستم. اینک امیرمؤمنان خوابیده است. پس محمد گفت: امیرمؤمنان را آگاه کن که من آمده‏ام و اجازه آمدن نداشته‏ام. پس حاجب به درون رفت و پیغام محمد بن اسماعیل را به هارون بازگفت. هارون اجازه ورود داد. محمد داخل شد و گفت: اى امیرمؤمنان در زمین دو خلیفه‏اند. موسى بن جعفر در مدینه که خراج براى او برده مى‏شود و تو در عراق که برایت خراج آورده مى‏شود. و هر دم به لفظ جلاله سوگند مى‏خورد. پس هارون دستور داد به وى صد هزار درهم ببخشند. چون محمد درهمها را بگرفت و به خانه‏اش آورد، شبانه درد حناق گرفت و بمرد و فرداى آن پولى که رشید به او داده بود، دوباره به سوى رشید برده شد.

در برخى از روایات است: آن کس که از امام کاظم (ع) بدگویى کرد، برادرش محمد بن جعفر بود. صدوق در عیون اخبار الرضا (ع) به سند خود نقل کرده است که محمد بن جعفر بر هارون رشید داخل شد و بر او سلام خلافت گفت، سپس اظهار داشت: گمان نمى‏کردم در زمین دو خلیفه باشد تا آن که برادرم موسى بن جعفر را دیدم که بر او سلام خلافت گفته مى‏شد. و از جمله کسانى که از موسى بن جعفر (ع) سعایت مى‏کردند یکى هم یعقوب بن داوود بود.

البته بعید نیست که هر یک از اینها در پیشگاه هارون مرتکب سعایت و بدگویى از امام کاظم (ع) شده باشند. در کشف الغمه آمده است: گویند گروهى از اهل بیت امام کاظم (ع) به سعایت از او پرداختند که محمد بن جعفر بن محمد برادرش و محمد بن اسماعیل بن جعفر، برادر زاده‏اش از اینان بودند.

شیخ مفید در ارشاد و شیخ طوسى در الغیبة، با چند سند، روایتى آورده‏اند که با روایت صدوق جز در برخى از جزییات اشتراک ندارد. اینان گویند: رشید در این سال براى گزاردن حج بیرون شد و ابتدا به مدینه آمد و ابوالحسن موسى (ع) را دستگیر کرد. گفته شده است : چون رشید به مدینه آمد امام کاظم (ع) همراه با گروهى از بزرگان مدینه به استقبال وى آمدند و همگى از استقبال رشید بازگشتند. پس رشید شبانه برخاست و به سوى مرقد رسول خدا (ص) رهسپار شد و عرض کرد: اى رسول خدا! من از کارى که قصد آن کرده‏ام از تو پوزش مى‏طلبم . مى‏خواهم موسى بن جعفر را به زندان افکنم او خواهان پراکندگى میان امت تو و ریختن خون ایشان است. سپس دستور دستگیرى امام را صادر کرد. آن حضرت را در مسجد دستگیر کردند و ایشان را نزد هارون بردند. پس بر او زنجیر زد و هودج خواست. امام را در یکى از آنها بنهاد و بر استرى سوار کرد و هودج دیگرى را خالى بر روى استرى دیگر نهاد و هودج سوم را بر استر دیگر. و دو استر را در حالى که هر دو هودج پوشیده داشتند و با آنها جماعتى همراه بودند از خانه‏اش بیرون فرستاد. پس جماعت دو گروه شدند، گروهى با یکى از آن هودجها راه بصره را در پى‏گرفتند و گروهى راه کوفه. و امام کاظم (ع) در هودجى بود که به سوى بصره مى‏رفت. انگیزه این کار رشید آن بود که کار ابوالحسن (ع) را از نظر مردم پوشیده دارد. وى به آن جماعتى که در پس هودج امام کاظم (ع) در حرکت بودند دستور داده بود تا امام را به عیسى بن جعفر بن منصور، که در آن هنگام عامل وى در بصره بود، تحویل دهند .

امام به وى تحویل داده شد و یکسال در نزد او در حبس ماند. تا آن که رشید درباره کشتن وى با عیسى بن جعفر مکاتبه کرد. عیسى گروهى از خاصان و محرمان راز خود را فراخواند و درباره دستور خلیفه با آنان به مشورت پرداخت. آنان به عیسى پیشنهاد دادند که دست از این کار بازدارد و خود را از آن معاف کند. پس عیسى نامه‏اى به رشید نگاشت و در آن گفت : کار موسى بن جعفر و حبس او به درازا انجامید. من از احوال او اطلاع دارم و در طول این مدت جاسوسها بر او گماشته‏ام پس هیچ‏گاه او را خسته از عبادت نیافتم. و کسانى را مأمور گذاشته‏ام تا بشنوند که او در دعایش چه مى‏گوید. بنابر گزارش آنان، او نه بر تو نفرین مى‏کند و نه بر من و نه ما را به بدى یاد مى‏آورد. براى خودش هم جز طلب مغفرت و طلب رحمت دعایى نمى‏کند. پس اگر کس فرستى من موسى بن جعفر را به او تسلیم کنم و گرنه وى را از زندان آزاد سازم، که من از حبس کردن او به تنگ آمده‏ام. روایت شده که برخى از جاسوسان عیسى بن جعفر به او خبر دادند که بسیار شنیده‏اند که موسى بن جعفر این دعا را مى‏خواند: «اللهم انک تعلم انى کنت اسئلک ان تفرغنى لعبادتک اللهم و قد فعلت فلک الحمد» .

پس رشید به سوى عیسى بن جعفر بن منصور کسى را گسیل داشت و امام را تحویل گرفت و او را به بغداد برد و به فضل بن ربیع تسلیم کرد. امام مدت درازى در زندان بغداد به سر برد .

شیخ مفید در ارشاد نویسد: رشید گوشه‏اى از تصمیم خود درباره امام کاظم (ع) را با فضل بن ربیع در میان نهاد، اما فضل از آن سر باز زد. پس رشید طى نامه‏اى به فضل بن ربیع دستور داد که موسى بن جعفر را به فضل بن یحیى سپارد. چون فضل بن یحیى آن حضرت را تحویل گرفت، وى را در یکى از اتاقهاى خانه‏اش جاى داد و جاسوسان بر او گماشت.

آن حضرت همواره به عبادت مشغول بود. شب را تماما با خواندن نماز و قرائت قرآن و دعا زنده مى‏داشت و در بیشتر روزها، روزه مى‏گرفت و هیچ‏گاه رخ از محراب برنمى‏تافت. فضل بن یحیى بر امام سخت نمى‏گرفت و او را مورد اکرام قرار مى‏داد. رشید که در آن هنگام در رقه بود از این امر آگاه شد و بر او خرده گرفت و وى را به کشتن موسى بن جعفر (ع) فرمان داد. اما فضل از این فرمان اطاعت نکرد و پیشقدم نشد. رشید از این بابت خشمگین شد و خدمتگزارش، مسرور، را فراخواند و به او گفت: هم اینک به بغداد روانه شو و فورا به دیدار موسى بن جعفر برو. اگر دیدى او در راحت و رفاه است، این نامه را به عباس بن محمد برسان و بگو هرچه در آن است اجرا کند. سپس نامه دیگرى خطاب به سندى بن شاهک، به آن خدمتگزار داد که در آن وى را به اطاعت از عباس فرمان داده بود. مسرور به بغداد آمد و به خانه فضل بن یحیى رفت کسى نمى‏دانست او براى چه کارى آمده است. سپس به نزد موسى بن جعفر (ع) رفت و دید حال او همان گونه است که به رشید خبر داده‏اند. سپس از آنجا به سوى عباس بن محمد و سندى بن شاهک رفت و نامه‏هاى هر یک را به آنها داد. هنوز مدتى از رفتن فرستاده رشید از پیش آن دو نگذشته بود که وى بشتاب به سوى خانه فضل بن یحیى روانه گشت فضل با شگفتى و ترس همراه فرستاده رشید روانه شد تا به نزد عباس بن محمد رفت. عباس تازیانه و عقابین طلبید و از فضل خواست لباسش را بکند و سپس سندى یک صد ضربه شلاق بر او زد. فضل بن یحیى بر خلاف حالتى که داخل شده بود؟ با چهره‏اى آشفته بیرون رفت و به مردمى که در سمت راست و چپ او بودند سلام مى‏کرد. مسرور هارون را از آنچه پیش آمده بود مطلع کرد و هارون دستور داد موسى بن جعفر را به سندى بن شاهک تسلیم کنند.

هارون خود مجلس با شکوهى ترتیب داد و گفت: اى مردم! فضل بن یحیى مرا نافرمانى کرده و از اطاعت من سرتافته است. و من مى‏خواهم او را لعنت کنم. پس شما نیز بر او لعنت فرستید . از هر سوى مجلس فریاد لعنت بر فضل به هوا خاست به طورى که خانه به لرزه درآمد. این خبر به گوش یحیى بن خالد رسید. پس به سوى هارون روانه شد و از در دیگر وارد مجلس هارون شد و از پشت سر وى درآمد به گونه‏اى که هارون متوجه او نبود. سپس گفت: اى امیرمؤمنان به من بنگر، هارون شگفت زده به او گوش فرا داد. یحیى گفت: فضل، جوان است و من ترا در مقصودى که دارى یارى مى‏کنم. پس هارون به او نگریست و خوشحال شد و روى به مردم کرد و گفت: فضل در کارى مرا نافرمانى کرد و من او را لعنت کردم. اینک او توبه آورده و به طاعت من بازگشته است پس شما نیز با او دوستى کنید. حاضران گفتند: ما با کسى که با تو دوستى کند دوست و با دشمنانت دشمنیم و اینک دوستى او را مى‏پذیریم. سپس یحیى بن خالد با فرستاده از محضر هارون خارج شد و به بغداد رفت. مردم مضطرب بودند. یحیى چنین وانمود کرد که براى راست کردن امور روستاها و بازدید از کار عمال بدانجا آمده است و چند روزى نیز به این کارها پرداخت. آنگاه سندى بن شاهک را فرا خواند و درباره کار موسى بن جعفر به او فرمان داد و او نیز فرمان وى را اجرا کرد. آنچه سندى بدان مأمور شده بود، کشتن موسى بن جعفر (ع) بود. سندى غذاى موسى بن جعفر (ع) را مسموم کرد. گویند او خرماى آن حضرت را مسموم ساخت و امام نیز از آن بخورد و سه روز بعد، در حالى که از اثر آن سم تب کرده بود، درگذشت .

چون موسى بن جعفر (ع) بدرود حیات گفت، سندى بن شاهک فقها و بزرگان بغداد را که هیثم بن عدى و عده‏اى دیگر نیز در میان آنان بودند، حاضر کرد. آنان به پیکر امام نگریستند . هیچ نشانى از زخم و خراش بر بدن آن حضرت نبود. وى از آنان گواهى گرفت که موسى بن جعفر (ع) بر بستر مرده است. آنان نیز بدان گواهى دادند. سپس پیکر موسى بن جعفر را بیرون آورده بر جسر بغداد نهادند و بانگ برآورده شد که این موسى بن جعفر است که مرده. بیایید و او را ببینید. مردم در چهره امام (ع)، که اینک مرده بود، مى‏نگریستند. عده‏اى مى‏پنداشتند امام موسى (ع) همان امام قائم منتظر است و حبس او را همان غیبت امام قائم از انظار، قلمداد کرده بودند. پس یحیى بن خالد دستور داد بانگ زنند که این همان موسى بن جعفر است که شیعیان مى‏پندارند نمرده است. پس بدو بنگرید. مردم به جسد بى‏جان امام نگریستند. آنگاه آن حضرت را بردند و در مقابر قریش در باب التبن به خاک سپردند. این مقبره، از دیر باز محل دفن بنى‏هاشم و بزرگان مردم بود.

روایت شده است که چون لحظات مرگ آن حضرت (ع) نزدیک شد، از سندى بن شاهک درخواست تا دوست مدنى وى را که نزدیک خانه عباس بن محمد در مشرعة القصب ساکن بود، بر بالین وى آورد تا کار غسل و کفن آن حضرت را بپردازد سندى نیز چنین کرد.

سندى گوید: از موسى بن جعفر اجازه خواستم تا کار کفن او را انجام دهم. اما وى اجازه نداد و فرمود: ما خاندانى هستیم که مهر زنانمان و هزینه نخستین حجمان و کفنهاى مردگانمان باید از اموال پاک خودمان باشد. من خود کفنى دارم. مى‏خواهم فلان دوستم کفن و دفن مرا انجام دهد. آن غلام نیز بر بالین امام حضور یافت و کار کفن و دفن وى را بپرداخت.

******************************

**********************************************************

******************************

******************************

**********************************************************

******************************

 

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
آخرين مطالب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد