آپلود عکس

تعداد بازديد :
تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:ندگینامه,حضرت,امام,محمّدباقر,( ع ),

******************************

**********************************************************

******************************

 

 

زندگینامه حضرت امام محمّد باقر ( ع )

******************************

**********************************************************

******************************

 

******************************

**********************************************************

******************************

 

شناسنامه

امام محمد باقر (ع) در روز جمعه یا دوشنبه یا سه شنبه غره ماه رجب یا سوم ماه صفر سال 57 هجرى یا به روایتى دیگر سال 56 هجرى، در مدینه به دنیا آمد و در روز دوشنبه هفتم ذى حجه یا ربیع الاول و یا ربیع الاخر سال 114 هجرى، در همان شهر بدرود حیات گفت. بنابراین، آن حضرت 57 سال در این جهان زیست. از این مدت چهار سال با جدش امام حسین (ع) و پس از وى 35 سال با پدرش زندگى کرد و هیجده سال بقیه عمرش را به تنهایى به سر برد. بنابر روایتى که در کافى از قول امام صادق (ع) نقل شده است، وى 19 سال و دو ماه بیش از پدرش زیسته است و در همین دوران، مامت‏شیعیان را عهده‏دار بوده است. امام باقر (ع) در مدت امامت‏خود چند صباحى از خلافت ولید بن عبد الملک و نیز خلافت‏سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک را درک کرد و سرانجام در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک وفات یافت. در کتاب اعلام الورى نیز همین قول آمده که با آنچه بعدا خواهیم گفت، صحیح مى‏نماید. ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است:

آن حضرت در سال 114 هجرى، در سن 57 سالگى زندگى را به درود گفته که از این مدت سه یا چهار سال را در جوار جد بزرگوارش امام حسین (ع) و 34 سال و ده ماه یا 39 سال با پدرش و 19 یا مطابق قول دیگر 18 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت دوره امامت آن حضرت محسوب مى‏شود. امام باقر (ع) در طول سالهایى که مامت‏شیعیان را عهده‏دار بود، دوران خلافت ولید بن یزید و سلیمان و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و برادرش، هشام، و ولید بن یزید و برادرش. ابراهیم، را درک کرد و در اوایل خلافت ابراهیم، رحلت‏یافت. ابو جعفر بن بابویه گوید که ابراهیم بن ولید بن یزید، امام باقر (ع) را مسموم ساخت. در دو نسخه‏اى که از این کتاب در دسترس بود همین مطلب به چشم مى‏خورد. ولى در این گفته از جانب ابن شهر آشوب یا نساخ و یا هر دو سهوى رخ داده که از دید آگاهان پوشیده نیست. چون در میان خلفاى یاد شده تنها یک تن به نام ولید بن یزید وجود داشته و این همان کسى است که نامش در آخر عبارت ذکر شده. و نام درست کسى که در آغاز وایت‏به او اشاره شده ولید بن عبد الملک است که ولید بن یزید الخ نام، درست آن ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید بن عبد الملک و ابراهیم و برادرش مى‏باشد. علاوه بر این هشام در سال 125 هجرى، وفات یافت و پس از او ابراهیم به خلافت رسید که او هم در سال 127 هجرى، کشته شد و اگر امام باقر (ع) در سال 114 هجرى، وفات یافته باشد، چنان که ابن شهر آشوب نیز همین سخن را مى‏گوید، مى‏توان به آسانى پى برد که وفات آن حضرت در زمان خلافت هشام روى داده است نه ابراهیم.

در کتاب کشف الغمة آمده است: محمد بن عمرو مى‏گوید، بنابر روایتى که در دست ما است آن حضرت در سال 117 هجرى، وفات یافت و دیگران تاریخ رحلت آن حضرت را در سال 118 هجرى، ذکر کرده‏اند.

امام باقر (ع) در قبرستان بقیع و در کنار آرامگاه على بن حسین، پدرش، و حسن بن على عموى بزرگوارش، به خاک سپرده شده است.

مادر آن حضرت

مادر آن حضرت، فاطمه دختر حسن بن على بود که با کنیه ام عبد الله و بنابر قول دیگر، ام الحسن خوانده شده است. بنابراین امام باقر (ع) از سلاله پدر و مادرى هاشمى علوى و فاطمى به شمار مى‏آید. بدین جهت او نخستین کسى است که از نسل امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به دنیا آمده است.

کنیه آن حضرت

کنیه وى را بعضى ابو جعفر و برخى ابو جعفر اول خوانده‏اند.

لقب امام

آن حضرت القاب بسیارى داشت که از آن میان لقب‏«باقر یا باقر العلم‏»از همه مشهورتر است.

چرا آن حضرت را باقر لقب داده بودند؟

در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب مى‏خواندند زیرا علوم را مى‏شکافت و باز مى‏کرد. در صحاح آمده است: «تبقر، یعنى توسع در علم‏». و در قاموس گفته شده است: محمد بن على بن حسین را باقر مى‏خواندند چون در علم تبحر داشت. در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر مى‏خواندند چرا که علم را مى‏شکافت و به اصل آن پى مى‏برد و فروع علم را از آن استنباط مى‏کرد و دامنه علوم را مى‏شکافت و وسعت مى‏داد. ابن حجر در صواعق مى‏نویسد: «او را باقر مى‏خواندند و این کلمه از«بقر الارض‏»اخذ شده است، یعنى آنکه زمین را مى‏شکافد و مکنونات آن را آشکار مى‏کند. زیرا او نیز گنجینه‏هاى نهانى معارف و حقایق احکام و حکمتها و لطایف را که جز از دید کوته نظران و ناپاکان پنهان نبود، آشکار مى‏کرد. »از این رو درباره وى گفته مى‏شد که آن حضرت شکافنده علم و جامع آن و نیز آشکار کننده و بالا برنده علم و دانش است. در تذکرة الخواص نیز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زیرا در اثر سجده‏هاى فراوان، پیشانى‏اش شکاف برداشته بود. برخى هم گویند چون آن حضرت از دانش بسیار برخوردار بود او را باقر مى‏خواندند. آنگاه به نقل سخن جوهرى در صحاح مى‏پردازد.

شیخ صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفى پرسیدم چرا به امام پنجم، باقر مى‏گفتند؟گفت: «چون علم را مى‏شکافت و اسرار آن را آشکار مى‏کرد». در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته‏اند براى هیچ یک از فرزندان حسن و حسین (ع) این اندازه از علوم، از قبیل تفسیر و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که براى امام باقر (ع(محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سى هزار حدیث پرسش کردم.

نقش انگشترى امام باقر (ع(

شیخ صدوق در کتابهاى عیون اخبار الرضا و امالى از قول امام رضا (ع) نقل کرده است که فرمود: «نقش انگشترى امام حسین (ع) «ان الله بالغ امره‏»بود و على بن حسین (ع) انگشترى پدر خود را به دست مى‏کرد. محمد بن على نیز همان انگشترى امام حسین (ع) را خاتم قرار مى‏داد. اما در فصول المهمه آمده است که نقش انگشترى آن حضرت‏«رب لا تذرنى فردا بود»نویسنده این کتاب[فصول المهمه]همچنین اضافه کرده است: ثعلبى در تفسیر خود نوشته است‏بر روى انگشترى امام باقر (ع) این کلمات نقش بسته بود:

ظنى بالله حسن

و بالنبى الموتمن

و بالوصى ذى المنن

و بالحسین و الحسن‏ »

شیخ صدوق نیز مانند این روایت را در کتاب عیون اخبار الرضا از پدرش از امام صادق (ع) نقل کرده است. شیخ طوسى در تهذیب از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: نقش انگشترى پدرم این عبارت بود: «العزة لله جمیعا». در کتاب حلیة الاولیا نیز از امام صادق (ع) روایت‏شده که فرمود: نقش انگشترى پدرم‏«القوة لله جمیعا»بود. در کتاب کافى از یونس بن ظبیان و حفض بن غیاث نقل شده است که بر روى انگشترى ابو جعفر محمد بن على (ع) که بهترین کس از سلاله آل محمد (ص) بود، عبارت‏«العزة لله‏»نقش بسته بود. در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب العباس از امام صادق (ع) روایت‏شده که فرمود: «نقش انگشترى ابو جعفر (باقر (ع) ) «العزة لله‏»بود»البته بعید نیست که آن حضرت چندین انگشترى داشته که بر روى هر یک عبارتى متفاوت از دیگرى حک شده بوده است.

شاعر آن حضرت، کثیر عزه و کمیت و برادرش ورد، و سید حمیرى بوده‏اند. دربان آن حضرت نیز جابر جعفى نام داشته است.

خلفاى معاصر با امام باقر (ع)

در زمان امام باقر (ع) ولید بن عبد الملک و سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و هشام بن عبد الملک خلافت داشته‏اند. برخى هم نامهاى ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید بن عبد الملک و ابراهیم بن ولید بن عبد الملک را بر تعداد فوق افزوده‏اند.

فرزندان امام باقر (ع)

شیخ مفید در ارشاد مى‏نویسد: امام باقر (ع) هفت فرزند داشت. ابو عبد الله جعفر بن محمد، [فرزند بزرگ ایشان]، کنیه امام باقر (ع) را به همین علت ابو جعفر مى‏گفتند. فرزند دیگرش عبد الله نام داشت که مادر این دو ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابو بکر بود. دو فرزند دیگر آن حضرت ابراهیم و عبید الله نام داشتند که از مادرى به نام ام حکیم، دختر اسد بن مغیره ثقفى زاده شدند. از این دو پسر نسلى به وجود نیامده. على و زینب دو فرزند دیگر آن حضرت بودند که از مادرى کنیز به دنیا آمده‏اند. ام سلمه هم فرزند دیگر امام بود که او هم از مادرى کنیز متولد شده بود. برخى گفته‏اند: زینب همان ام سلمه بوده است. در کتاب اعلام الورى نیز همین قول آمده است. ابن شهر آشوب در کتاب مناقب، اولاد امام باقر (ع) ، را هفت تن دانسته و آنها را مانند شیخ مفید برشمرده است مگر با این تفاوت که عبد الله افطح را نیز جزو فرزندان امام باقر (ع) محسوب کرده و گفته است: به جز فرزندان امام صادق (ع) ، اولاد امام باقر (ع) همگى از دنیا رفتند و نسلى از پس خود به یادگار نگذاشتند.

******************************

**********************************************************

******************************

ولادت تا شهادت پدر 

ابو جعفر محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب (ع) پنجمین امام از اهل بیت طاهرین صلوات الله علیهم

تولد، وفات، طول عمر و مدفن آن حضرت (ع)

امام محمد باقر (ع) در روز جمعه یا دوشنبه یا سه شنبه غره ماه رجب یا سوم ماه صفر سال 57 هجرى یا به روایتى دیگر سال 56 هجرى، در مدینه به دنیا آمد و در روز دوشنبه هفتم ذى حجه یا ربیع الاول و یا ربیع الاخر سال 114 هجرى، در همان شهر بدرود حیات گفت.بنابراین، آن حضرت 57 سال در این جهان زیست.از این مدت چهار سال با جدش امام حسین (ع) و پس از وى 35 سال با پدرش زندگى کرد و هیجده سال بقیه عمرش را به تنهایى به سر برد.بنابر روایتى که در کافى از قول امام صادق (ع) نقل شده است، وى 19 سال و دو ماه بیش از پدرش زیسته است و در همین دوران، امامت شیعیان را عهده‏دار بوده است.امام باقر (ع) در مدت امامت خود چند صباحى از خلافت ولید بن عبد الملک و نیز خلافت سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک را درک کرد و سرانجام در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک وفات یافت.در کتاب اعلام الورى نیز همین قول آمده که با آنچه بعدا خواهیم گفت، صحیح مى‏نماید.ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است:

آن حضرت در سال 114 هجرى، در سن 57 سالگى زندگى را به درود گفته که از این مدت سه یا چهار سال را در جوار جد بزرگوارش امام حسین (ع) و 34 سال و ده ماه یا 39 سال با پدرش و 19 یا مطابق قول دیگر 18 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت دوره امامت آن حضرت محسوب مى‏شود.امام باقر (ع) در طول سالهایى که امامت شیعیان را عهده‏دار بود، دوران خلافت ولید بن یزید و سلیمان و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و برادرش، هشام، و ولید بن یزید و برادرش.ابراهیم، را درک کرد و در اوایل خلافت ابراهیم، رحلت یافت.ابو جعفر بن بابویه گوید که ابراهیم بن ولید بن یزید، امام باقر (ع) را مسموم ساخت.در دو نسخه‏اى که از این کتاب در دسترس بود همین مطلب به چشم مى‏خورد.ولى در این گفته از جانب ابن شهر آشوب یا نساخ و یا هر دو سهوى رخ داده که از دید آگاهان پوشیده نیست.چون در میان خلفاى یاد شده تنها یک تن به نام ولید بن یزید وجود داشته و این همان کسى است که نامش در آخر عبارت ذکر شده.و نام درست کسى که در آغاز روایت به او اشاره شده ولید بن عبد الملک است که ولید بن یزید الخ نام، درست آن ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید بن عبد الملک و ابراهیم و برادرش مى‏باشد.علاوه بر این هشام در سال 125 هجرى، وفات یافت و پس از او ابراهیم به خلافت رسید که او هم در سال 127 هجرى، کشته شد و اگر امام باقر (ع) در سال 114 هجرى، وفات یافته باشد، چنان که ابن شهر آشوب نیز همین سخن را مى‏گوید، مى‏توان به آسانى پى برد که وفات آن حضرت در زمان خلافت هشام روى داده است نه ابراهیم .

در کتاب کشف الغمة آمده است: محمد بن عمرو مى‏گوید، بنابر روایتى که در دست ما است آن حضرت در سال 117 هجرى، وفات یافت و دیگران تاریخ رحلت آن حضرت را در سال 118 هجرى، ذکر کرده‏اند.

امام باقر (ع) در قبرستان بقیع و در کنار آرامگاه على بن حسین، پدرش، و حسن بن على عموى بزرگوارش، به خاک سپرده شده است.

 

******************************

**********************************************************

******************************

نمایى از زندگانى امام محمد باقر (ع)

ابو جعفر، امام محمد باقر (ع) پنجمین آفتابى است که بر افق امامت، جاودانه درخشید.زندگیش سراسر دانش و ارزش بود، از این رو باقر العلوم نامیده شد، یعنى شکافنده دشواریهاى دانش و گشاینده پیچیدگیهاى معرفت.

خصلت آفتاب است که هماره گام بر فرق ظلمت مى‏نهد و در لحظه‏هاى تاریک، بر افق زمان مى‏روید تا ارزشهاى مهجور و نهان شده در سیاهى جهل و جور را، دوباره جان بخشد و آشکار سازد.

او نیز در عصر حاکمیت جور و تشتت اندیشه‏هاى دینى امت اسلام، تولد یافت تا پیام آور معرفت و احیاگر اسلام ناب محمدى (ص) باشد.

ولادت

حضرت ابو جعفر، باقر العلوم، در شهر مدینه تولد یافت.و بر اساس نظریه بیشتر مورخان و کتابهاى روایى، تولد آن گرامى در سال 57 هجرى بوده است این نقل، با روایاتى که نشان مى‏دهد امام باقر (ع) به هنگام شهادت جد خویش ـ حسین بن على (ع) ـ در سرزمین طف حضور داشته و سه سال از عمرش مى‏گذشته است هماهنگى دارد.

در روز و ماه ولادت آن حضرت نیز نقلهاى مختلفى یاد شده است:

الف ـ سوم صفر 57 هجرى

ب ـ پنجم صفر 57 هجرى

ج ـ جمعه اول رجب 57 هجرى

د ـ دوشنبه یا سه شنبه اول رجب 57 هجرى

بیشتر محققان با ترجیح نظریه نخست، یعنى سوم صفر آن را پذیرفته‏اند.

تبار والاى امام باقر (ع)

امام محمد باقر (ع) از جانب پدر و نیز مادر، به شجره پاکیزه نبوت منتهى مى‏گردد.

او نخستین مولودى است که در خاندان علویان از التقاى دو بحر امامت (نسل حسن بن على و حسین بن على علیهما سلام) تولد یافت:

پدر: على بن الحسین، زین العابدین (ع) .مادر: ام عبد الله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى (ع)

مادر گرامى امام باقر (ع) نخستین علویه‏اى است که افتخار یافت فرزندى علوى به دنیا آورد . (9) براى وى کنیه‏هایى چون ام الحسن و ام عبده آورده‏اند، اما مشهورترین آنها، همان ام عبد الله است.

در پاکى و صداقت، چنان نمونه بود که صدیقه‏اش لقب دادند.

امام باقر (ع) مادر بزرگوار خویش را چنین توصیف کرده است:

« روزى مادرم کنار دیوارى نشسته بود، ناگهان دیوار ریزش کرد و در معرض ویرانى قرار گرفت، مادرم دست بر سینه دیوار نهاد و گفت، به حق مصطفى (ص) سوگند، اجازه فروریختن ندارى.دیوار بر جاى ماند تا مادرم از آن جا دور شد.سپس دیوار فرو ریخت.

نام و کنیه

نام آن حضرت محمد است.این نامى است که رسول خدا (ص) از دیر زمان براى وى برگزیده بود .

جابر بن عبد الله انصارى یار دیرین پیامبر (ص) افتخار دارد که سلام رسول خدا را به امام باقر (ع) ابلاغ کرده است.از بیان او ـ که بتفصیل خواهد آمد ـ استفاده مى‏شود که نامگذارى امام باقر (ع) به وسیله پیامبر اکرم ( ص( صورت گرفته است.کنیه آن گرامى ابو جعفر است و جز این کنیه‏اى براى وى نقل نکرده‏اند.

القاب

براى امام باقر (ع) این القاب یاد شده است:

1 ـ باقر.

این لقب مشهورترین القاب آن حضرت بشمار مى‏آید و بیشتر منابع بدان تصریح کرده‏اند.

در بیان فلسفه تعیین این لقب براى وى، آمده است:

ـ شکافنده معضلات علم و گشاینده پیچیدگیهاى دانش بود.

ـ به دلیل گستردگى معارف و اطلاعاتى که در اختیار داشت، باقر نامیده شد.

ـ بدان جهت که در نتیجه سجده‏هاى بسیار، پیشانیش فراخ گشته بود.

ـ احکام را از متن قوانین کلى، استنباط و استخراج مى‏کرد.

2 ـ شاکر

3 ـ هادى

4 ـ امین ـ شبیه، به جهت شباهت آن حضرت به رسول خدا (ص)

همسران

در منابع تاریخى، براى امام باقر (ع) دو همسر و دو «ام ولد» (20) نام برده‏اند.

همسران عبارتند از:

1 ـ ام فروة دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر.

او هر چند از نسل ابو بکر بود، اما همانند پدرش قاسم بن محمد حق امامان را مى شناخت و اهل ولایت معصومین (ع) بود، چنان که در روایتى از امام رضا )ع) آمده است که روزى نام قاسم بن محمد نزد آن حضرت برده شد، امام فرمود: او به ولایت و امامت اعتقاد داشت.

2 ـ ام حکیم دختر اسید بن مغیره ثقفى.

فرزندان

براى امام باقر (ع) هفت فرزند یاد کرده‏اند، پنج پسر و دو دختر.

1 ـ جعفر بن محمد الصادق (ع)

وى مشهورترین، ارجمندترین و با فضیلت ترین فرزند امام باقر (ع) مى‏باشد که از ام فروة زاده شد و نسل امامت از طریق او استمرار یافت.

2 ـ عبد الله بن محمد.او یگانه برادر امام صادق (ع) بشمار مى‏آید که هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر با آن حضرت متحد است.مورخان وى را صاحب فضل و صلاح دانسته‏اند و متذکر شده‏اند که فردى از بنى امیه به او سم خورانید و او را به شهادت رساند.

3 ـ ابراهیم بن محمد، از ام حکیم.

4 ـ عبید الله بن محمد، از ام حکیم.

5 ـ على بن محمد.

6 ـ زینب بنت محمد، این دو (یعنى زینب و على) از یک مادرند که ام ولد بوده است.

7 ـ ام سلمه، مادر وى را نیز ام ولد دانسته‏اند.

 برخى از منابع، تنها شش فرزند براى امام باقر (ع) نام برده‏اند و بر این باورند که امام باقر فرزندى به نام عبید الله نداشته است.

گروهى دیگر گفته اند: امام باقر (ع) دو دختر نداشته است، بلکه زینب و ام سلمه در حقیقت دو نام براى یک دختر است.

******************************

**********************************************************

******************************

اوصاف بدنى 

ابن شهر آشوب در مناقب مى‏نویسد: امام باقر (ع) میانه بالا و چهارشانه بود. چهره‏اى نورانى و مویى مجعد و سیمایى گندمگون داشت. خال سیاهى بر روى گونه و خال سرخى بر بدنش دیده مى‏شد. میان باریک و صدایش خوش آهنگ بود.

در فصول المهمة آمده است که آن حضرت گندمگون و بهنجار بود.

******************************

**********************************************************

******************************

زندگى اجتماعى امام باقر (ع)

زندگى امام، آینه تمام نماى زندگى شرافتمندانه انسانهاى موحد و متعالى است.یکى از بارزترین ویژگیهاى امام جامعیت اوست.

توجه به علم، او را از اخلاق و فضایل روحى غافل نمى‏سازد و روى آورى به معنویات و عبادت و بندگى، وى را از پرداختن به زندگى مادى و روابط اجتماعى و اصلاح جامعه باز نمى‏دارد .

در حالى که انسانهاى معمولى، در بیشتر زمینه‏ها گرفتار افراط و تفریط مى‏شوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشه‏نشینى کشیده مى‏شوند و اگر به کار و تلاش رو آورند، از انجام بایسته وظایف عبادى و معنوى، دور مى‏مانند!

کار و تلاش در اوج زهد و تقوا

انسانهاى کم ظرفیت و کوته‏اندیش، گمان مى‏کنند که لازمه زهد و تقوا، این است که خرقه‏اى پشمینه بر دوش افکنده و زاویه خلوتى را انتخاب کنند و روى از خلق بگردانند تا به خدا نزدیک شوند!

اینان گمان مى‏کنند که تلاش براى تأمین معاش و کسب روزى، مخالف زهد و توکل است، و وظیفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه مى‏باشد و روزى از هر جا که باشد مى‏رسد ! ولى برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غیر از این بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگى خدا، اهل کار و تلاش بوده‏اند، و از این که دیگران روزى آنها را تأمین کنند و خرج زندگى ایشان را بپردازند، بشدت بیزار بوده‏اند.

محمد بن منکدر یکى از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است که همانند طاووس یمانى و ابراهیم بن ادهم و عده‏اى دیگر، داراى گرایشهاى صوفیانه بوده است.او خود نقل مى‏کند:

در یکى از روزهاى گرم تابستان، از مدینه به سمت یکى از نواحى آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواى گرم، محمد بن على (ع) را ملاقات کردم که با بدنى فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسیدگى به امور زندگى است.با خود گفتم: بزرگى از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمى، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه کنم.

به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم.

او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.

فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:

خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگى چون شما در چنین شرایطى به فکر دنیا و طلب مال باشد! براستى اگر مرگ در چنین حالتى به سراغ شما بیاید، چه خواهید کرد!

امام باقر (ع)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ایستاد و فرمود:

به خدا سوگند، اگر در چنین حالتى مرگ به سراغم آید، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین کارهاست که خود را از تو و دیگر مردم بى‏نیاز مى‏سازم (تا دست حاجت و تمنا به کسى دراز نکنم) .

من زمانى از خدا بیمناک هستم که هنگام معصیت و نافرمانى خدا، مرگم فرا رسد!

محمد بن منکدر مى‏گوید:

پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خداى رحمتت کند، من‏مى‏خواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایى کردید.

حضور سازنده و مؤثر در جامعه

امام باقر (ع) با این که توجه به استغناى نفس و لزوم تلاش براى کسب معاش داشت و عملا در این راستا گام مى‏نهاد، اما هرگز زندگى خود را وقف تأمین معاش نکرده بود، بلکه همت اصلى آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.

این درست است که نباید براى تأمین زندگى، سربار دیگران بود، ولى این نکته را نیز باید در نظر داشت که هدف اصلى و عالى زندگى، دستیابى به رفاه، و ثروت نیست و نباید در طریق تلاشهاى دنیوى، از ارزشهاى اصیل زندگى غافل بود.

امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمى و عملى را براى جامعه خویش داشت.

حضور در مجامع علمى و تأسیس جلسات فرهنگى، یکى از بهترین و ارزنده‏ترین نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه تکامل اجتماعى در ابعاد اخلاقى و معنوى و اقتصادى و...منوط به تکامل فکرى و فرهنگى است.

براى تبیین نقش حیاتى امام باقر (ع) در جامعه اسلامى، یاد همین نکته کافى است که:

جمع عالمان بر این عقیده اتفاق دارند که فقیه‏ترین مردم در آغاز سلسله فقیهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق(ع) بشمار مى‏آیند. و سخن حسن بن على الوشاء (3) که از معاصران امام رضا (ع) مى‏باشد، خود گواهى روشن بر مدعاى ماست که مى‏گوید: نهصد شیخ و بزرگ راوى حدیث را در مسجد کوفه مشغول تدریس یافتم که همگى از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل حدیث مى‏کردند.

محققان بر این عقیده‏اند که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقیقت بنیانگذار دانشگاه اهل البیت هستند که حدود شش هزار رساله علمى از فارغ التحصیلان آن به ثبت رسیده است .

اصول اربعمائه همان رساله‏هاى چهار صد گانه‏اى است که در میان محدثان شیعه، به عنوان کتب اصول شناخته مى‏شود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مى‏آید، و چه بسا بیشتر محتویات کتب چهارگانه شیعه (کافى، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار) از همین رساله‏هاى اربعمائه گرفته شده باشد.

مرجعیت و پاسخگویى به پرسشهاى مردم

ابو بصیر مى‏گوید: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادى از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در این هنگام طاووس یمانى به همراه گروهى به من نزدیک شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه کسى حلقه زده‏اند؟

گفتم: محمد بن على بن الحسین (باقر العلوم علیه السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمده‏اند.

طاووس یمانى گفت: من نیز به او کار داشتم.آنگاه پیش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آیا اجازه مى‏دهید مطالبى را از شما بپرسم؟

امام باقر (ع) فرمود: آرى بپرس! (6) طاووس یمانى سؤالهایش را مطرح کرد و امام (ع) به او پاسخ بایسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالى نیز مى‏گوید: در مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردى پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستى؟

به او گفتم: مردى از اهل کوفه‏ام.چه مى‏خواهى و در جستجوى چه هستى؟

مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن على (ع) را مى‏شناسى؟

گفتم: بلى، به آن گرامى چه کار و حاجتى دارى؟

گفت: چهل مسأله آماده کرده‏ام تا از وى سؤال کنم و آن چه حق بود بپذیرم.

ابو حمزه مى‏گوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را مى‏دانى؟

مرد گفت: آرى...

در این هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالى که گروهى از اهل خراسان و مردم دیگر در اطراف وى بودند و مسایل حج را از آن حضرت مى‏پرسیدند.

آن مرد نیز نزدیک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت.

این نمونه‏ها و موارد دیگر، بروشنى مى‏نمایاند که امام باقر (ع) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نیازهاى مختلف آنان رسیدگى مى‏کرده است.

رسیدگى به محرومان

درباره امام باقر (ع) گفته‏اند: هرگز شنیده نشد که نیازمندى نیازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفى، مواجه شده باشد.

امام باقر (ع) همواره توصیه مى‏کرد که وقتى نیازمندان به شما رو مى‏آورند و یا شما مى‏خواهید آنان را صدا بزنید، بهترین نامها و عناوین را درباره آنان به کارگیرید و با عناوین و اوصاف زشت و بى ارزش و با بى احترامى با ایشان برخورد نکنید)

امام صادق (ع) مى‏فرماید: پدرم با این که از نظر امکانات مالى، نسبت به سایر خویشاوندان، در سطح پایینترى قرار داشت و مخارج زندگى وى، سنگینتر از بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق مى‏کرد و مى‏فرمود: انفاق در روز جمعه، داراى ارجى فزونتر است، چنان که روز جمعه، خود بر سایر روزها برترى دارد.

و نیز این سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:

در یکى از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالى که میان نیازمندان مدینه، هشت هزار دینار، تقسیم کرده و یازده برده را آزاد ساخته بود.

سخاوت و مروت نسبت به دوستان

عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید مى‏گویند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع) نرفتیم، مگر این که به وسیله هدایا و پوشاک و امکانات مالى، از ما استقبال و پذیرایى کرده، مى‏فرمود : اینها را از قبل براى شما تدارک دیده بودم.

ظاهرا منظور امام از بیان جمله اخیر این بوده است که دوستان و میهمانانش احساس شرم و نگرانى نکنند و گمان نبرند که با دریافت آن هدایا و امکانات، بر زندگى شخصى امام باقر (ع) کم و کاستى را تحمیل کرده‏اند.سلمى یکى از خدمتکاران خانه امام باقر (ع) است.او مى‏گوید:

برخى از دوستان و آشنایان امام باقر (ع) به میهمانى آن حضرت مى‏آمدند و از نزد وى بیرون نمى‏شدند، مگر این که بهترین غذاها را تناول کرده و چه بسا گاهى لباس و پول از آن گرامى دریافت مى‏کردند.

سلمى مى‏گوید: گاهى من با امام در این باره سخن مى‏گفتم که خرج خانواده

شما، خود سنگین است و از نظر در آمد وضع متوسطى دارید (بهتر این است که در پذیرایى از دوستان و مهمانان با احتیاط بیشترى رفتار کنید!) اما امام مى‏فرمود: اى سلمى! نیکى دنیا، رسیدگى به برادران و دوستان و آشنایان است، و گاهى حضرت پانصد و تا هزار درهم هدیه مى‏داد .

اسود بن کثیر مى‏گوید: تهیدست شدم و دوستانم به من رسیدگى نکردند.نزد امام باقر (ع) رفتم و از نیازمندى خود و جفاى برادران شکوه کردم، آن حضرت فرمود:

بد برادرى است آن برادرى که به هنگام ثروت و توانمندى، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولى زمانى که تهیدست و نیازمند شدى، از تو ببرد و به سراغت نیاید! سپس امام به خدمتکارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: این مقدار را خرج کن و هر گاه تمام شد و نیاز داشتى باز مرا از حال خود با خبر ساز. (13)

شکیبایى و بردبارى در روابط اجتماعى

شرط اصلى حضور سازنده و مفید در جامعه، برخوردارى فرد از صبر و شکیبایى است.این ویژگى به عالیترین شکل آن در زندگى امام باقر (ع) مشهود است.

براى نمایاندن این ویژگى ارزشمند در زندگى آن حضرت نقل این حدیث کافى است که:

مردى غیر مسلمان (نصرانى) در یکى از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دلیلى نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویى گشود و با تغییر اندکى در اسم امام باقر (ع) گفت:

تو بقر (گاو) هستى!

امام بدون این که خشمناک شود و عکس العمل شدیدى نشان دهد، با آرامش خاصى فرمود: من باقرم .

مرد نصرانى که از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس مى‏کرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:

تو فرزند زنى آشپز هستى!

امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عارى براى او نخواهد بود)

مرد نصرانى، پا فراتر نهاد و با گستاخى هر چه تمامتر گفت:

تو فرزند زنى سیاه چرده و زنگى و...هستى!

امام (ع) فرمود: اگر تو راست مى‏گویى و مادرم آن گونه که تو توصیف مى‏کنى بوده است، پس از خداوند مى‏خواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهاى تو دروغ و بى اساس است، از خداوند مى‏خواهم که تو را بیامرزد!

در این لحظه، مرد نصرانى که شاهد حلم و بردبارى اعجاب انگیز امام باقر (ع) بود و مشاهده کرد که این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم اجتماعى و علمى خود که صدها شاگرد از درس او بهره مى‏گیرند و در میان قریش و بنى هاشم از ارج و منزلت و حمایت برخوردار است، به جاى عکس العمل منفى و مقابله به مثل در برابر بد زبانیهاى او، چون کوه صبر و شکیبایى، آرام و مطمئن ایستاده و با او سخن مى‏گوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را محکوم وشکست خورده یافت، و بى تأمل از گفته‏هاى خود معذرت خواهى کرد و اسلام آورد .

ارزش و اهمیت این گونه شکیبایى و بردبارى، چه بسا براى بسیارى از انسانها، نامفهوم باشد، ولى کسانى چون خواجه نصیر الدین طوسى که از یک سو افضل عالمان عصر خویش در علوم عقلى و نقلى شناخته شده، و از سوى دیگر منصب وزارت را در دستگاه حکومت به وى واگذار کرده‏اند، در اوج موقعیت علمى و اجتماعى، به امام خویش اقتدا کرده و در مقابل بدگویان به صبرى شگفت نایل مى‏شود.

شخصى به او خطاب مى‏کند: اى سگ، و اى سگ زاده!

اما او در پاسخ مى‏گوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا راه مى‏رود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمى‏اندیشد، ولى من چنین نیستم و...

براستى چنین شکیبایى و تحملى را جز در پیروان مکتب اهل بیت نمى‏توان پیدا کرد.

صمیمیت و محبت با دوستان

یکى از دوستان امام باقر (ع) به نام ابى عبیده مى‏گوید:

در سفر، رفیق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار بر مرکب مى‏شدم و سپس آن حضرت بر مرکب خویش سوار مى‏شد. (و این نهایت احترام و رعایت حرمت بود)

زمانى که بر مرکب مى‏نشستیم و در کنار یکدیگر قرار مى‏گرفتیم، آن چنان با من گرم مى‏گرفت و از حالم جویا مى‏شد که گویى لحظاتى قبل در کنار هم نبوده‏ایم ودوستى را پس از روزگار دورى جسته است.

به آن حضرت عرض کردم:

اى فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به گونه‏اى رفتار مى‏کنید که از دیگران سراغ ندارم، و براستى اگر دیگران دست کم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشى با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.

امام باقر (ع) فرمود: آیا نمى‏دانى که مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشى دارد؟ مؤمنان هر گاه با یکدیگر مصافحه کنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگهاى درخت فرو مى‏ریزد و در منظر لطف خدایند تا از یکدیگر جدا شوند

محبت و عاطفه نسبت به خانواده

محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضاى خانواده در اوج رعایت ارزشهاى دینى و الهى، چیزى است که تنها در مکتب اهل بیت به صحیحترین شکل آن دیده مى‏شود.کسانى که از مکتب اهل بیت (ع) دور مانده‏اند، چه آنان که اصولا پایبند به دین نیستند و چه آنان که دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت کرده‏اند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط شده‏اند.

گروهى آنچنان دلبسته به فرزند و زندگى هستند که همه قوانین و ارزشهاى دینى و اجتماعى را فداى آن مى‏کنند، و دسته‏اى آنچنان گرفتار جمود و جهالت شده‏اند که گمان کرده‏اند، توحید و محبت به خدا مستلزم بى‏عاطفگى و بى مهرى نسبت به غیر خداست.این گروه دوستى و محبت زن و فرزند را عار مى‏دانند و در مرگ‏عزیزانشان، حتى از قطره‏اى اشک دریغ دارند، ولى در مکتب امام باقر (ع) خبرى از این افراط و تفریطها نیست.

گروهى نزد امام باقر (ع) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا یکى از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانى را در آن حضرت مشاهده کردند.امام باقر از مریضى فرزند به گونه‏اى نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود گفتند که اگر این کودک طورى بشود (بمیرد) ممکن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگین شود و از خود عکس العملهایى نشان دهد که ما از ایشان انتظار نداشته باشیم.در همین اندیشه بودند که ناگهان صداى شیون شنیده شد و دانستند که کودک جان سپرده و اطرافیان بر او مى‏گریند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بیخبر بودند که ایشان با صورتى گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.

میهمانان گفتند: وقتى که ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!

امام (ع) فرمود: ما دوست داریم که عزیزانمان سالم و بى رنج و درد باشند، ولى زمانى که امر الهى سر رسید و تقدیر خداوندى محقق شد، خواست خداوند را مى‏پذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضى هستیم.

این بیان، مى‏نمایاند که برخوردارى از روحیه رضا و تسلیم به معناى کنار نهادن عواطف و احساسهاى طبیعى نیست، بلکه عواطف در جاى خود باید ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانى، روحیه رضا و تسلیم در برابر حکم الهى را نیز باید حفظ کرد.

احترام به حقوق اجتماعى مؤمنان

زراره گوید: امام باقر (ع) براى تشییع جنازه مردى از قریش، حضور یافت و من هم با ایشان بودم.در میان جمعیت تشییع کننده عطاء نیز حضور داشت.

در این میان، زنى از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.

عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساکت مى‏شوى، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شرکت نخواهم جست.

اما، آن زن ساکت نشد و به زارى و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.

من براى امام باقر (ع) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع کنیم، زیرا اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده یک عمل اشتباه و سر و صداى بیجاى یک زن، حقى را کنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعى خود نسبت به مؤمنى عمل نکنیم)حق مسلمانى را نادیده گرفته‏ایم.

زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان، صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزارى کرد و به ایشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زیاد را ندارید، به همین اندازه که لطف کرده و در تشییع جنازه شرکت کرده‏اید، متشکریم و اکنون بازگردید!

زراره مى‏گوید: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالى دارم که مى‏خواهم از محضرتان استفاده کنم.

امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نیامده‏ایم تا با اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یک مؤمن، فضل و پاداشى دارد که ما به خاطر آن آمده‏ایم.به هر مقدار که انسان به تشییع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش مى‏گیرد. (18) در این حدیث، درسهاى چندى نهفته است که از آن جمله به این موارد مى‏توان اشاره کرد:

الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.

ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعى مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظرى.

ج: حرمت مؤمن، حتى پس از مردن.

د: ضرورت انجام همه وظایف حتى وظایف اجتماعى، براى خدا و نه صرفا رضاى خلق.

اهتمام به حقوق مالى مردم

ابو ثمامه گوید: حضور امام باقر (ع) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من مردى هستم که مى‏خواهم در مکه اقامت گزینم، ولى یکى از پیروان مذهب مرجئه از من طلبکار است و من به او مدیون مى‏باشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است که به وطنم بازگردم و بدهکاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این که مذهب آن مرد مذهب باطلى است، مى‏توانم پرداخت بدهى خود را به تأخیر انداخته، همچنان در مکه بمانم؟)

امام فرمود: به سوى طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به گونه‏اى زندگى کنى که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبى از ناحیه دیگر بر عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمى‏کند.

رعایت حقوق و نیازهاى روحى همسران

زاهد نمایان و تنگ نظرانى که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود مى‏بینند و با ترک شؤون زندگى و رفتارهاى اجتماعى در صدد راهیابى به مقامات معنوى هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جاى پیروى از تمامیت وحى، تشخیصهاى نادرستشان را، ملاک حق مى‏شمرند، تشکیل زندگى خانوادگى را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهاى طبیعى و واقعى همسران را در خور دنیا گرایان مى‏دانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستى بر مى‏خیزند، اما در مکتب اهل بیت (ع) و در زندگى امام باقر (ع) اثرى از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتى در جاى خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نیازهاى روحى همسران است که معمولا در نگاه انسانهاى سطحى مورد غفلت و بیمهرى قرار مى‏گیرد، ولى در زندگى امامان (ع) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.

گروهى از مردم به حضور امام باقر (ع) رسیدند، در حالى که امام خضاب کرده بود.

تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.

امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگى شوهر خویش شادمان مى‏شوند، من براى همسرانم خضاب کرده و خود را آراسته‏ام.

عدم تحمیل ایده‏هاى خویش بر همسران

ایده‏هاى انسان بر دو گونه‏اند:

1 ـ ایده‏هاى اصولى و غیر قابل چشمپوشى، مانند پایبندى به اصول دین و واجبات و محرمات شرعى و نیز رعایت اصول اخلاق انسانى و...که انسان نسبت به چنین ایده‏هایى نمى‏تواند بى تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.

امر به معروف و نهى از منکر شامل چنین زمینه‏هایى است و همه مردم در قلمرو مکتب وظیفه دارند که در مرحله نخست، اعضاى خانواده خویش را به این ارزشها دعوت کرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهى از منکر نمایند.

2 ـ ایده‏هاى فردى در مورد مسایل مختلفى که فراتر از حد وظایف ضرورى است، مانند رعایت مستحبات و ترک مکروهات، و یا چشمپوشى از مباحات به منظور هدف و آرمانى خاص و ارزشمند .

اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضرورى، بسیارى از لذتهاى دنیوى را ترک مى‏کنند و حتى از تجملهاى مجاز و مباح نیز اجتناب مى‏ورزند.

گاه موقعیت اجتماعى و سنى یک فرد، مستلزم رعایت مسایلى است که رعایت آنها بر دیگران و حتى همسران وى لازم نیست.در چنین مواردى، معمول انسانها سعى مى‏کنند تا ایده‏هاى خود و شیوه زندگى خویش را بر دیگران و همسر و فرزندشان تحمیل کنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.

در زندگى امام باقر (ع) نه تنها چنین نقطه ضعفهایى دیده نمى‏شود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.

حسن زیات بصرى مى‏گوید: من به همراه یکى از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شدیم.

برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقى مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش وى پارچه‏اى به رنگ گلهاى سرخ مشاهده کردیم.محاسن را قدرى کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود. (باید توجه داشت که در آن عصر و محیط سرمه کشیدن مردان رایج بوده است)

ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤالهایمان را پرسیدیم و ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.

گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.

چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولى این بار به اتاقى وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتى نبود و امام پیراهنى خشن بر تن داشت.

در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: اى برادر بصرى! اتاقى که دیشب مشاهده کردى و در آنجا نزد من آمدى از همسرم بود که تازه با او ازدواج کرده‏ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و امکاناتى است که او آورده است.

او خودش را براى من آراسته بود و من نیز مى‏بایست عکس العمل مناسبى داشته باشم و خودم را براى او بیارایم و بى‏تفاوت نباشم.امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده کردى، به قلبت گمان بد راه نداده باشى.

رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولى اکنون خداوند آن بد گمانى را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم.

آنچه از این حدیث استفاده مى‏شود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.

امام با این که در قلمرو اعمال فردى خود، از تجمل پرهیز دارد، ولى در زندگى خانوادگى و حتى اجتماعى، عواطف و نیازهاى روحى همسر و نیز شرایط و مقتضیات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمى‏شمارد و در مواردى لازم‏هم مى‏داند.

حکم بن عتیبه مى‏گوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالى که اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و نگاه مى کردم.امام که آثار شگفتى را در من مشاهده کرده بود، فرمود: اى حکم نظرت درباره آنچه مى‏بینى چیست؟

عرض کردم: درباره عمل شما چگونه مى‏توانم داورى کنم (شما امام هستید و جز کار بایسته انجام نمى‏دهید)، ولى در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین مى‏پوشند، نه بزرگسالان!

امام فرمود: اى حکم، چه کسى زینتهاى الهى و خدادادى را ممنوع ساخته است! )پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعى ندارد) ولى خوب است بدانى که این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کرده‏ام و تو مى‏دانى که اتاق ویژه خود من چگونه اتاقى است.

رعایت جمال و زى شرافتمندانه

ائمه (ع) به تناسب شرایط زمانى و مسؤولیتهاى اجتماعى خود، زندگى مى‏کرده‏اند.

در حالات على (ع) دیده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروایى خویش، کفشهایش را خود وصله مى‏زد و از ساده‏ترین و کم بهاترین جامه‏ها استفاده مى‏کرد، ولى آن حضرت شیوه زندگى خود را براى همگان تجویز نمى‏نمود و مى‏فرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظیفه خاصى دارم و باید در حد پایین‏ترین طبقات جامعه زندگى کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضایت کنند.

اما سایر امامان، از آنجا که مسؤولیت حکومت را بر عهده نداشته‏اند و در شرایط اجتماعى ویژه‏اى زندگى مى‏کرده‏اند، که چه بسا استفاده از لباسهاى کم بها و وصله‏دار موجب تضعیف موقعیت اجتماعى آنان و توهین به شیعه مى‏شد، و بازتاب منفى داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح اجتماعى را رعایت کرده، به جمال و زى شرافتمندانه در جامعه اهتمام مى‏ورزیده‏اند .

امام باقر (ع) حتى در مورد چگونگى اصلاح محاسن خویش به مرد پیرایشگر رهنمود مى‏دهد. و در انتخاب لباس براى خویش، عزت و شرافت و زى شایسته را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز مى‏پوشد. و براى لباس رنگهاى جذاب و پر نشاط انتخاب مى‏کند.

امام باقر (ع) از این که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگى ظاهر باشد، متنفر بود.

حکم بن عتیبه مى‏گوید: امام باقر (ع) را دیدم که حنا بر ناخنها نهاده است.

امام به من فرمود: نظرت درباره این کار چیست؟

عرض کردم: درباره کار شما چه مى‏توانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز کار بایسته انجام نمى‏دهید)، ولى در آداب و رسوم اجتماعى ما، جوانان ناخنهایشان را با حنا مى‏آرایند !

امام فرمود: اى حکم! وقتى که انسان تنظیف مى‏کند و با دارو، موهاى زاید بدن را مى‏زداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبیه ناخن مردگان مى‏سازد.رنگ آن را با حنا مى‏توان تغییر داد. این احادیث در مجموع مى‏رساند که امام باقر (ع) به چگونگى وضع لباس و زى خویش در جامعه توجه داشته، بى قیدى و بد منظرى و بى‏مبالاتى را نمى‏پسندیده است.

******************************

**********************************************************

******************************

فضایل امام باقر (ع)

اول، علم و دانش: در کشف الغمة از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حکم بن عتیبه نقل شده است که در مورد آیه ان فى ذلک لایات للمتوسمین گفت: « به خدا سوگند محمد بن على در ردیف همین هوشمندان است » .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهیم کرد که گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگ‏ترین دانشمندان است.

ابو نعیم در حلیة الاولیاء نوشته است: مردى از ابن عمر درباره مسئله‏اى پرسش کرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گوید.پس به سوى امام باقر (ع) اشاره کرد و به پرسش کننده گفت : نزد این کودک برو و این مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوى.آن مرد به سوى امام باقر (ع) رفت و مشکل خود را مطرح کرد.امام نیز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وى را از جواب امام باقر (ع) آگاه کرد.آنگاه ابن عمر گفت: اینان اهل بیتى هستند که از همه علوم آگاهى دارند.

در حلیة الاولیاء آمده است: محمد بن احمد بن حسین از محمد بن عثمان بن ابى شیبه، از ابراهیم بن محمد بن ابى میمون، از ابو مالک جهنى، از عبد الله بن عطاء، نقل کرده است که گفت: من هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که نسبت به دانشمندى دیگر کم دانش‏تر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را مى‏دیدم که در نزد او چون شاگردى مى‏کرد.

شیخ مفید در کتاب ارشاد مى‏نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شیبانى، از عبد الرحمن بن صالح ازدى، از ابو مالک جهنى، از عبد الله بن عطاء مکى، روایت کرده است که گفت: هرگز دانشمندى را ندیدم که نسبت به دانشمندى دیگر آگاهیهایش کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن على بن حسین.من حکم بن عتیبة را با آن آوازه‏اى که در میان پیروانش داشت مى‏دیدم که در مقابل آن حضرت چونان طفلى مى‏نمود که در برابر آموزگارش قرار گرفته است.

ابن جوزى در تذکرة الخواص، مى‏نویسد: عطاء مى‏گفت هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که دامنه دانایى‏اش نسبت به دانشمندى دیگر کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را دیدم که در نزد آن حضرت چونان پرنده‏اى ناتوان بود.ابن جوزى مى‏گوید: «منظور وى از حکم همان حکم بن عتیبه بود که در روزگار خود دانشمندى بزرگ به شمار مى‏آمد » .

این سخن، چنان که ملاحظه گردید، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه که شنیدید ابو نعیم اصفهانى و شیخ مفید آن را از عبد الله بن عطاء روایت کرده‏اند.محمد بن طلحه نیز در کتاب مطالب السؤول، این روایت را به همین نحو نقل کرده است.البته در این باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وى در میان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدین لقب کفایت مى‏کند.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل کرده است که گفت: من سى هزار حدیث از آن حضرت پرسیدم.شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفى آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حدیث برایم گفت که هرگز از کسى نشنیده بودم.

شیخ مفید مى‏نویسد: از هیچ کدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) این اندازه از علم دین و آثار و سنت و علم قرآن و سیره و فنون ادب که از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است.

ما در صفحات آینده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقیهان و نویسندگان و بسیارى دیگر که از علم و دانش آن حضرت بهره‏مند گشته‏اند، یاد خواهیم کرد.تحقیقا بسیارى از دانشمندان از آن حضرت کسب علم کرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پیروى مى‏کردند و از فقه و دلایل روشنى بخش حضرتش در توحید و فقه و کلام کمال استفاده را به عمل مى‏آوردند.

گفتار آن حضرت درباره توحید

بنابر نقل مدائنى، روزى یکى از اعراب بادیه به خدمت ابو جعفر محمد بن على آمد و از وى پرسید: آیا به هنگام عبادت خداوند هیچ او را دیده‏اى؟ امام پاسخ داد: من چیزى را که ندیده باشم عبادت نمى‏کنم.اعرابى پرسید: چگونه او را دیده‏اى؟ فرمود: دیدگان نتوانند او را دید اما دلها با نور حقایق ایمان او را مى‏بینند.با حواس به درک نمى‏آید و با مردمان قیاس نمى‏شود.با نشانه‏ها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در کار خود هرگز ستم روا نمى‏دارد.او خداوندى است که جز او معبودى نیست.اعرابى با شنیدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاه‏تر است که رسالتش را کجا قرار دهد.

احتجاج آن حضرت با محمد بن منکدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش

شیخ مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن یزید از محمد بن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: محمد بن منکدر مى‏گفت: گمان نمى‏کردم کسى مانند على بن حسین، خلفى از خود باقى گذارد که فضل او را داشته باشد، تا اینکه پسرش محمد بن على را دیدم.

مى‏خواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنین بود که من به اطراف مدینه رفته بودم ساعت بسیار گرم مى‏بود.در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم.او هیکل‏مند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود.من با خودم گفتم: یکى از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا کوشش مى‏کند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزدیک او شدم و سلامش دادم او نیز در حالى که عرق مى‏ریخت با گشاده‏رویى جوابم گفت.به وى عرض کردم: خداوند کار ترا اصلاح کناد! یکى از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال براى دنیا کوشش مى‏کند! به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشى چه مى‏کنى؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالى که من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم.در حقیقت من با این طاعت مى‏خواهم خود را از تو و از دیگران بى‏نیاز کنم.بلکه من هنگامى از مرگ باک دارم که از راه برسد در حالى که من مشغول به یکى از معاصى الهى باشم.

محمد بن مکندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت کند! مى‏خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى» .

کلینى در کافى، مانند همین روایت را از على بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل کرده‏اند.

نگارنده: معناى سخن محمد بن منکدر که گفته بود: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى» این است که وى همچون طاووس یمانى و ابراهیم ادهم و...از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مى‏کرد و دست از کسب و کار شسته بود و بدین سبب خود را سربار مردم کرده بود.و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مى‏خواست امام باقر (ع) را نصیحت کند که مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنیا برود.امام (ع) نیز بدو پاسخ مى‏دهد که: بیرون آمدن وى براى یافتن رزق و روزى است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد که این خود از برترین عبادات است.اندرزى که این سخن براى ابن منکدر داشت این بود که وى در ترک کسب و کار و انداختن بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پیش گرفته است.به همین جهت بود که ابن منکدر گفت: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم...»

بنابر همین اصل است که از صادقین (ع) دستور اشتغال به کسب و کار و نهى از افکندن بار زندگى بر دوش دیگران صادر شده است.از آنان همچنین روایت شده است که اگر کسى به عبادت خداى پردازد و شخص دیگرى در پى کسب و کار روانه شود، عبادت این شخص اخیر بالاتر و برتر از آن دیگرى است.امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده است که فرمود: «ملعون است ملعون است کسى که خود را سربار مردمان قرار دهد» .

 

******************************

**********************************************************

******************************

احتجاجات آن حضرت 

گرچه دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدى‏نبود، ولى از حسن اتفاق، پیش از آنکه پیشواى پنجم شهر دمشق را ترک گوید، فرصت‏بسیار مناسبى پیش آمد که امام براى بیدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود بخوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت. ماجرا از این قرار بود: هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم-علیه السلام-در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت امام پنجم-علیه السلام-به مدینه موافقت کرد. هنگامى که امام-علیه السلام-همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت‏خارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند: اینها کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه خود گرد آمده‏اند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى‏باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام-علیه السلام-به میان جمعیت تشریف برده به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. این خبر فورا به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند.

طولى نکشید اسقف بزرگ که فوق العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعیت انداخت، و چون سیماى امام باقر-علیه السلام-توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام کرد و پرسید:

-از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟

-از مسلمانان.

-از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟

-از افراد نادان نیستم!

-اول من سؤال کنم یا شما مى‏پرسید؟

-اگر مایلید شما سؤال کنید. -به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مى‏کنید که اهل بهشت غذا مى‏خورند و مى‏آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟

-بلى، نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه مى‏کند ولى مدفوعى ندارد!

-عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟ !

-من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم!

-سؤال دیگرى دارم.

-بفرمایید.

-به چه دلیل عقیده دارید که میوه‏ها و نعمتهاى بهشتى که نمى‏شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمى‏کنند؟ آیا نمونه روشنى از پدیده‏هاى این جهان مى‏توان براى این موضوع ذکر کرد؟

-آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن کنید، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هیچ وجه کاسته نمى‏شود! ...

... اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش مى‏رسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: «مردم! دانشمند والامقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آورده‏اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند؟ ! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید! » این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت

اتهام ناجوانمردانه

این جریان (مناظره با اسقف مسیحیان) بسرعت در شهر دمشق پیچید و موجى از شادى و هیجان در محیط شام به وجود آورد. هشام، به جاى آنکه از پیروزى افتخار آمیز علمى امام باقر-علیه السلام-بر بیگانگان خوشحال گردد، بیش از پیش از نفوذ معنوى امام-علیه السلام-بیمناک شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال هدیه براى آن حضرت پیغام داد که حتما همان روز دمشق را ترک گوید! نیز بر اثر خشمى که به علت پیروزى علمى امام-علیه السلام-به وى دست داده بود، کوشش کرد درخشش علمى و اجتماعى ایشان را با حربه زنگ زده تهمت از بین ببرد و رهبر عالیقدر اسلام را متهم به گرایش به مسیحیت نماید! لذا با کمال ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدین) چنین نوشت:

«محمد بن على، پسر ابو تراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى آنان را به مدینه باز گرداندم، نزد کشیشان رفتند و با گرایش به نصرانیت! ! به مسیحیان تقرب جستند. ولى من به خاطر خویشاوندى‏اى که با من دارند، از کیفر آنان چشم پوشیدم! وقتى که این دو نفر به شهر شما رسیدند، به مردم اعلام کنید که من از آنان بیزارم‏» !

ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقیقت‏به جایى نرسید و مردم شهر مزبور که ابتداءا تحت تاثیر تبلیغات هشام قرار گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانه‏هاى امامت که از آن حضرت دیده شد، به عظمت و مقام واقعى پیشواى پنجم پى بردند، و بدین ترتیب سفرى که شروع آن با اجبار و تهدید بود، به یکى از سفرهاى ثمر بخش و آموزنده تبدیل شد!

******************************

**********************************************************

******************************

مناظرات امام باقر (ع)

در دوران امامت‏حضرت باقر-علیه السلام-فرقه‏هاى مذهبى و گروههاى سیاسى و مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر-علیه السلام-همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى مى‏نمود و طى مناظراتى که با سران این گروهها داشت، پایگاههاى فکرى و عقیدتى آنان را درهم مى‏کوبید و بى‏پایگى عقائدشان را با دلائل روشن ثابت مى‏کرد. در اینجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق‏» ، یکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانیم:

روزى «نافع‏» به حضور امام رسید و مسائلى از حرام و حلال پرسید. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود:

به این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو: چرا جدایى از امیر مؤمنان-علیه السلام-را حلال شمردید، در صورتى که قبلا خون خویش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار مى‏کردید و یارى او را موجب نزدیکى به خدا مى‏دانستید؟ !

امام افزود: آنان خواهند گفت که او در دین خدا حکم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شریعت پیامبر خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است;یکى در مورد اختلاف میان زن و شوهر است که مى‏فرماید:

« و اگر از جدایى و شکاف میان آنها بیم داشته باشید، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند کمک به توافق آنها مى‏کند (زیرا) خداونددانا و آگاه است‏».

دیگرى داورى «سعد بن معاذ» است که پیامبر اسلام او را میان خود و قبیله یهودى «بنى قریظه‏» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام افزود: آیا نمى‏دانید که امیر مؤمنان حکمیت را به این شرط پذیرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن راى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به امیر مؤمنان گفتند: داورى که خود تعیین کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقین حکمیت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى مى‏شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمى‏آورند؟ !

« نافع بن ازرق‏» با شنیدن این بیانات گفت: به خدا سوگند این سخنان را نه شنیده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همین است ان شاء الله!

******************************

**********************************************************

******************************

زندگى علمى امام باقر (ع)

اکنون امام باقر (ع) در زمانى که افزون بر نیم قرن از رحلت رسول اکرم (ص) گذشته و تنشهاى فکرى و عقیدتى، شدت بیشترى یافته است، مجال مى‏یابد تا با تشکیل حوزه عظیم درسى به تصحیح اندیشه‏ها بپردازد.

مبارزه با اندیشه خوارج

خوارج گر چه پس از جنگ نهروان به شدت تضعیف شدند، ولى با گذشت زمان به تجدید قوا پرداخته و هوا دارانى یافته و بعدها به شورشها و حرکتهاى اجتماعى دامن زدند.

یکى از میدانهاى رویارویى امام باقر (ع) با اندیشه‏هاى منحرف، موضعگیریها و روشنگریهاى آن حضرت در رویارویى با عقاید و مشى خوارج بود.

امام باقر (ع) در برخى از تعالیم خود مى‏فرمود: به این گروه مارقه (1) باید گفت: چرا از على (ع) جدا شدید، با این که شما مدتها سر در فرمان او داشتید و در رکابش جنگیدید و نصرت و یارى وى زمینه تقرب شما را به خداوند، فراهم مى‏آورد.

آنها خواهند گفت: امیر المؤمنین (ع) در دین خدا حکم کرده است (یعنى در جنگ با معاویه حکمیت را پذیرفته است در حالى که نمى‏بایست شرعا حکمیت را بپذیرد)

به آنان باید گفت: خداوند در شریعت پیامبر حکمیت را پذیرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است.آنجا که فرموده:

فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما

هر گاه میان زن و شوهر اختلافى رخ نمود که احتمال دارد به جدایى منتهى شود، به انگیزه ایجاد سازش و همدلى میان آنها، یک مرد از جانب شوهر و یک مرد از جانب زن به عنوان حکم فرستاده شوند تا اگر بناى اصلاح باشد، خدا آنان راتوفیق عطا کند.

از سوى دیگر، رسول خدا (ص) در جریان بنى قریظه براى حکمیت، سعد بن معاذ را برگزید و او به آن چه مورد امضا و پذیرش خداوند بود، حکم کرد.

به خوارج باید گفت: آیا شما نمى‏دانید که وقتى امیر المؤمنین (ع) حکمیت را پذیرفت به افرادى که حکمیت بر عهده آنان نهاده شده بود فرمان داد تا بر اساس قرآن حکم کنند و از حکم خداوند فراتر نروند و شرط کرد که اگر حکم آنان خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذیرفت؟ زمانى که کار حکمیت علیه على (ع) تمام شد، برخى به آن حضرت گفتند: کسى را بر خود حکم ساختى که علیه تو حکم کرد!

امیر المؤمنین (ع) در پاسخ گفت: من به حکمیت کتاب خدا تن دادم، نه به حکمیت یک فرد تا نظر شخصى خودش را اعمال کند.

اکنون باید به خوارج گفت که در کجاى این حکمیت، انحراف از حکم قرآن دیده مى‏شود! با این که آن حضرت بصراحت اعلام کرد که: حکم مخالفت قرآن را رد مى‏کند.

 در روایتى دیگر آمده است: فردى از خوارج مدعى بود که على (ع) در جنگ نهروان به خاطر کشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است.وى مى‏گفت اگر بدانم که در پهنه زمین کسى هست که براى من ظالم نبودن على (ع) را ثابت کند به سویش خواهم شتافت.به او گفتند که از میان فرزندان على (ع) شخصى چون ابو جعفر، محمد بن على مى‏تواند تو را پاسخ دهد.

وى که از سردمداران خوارج بود، گروهى از بزرگان یارانش را گرد آورد و به حضور امام باقر (ع) رسید.

به امام باقر (ع) گفته شد اینان براى مناظره آمده‏اند.حضرت فرمود اکنون بازگردند و فردا بیایند.

فرداى آن روز، امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورد و گروه خوارج نیز حضور یافتند.

امام باقر (ع) با حمد و ستایش خداوند، سخن آغاز کرد و پس از شهادت به‏وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اکرم (ص) فرمود: سپاس خداى را که با اعطاى نبوت به پیامبر اکرم، ما خاندان را کرامت بخشید و ولایت خویش را به ما اختصاص داد.اى فرزندان مهاجر و انصار! در میان شما هر کس فضیلتى از امیر المؤمنین على (ع) مى‏داند، بر جاى ایستد و آن را بازگوید.

حاضران هر یک ایستادند و در فضیلت على (ع) سخنها ایراد کردند.

با این زمینه و فضایى که امام باقر (ع) پدید آورد آن مرد که بزرگ خوارج آن محفل بشمار مى‏آمد، از جاى برخاست و گفت:

من فضایل و ارزشهاى على (ع) را بیش از این جمع آگاهم و روایتهاى فزونترى را مى دانم، ولى اینها مربوط به زمانى است که على (ع) هنوز حکمیت را نپذیرفته، با پذیرش حکمیت کافر نشده بود.

سخن در فضایل على (ع) به حدیث خیبر رسید، آنجا که پیامبر (ص) فرمود: « لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، کرارا غیر فرار، لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه.»

فردا، پرچم را به فردى خواهم سپرد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.بر دشمن هماره مى‏تازد و هرگز از میدان نبرد نمى‏گریزد، او از رزم باز نمى‏گردد مگر با پیروزى و فتح خیبر.

در این هنگام امام باقر (ع) رو به جانب آن مرد کرد و فرمود:

درباره این حدیث چه مى‏گویى؟

خارجى گفت: این حدیث حق است و شکى هم در آن نیست، ولى کفر پس از این مرحله پدید آمد .

امام باقر (ع) فرمود: آیا آن روز که خداوند على را دوست مى‏داشت، مى‏دانست که او در آینده اهل نهروان را خواهد کشت یا نمى‏دانست؟

مرد گفت: اگر بگویم خدا نمى‏دانست، کافر شده‏ام، پس ناگزیر باید اقرار کنم که خداوند مى‏دانسته است.

امام باقر (ع) فرمود: آیا محبت خدا به على (ع) از آن جهت بوده که وى در خط اطاعت خدا حرکت مى‏کرده یا به خاطر عصیان و نافرمانى بوده است!

مرد گفت: بدیهى است که دوستى خداوند نسبت به امیر المؤمنین على (ع) ازجهت اطاعت و بندگى وى بوده است نه عصیان و نافرمانى. (در نتیجه محبت خداوند به على (ع) بیانگر این است که على (ع) تا پایان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسیر رضاى او بیرون نرفته است و آنچه کرده وظیفه الهى او بوده است)

سخن که به اینجا رسید، امام باقر (ع) رو به آن مرد کرده و فرمود: اکنون تو در میدان مناظره مغلوب شدى، از جاى برخیز و مجلس را ترک کن.

مرد از جاى برخاست و آیه‏اى از قرآن را که بیانگر آشکار گشتن حق براى او بود زمزمه مى‏کرد و اظهار داشت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».

مبارزه با توهمات قدریه و جبریه

از جمله مسایل بحث انگیز معارف اسلامى که از دیر زمان، ذهن اندیشه وران و حتى عامیان را به پرسشهاى مختلف بر مى‏انگیخته، مسأله جبر و اختیار است.

در قرآن که محور تعالیم اسلامى است از یک سو حاکمیت مطلق الهى بر تمامى ابعاد و زوایاى هستى به انسان یادآورى شده است، و از سوى دیگر اعمال و موضعگیرى آدمیان در صحنه زندگى و در میدان کفر و ایمان، عمل خود آنان بشمار آمده است.

در برخى آیات مى‏خوانیم:

ما شاء الله لا قوة الا بالله

خواست، خواست خداست و نیرویى جز به اتکاى خدا وجود ندارد.

و ما تشاؤون إلا ان یشاء الله...

شما چیزى را نمى‏خواهید مگر این که خداوند بخواهد.

تضل بها من تشاء و تهدى بها من تشاء (7) خداوند آن کس را که بخواهد به وسیله آیات قرآن گمراه مى‏سازد و هر آن کس را که بخواهد هدایت مى‏کند.

و از سوى دیگر در بعضى از آیات مى‏خوانیم:

و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم...

هر ناگوارى که به شما برسد، نتیجه دستاوردهاى خود شماست.

و لتجزى کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون

هر فردى به وسیله آن چه خود کسب کرده و انجام داده است مجازات مى‏شود و آدمیان مورد ستم واقع نخواهند شد.

و لا تزر وازرة اخرى

در نظام داورى حق، هیچ کس سنگینى بار دیگرى را بر دوش نمى‏کشد.

هر یک از این دو دسته آیات، بیانگر بعدى از معرفت جامع دینى است، و نظر به تبیین حقیقتى خاص دارد و در صورتى که جایگاه هر یک از این آیات شناخته نشود، مثلا یک دسته مورد توجه قرار گیرد و دسته دیگر نادیده انگاشته شده، یا توجیه و تأویل شود، معرفت دینى به انحراف مى‏گراید، چنان که در صدر اسلام، دور ماندگان از مکتب اهل بیت (ع) به دلیل عدم آشنایى کامل با منطق وحى و عدم تسلط بر مجموعه آیات قرآن و ناآگاهى از شیوه جمع میان پیامهاى آن، گرفتار افراط و تفریط شدند، گروهى به جبر گراییدند و دسته‏اى به تفویض کامل!

این جریانهاى فکرى هر چند در عصر امام صادق (ع) اوج بیشترى یافت، ولى خیزشهاى آن در عصر امام باقر (ع) نمایان شد.

امام باقر (ع) در رد نظریه جبر مطلق و اختیار مطلق مى‏فرمود:

لطف و رحمت الهى به خلق، بیش از آن است که آنان را به انجام گناهان مجبور سازد، و سپس ایشان را به خاطر کارهایى که به اجبار انجام داده‏اند عذاب کند! از سوى دیگر خداوند قاهرتر و نیرومندتر از آن است که چیزى را اراده کند و تحقق‏نیابد.

از آن حضرت سؤال شد که مگر میان جبر و اختیار، جایگاه سومى وجود دارد؟ امام باقر (ع) فرمود: آرى میان جبر و اختیار مجالسى گسترده‏تر از فضاى آسمانها و زمین هست.

 راوى حدیث همانند این بیان را به امام صادق (ع) نیز نسبت داده است.

موضعگیرى علیه دروغپردازان و غالیان

ضعف فرهنگ جامعه، همواره دو نتیجه تلخ را به همراه دارد: افراط یا تفریط! این دو آفت در حکومت امویان و مروانیان، جامعه را بشدت رنج مى‏داد.

برخى از مردم تحت تأثیر محیط و شگردهاى تبلیغى دستگاه حکومتى، از خاندان رسالت تا آنجا فاصله گرفتند که به ایشان توهین کرده و ناسزا مى‏گفتند.و در مقابل، گروه دیگرى از مردم به انگیزه موضعگیرى علیه حکومت و یا انگیزه‏هاى دیگر، در تعظیم جایگاه اهل بیت (ع)، تا بدان جا افراط مى‏کردند که ائمه معصومین (ع) ناگزیر با آنان به مواجهه و مبارزه مى‏پرداختند .

با توجه به امکانات محدودى که در اختیار امامان (ع) قرار داشت، آنان براى ارتباط با شیعیان و تبیین مواضع حق براى ایشان، دشواریهاى مهمى داشتند و عناصر فرصت طلب از این خلأ در جهت منافع شخصى خود سود جسته، شیفتگان خاندان رسالت را با روایات ساختگى و دروغ به انحراف مى‏کشاندند.

در روایتى از امام صادق (ع) هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغپرداز معرفى شده‏اند :

1 ـ مغیرة بن سعید 2 ـ بیان 3 ـ صائد 4 ـ حمزة بن عماره بربرى 5 ـ حارث شامى 6 ـ عبد الله بن عمر و بن حارث 7 ـ ابو الخطاب. در روایتى دیگر از امام ابو الحسن الرضا (ع) آمده است: «بیان» ، بر على بن الحسین (ع) دروغ مى‏بست و خداوند حرارت آهن را به او چشانید و کشته شد.مغیرة بن سعید بر امام باقر (ع) دروغ مى‏بست، او نیز کشته شد و به کیفر رسید و...

هشام بن حکم از امام صادق (ع) نقل کرده است:

مغیرة بن سعید از روى عمد و غرض ورزى بر پدرم (امام باقر علیه السلام) دروغ مى‏بست.یاران مغیرة در جمع اصحاب امام باقر (ع) مى‏آمدند و نوشته‏ها و روایات را از ایشان مى‏گرفتند و به مغیره مى‏رساندند، و او در لابلاى آن نوشته‏ها مطالب کفر آمیز و باطل را مى‏افزود و به امام باقر (ع) نسبت مى‏داد و آنان را امر مى‏کرد تا آن مطالب را به عنوان آراى امام در میان شیعه رواج دهند.پس آن چه از مطالب آمیخته به غلو در روایات امام باقر دیده شود، افزوده‏هاى مغیرة بن سعید است.

امام باقر (ع) از وجود چنین عناصر نا سالمى، کاملا آگاهى داشت و در هر فرصت به افشاى چهره آنان و انکار بافته‏هاى ایشان مى‏پرداخت.

وى درباره مغیرة مى‏فرمود: آیا مى‏دانید مغیرة مانند کیست؟ مغیره مانند بلعم است که خداوند در حق وى فرمود:

الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ما آیات خود را به او عطا کردیم ولى او به عصیان گرایید و پیرو شیطان گشت و در زمره گمراهان جهان قرار گرفت.

از این روایت استفاده مى‏شود که مغیرة در آغاز گمراه نبوده، بلکه در جمع شیعه جایگاهى ارزشمند داشته، ولى در مراحل بعد گرفتار کجروى و غلو شده و فرقه مغیریه را بنیان نهاده است.

مغیرة بن سعید، درباره خداوند قائل به تجسیم بود و سخنان غلو آمیز درباره على (ع) مى‏گفت . درباره او گفته اند که بعد از وفات امام باقر (ع)، مدعى امامت شد و بعدها ادعاى نبوت نیز کرد.

« بیان » از دیگر چهره‏هاى افراطگر و غالى است.

درباره وى گفته‏اند که به الوهیت على بن ابى طالب (ع) و حسن بن على (ع) و حسین بن على (ع) و محمد بن حنفیه و سپس ابو هاشم (فرزند محمد بن حنفیه) قائل بوده، و خود را مصداق آیه

هذا بیان للناس

مى‏دانسته است.

او تا بدان جا به انحراف گراییده که براى خویش مدعى نبوت و رسالت نیز شده است.

امام باقر (ع) درباره او فرمود: «خداوند لعنت کند بیان تبان را، زیرا وى بر پدرم (على بن الحسین، زین العابدین علیه السلام) دروغ مى‏بست.من شهادت مى‏دهم که پدرم (على بن الحسین) بنده صالح خدا بود.

در روایتى دیگر از امام باقر (ع) این سخن نقل شده است: خداوندا! من از مغیرة بن سعید و بیان به درگاه تو تبرى مى‏جویم.

حمزة بن عماره بربرى، از دیگر منحرفانى است که تحت لواى اعتقاد به امامت على (ع) و ائمه، به تحریف اندیشه‏ها پرداخته است.

او از اهل مدینه بود و محمد بن حنفیه را تا مرتبه الوهیت بالا برد، و گروهى از مردم مدینه و کوفه پیرو او شدند.امام باقر (ع) از او تبرى جسته و وى را لعنت کرده است.

ابو منصور عجلى، افراطگر و منحرف دیگرى است که در عصر امام باقر (ع)باافکار غلو آمیز و آراى ساختگى خود، پیروانى براى خویش گرد آورد که با نام «منصوریه» یا «کسفیه» شهرت یافتند.

امام باقر (ع) ابو منصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى وى پس از وفات آن حضرت مدعى شد که امامت از امام باقر (ع) به وى منتقل شده است.

غالیان و افترا زنندگان به ائمه، خطوط مختلفى را دنبال مى‏کرده‏اند.

برخى از آنان در پى انگیزه‏هاى سیاسى، تلاش مى‏کرده اند تا امام باقر(ع) را مهدى موعود معرفى کنند.ولى امام باقر (ع) در رد آنان مى‏فرمود:

گمان مى‏کنند که من مهدى موعودم، ولى من به پایان عمر خویش نزدیکترم تا به آنچه ایشان مدعى هستند و مردم را به آنان مى‏خوانند.

گروهى دیگر از این گروهها، راه تندروى و غلو را در امر ولایت و مقام ائمه در پیش گرفته بودند که امام باقر (ع) در رد ایشان مى‏فرمود:

اى گروه شیعیان! خط میانه باشید تا تندروان از تندروى خویش نادم شوند و به شما اقتدا نمایند، و جویندگان راه و حقیقت به شما ملحق گردند.

فردى از انصار به امام عرض کرد: تندروان و غالیان چه کسانى هستند؟

امام فرمود: غالى و تندرو آن کسانى هستند که به ما اوصاف و عناوین و مقاماتى را نسبت مى‏دهند که خودمان آن اوصاف را براى خویش قایل نشده‏ایم.آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم...

سپس آن حضرت چنین ادامه داد: به خدا سوگند، ما از سوى خدا برائت و آزادى مطلق به همراه نداریم، و میان ما و خدا خویشاوندى نیست، و بر خداوند حجت و دلیلى در ترک تکلیف و وظایف نخواهیم داشت.ما به خداوند تقرب نمى‏جوییم، مگر به وسیله اطاعت و بندگى او.پس هر یک از شما که مطیع خداوند باشد، ولایت و محبت ما به حال او ثمر بخش است، و کسى که اهل معصیت باشد، ولایت ما سودى به حالش نخواهد داشت.هان، دور باشید از گول زدن خویش وگول خوردن به وسیله غالیان!

 

******************************

**********************************************************

******************************

نهضت بزرگ علمى امام باقر (ع)

پس از رسول خدا، ظاهرا قرآن، به عنوان منبع اصلى شناخت مسایل عقیدتى وعبادى و سیاسى، در جامعه اسلامى باقى ماند، اما از آن جا که این منبع ژرف نیاز به مفسرانى آشنا با پیام وحى داشت و دستهاى سیاست، این مفسران واقعى (اهل بیت علیهم السلام) را در جامعه منزوى ساخته بود، با گذشت زمان، نیازهاى اعتقادى و پرسشهاى عبادى و مسایل مستحدث یکى پس از دیگرى رخ نمود و کسانى که در جامعه به عنوان عالم و محدث شناخته مى‏شدند، ناگزیر باید جوابى را براى هر پرسش و مسأله تدارک مى‏دیدند!

عدم احاطه کامل آنان بر مجموعه معارف قرآنى از یک سو، و عدم آشنایى آنان با فرهنگ ویژه وحى از سوى دیگر، سبب گردید تا با قیاس و توجیه گرى و استحسان و تکیه بر آراى شخصى و گاه احادیث بى‏ریشه و اقوال بى‏اساس، عقیده‏اى را ابراز کرده و یا فتوایى دهند.

بنابر این، یکى از راههاى اساسى مبارزه با این مشکل، بازگرداندن مردم به قرآن و هشدار دادن آنان نسبت به آراى ساختگى و غیر مستند به وحى بود.

امام باقر (ع) در این راستا مى‏فرمود:

هر گاه من حدیث و سخنى براى شما گفتم، ریشه و مستند قرآنى آن را از من جویا شوید.سپس آن حضرت در برخى سخنانش فرمود: پیامبر (ص) از قیل و قال (بگو مگو و مشاجره) و هدر دادن و تباه ساختن اموال و پرس و جوى زیاد، نهى کرده است.

به آن حضرت گفته شد: این مطالب در کجاى قرآن آمده است؟

امام باقر (ع) فرمود: در قرآن آمده است

لا خیر فى کثیر من نجواهم الا من امر بصدقة أو معروف أو اصلاح بین الناس

)این آیه دلالت مى‏کند که بیشتر سخنان نجوایى و به درازا کشیده فاقد ارزش است، مگر سخنى که در آن امر به انفاق یا کار نیک و یا اصلاح میان مردم باشد)

و لا تؤتوا السفهاء اموالکم التى جعل الله لکم قیاما

)از این آیه استفاده مى‏شود که اموال را نباید در معرض نابودى و تباهى قرارداد)

لا تسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسؤکم

 )و این آیه مى‏نمایاند که هر سؤالى شایسته و مفید و مثبت نیست، و چه بسا پرسشهایى که به ناراحتى و نگرانى خود انسان بینجامد) .

امام باقر (ع) با این شیوه، در صدد بود تا روحیه قرآن گرایى را در میان اهل دانش و جامعه اسلامى تقویت نماید، و از این طریق انحراف بینشهاى سطحى و عالم نمایان خود محور را به مردم یادآور شود، چه، در برخى مباحثه‏ها، با صراحتى فزونتر به این نکته پرداخته است :

حسن بصرى نزد امام باقر (ع) آمد و گفت: آمده‏ام تا مطالبى درباره قرآن از شما بپرسم .

امام فرمود: آیا تو فقیه اهل بصره نیستى؟

پاسخ داد: این چنین گفته مى‏شود.

امام فرمود: آیا در بصره شخصى هست که تو مسایل و احکام را از او دریافت کنى؟

پاسخ داد: خیر.

امام فرمود: بنابر این، همه مردم بصره، مسایل دینشان را از تو مى‏گیرند؟

گفت: آرى.

امام باقر (ع) فرمود: سبحان الله! مسؤولیت بزرگى را به گردن گرفته‏اى.از جانب تو سخنى برایم نقل کرده‏اند که نمى‏دانم واقعا تو آن را گفته‏اى یا بر تو دروغ بسته‏اند.

حسن بصرى گفت: آن سخن چیست؟

امام فرمود: مردم گمان کرده‏اند که تو معتقدى خداوند امور بندگان را به خود آنان تفویض کرده است!

حسن بصرى سکوت اختیار کرده و هیچ نمى‏گفت!

امام باقر (ع) براى این که وى را به ریشه اشتباهش متوجه سازد و بنمایاند که‏عامل اصلى کج فهمى او، ناتوانى در فهم معارف قرآن است، برایش نمونه‏اى روشن آورد و گفت:

اگر خداوند در قرآنش به کسى ایمنى داده باشد، آیا براستى پس از این ایمنى تضمین شده از سوى خدا، بر او ترسى هست؟

حسن بصرى گفت: خیر، ترسى بر او نخواهد بود.

امام باقر (ع) فرمود: اکنون آیه‏اى را برایت مى‏خوانم و سخنى با تو دارم، من گمان نمى‏کنم که آن آیه را به گونه صحیح تفسیر کرده باشى، و اگر غلط تفسیر کرده‏اى، هم خودت را هلاک کرده‏اى و هم پیروانت را.

آن آیه این است:

و جعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهرة و قدرنا فیها السیر سیروا فیها لیالى و ایاما آمنین

شنیده‏ام که گفته‏اى مراد از سرزمین مبارک و امن، سرزمین مکه است؟ آیا کسانى که براى حج به مکه سفر مى‏کنند مورد هجوم راهزنان قرار نمى‏گیرند و در مسیر آن هیچ ترسى ندارند و اموالشان را از دست نمى‏دهند؟

حسن بصرى گفت: چرا.

امام فرمود: پس چگونه ایمن هستند و امنیت دارند؟ ! این آیه مثالى است که خداوند درباره ما اهل بیت رسالت، بیان داشته است.ما سرزمین مبارکیم و سرزمینهاى آشکار (قرى ظاهرة) نمایندگان و فقهاى پیرو ما هستند که میان ما و شیعیانمان قرار دارند و مطالب ما را به آنان مى‏رساندند.

قدرنا فیها السیر

مثالى است از حرکت و کاوش علمى.

سیروا فیها لیالى و ایاما

مثالى است از تهییج مردم براى کسب هماره دانش در زمینه حلال و حرام و واجبات و احکام از اهل بیت (ع(.

هر گاه مردم از این طریق معارف دین را دریافت کنند، ایمن از شک و گمراهى‏اند...

اى حسن بصرى! اگر به تو بگویم جاهل اهل بصره‏اى! سخنى به گزاف نگفته‏ام، از اعتقاد به تفویض، اجتناب کن، زیرا خداوند به دلیل ضعف و سستى، تمام کارخلق را به ایشان وا ننهاده و از سوى دیگر ایشان را بناروا بر گناهان مجبور نساخته است.

نظیر چنین مباحثه‏اى از امام باقر (ع) با قتادة بن دعامة نیز نقل شده است:

قتادة بن دعامة از محدثان و مفسران مشهور اهل سنت است و از فقهاى بصره به شمار مى‏آید .

امام به او فرمود: آیا تو فقیه اهل بصره‏اى؟

قتاده گفت: چنین گمان مى‏کنند.

امام باقر (ع) فرمود: آیا قرآن را بر اساس شناخت و علم تفسیر مى‏کنى یا از روى ناآگاهى؟

قتادة گفت: بر اساس علم و مبانى علمى، قرآن را تفسیر مى‏کنم.

امام فرمود: اگر براستى بر اساس علم تفسیر مى‏کنى، از تو سؤال مى‏کنم که مراد از آیه قدرنا فیها السیر سیروا فیها لیالى و ایاما آمنین چیست؟

قتادة نظریه‏اى همانند سخنان حسن بصرى ابراز داشت، و امام همان پاسخ را به او یاد آور شد.

رویارویى با بدعت و بدعتگذاران

بدعت در نظام عقیدتى و دستورى دین، یکى از نمودهاى بارز انحراف از مسیر وحى مى‏باشد، که عوامل و انگیزه‏هاى مختلفى در پیدایش و شکلگیرى آن مؤثر است، از آن جمله:

الف ـ غرض ورزى و تدابیر حیله گرانه عناصر ضد دین

کسانى که در باطن و اعماق ضمیر خویش با پیام وحى بیگانه‏اند، و با شریعت تضاد دارند، زمانى که قادر به مبارزه صریح و علنى با آن نباشند، مى‏کوشند تا با نفوذ دادن ایده‏هاى غیر دینى و برنامه‏هاى غیر الهى در مجموعه باورها و دستورهاى‏مکتبى، به گونه‏اى خزنده، ماهیت و خاصیت اصلى دین را تضعیف کرده، آن را به انحراف بکشانند.

این حرکت، حرکتى منافقانه است که نسبت به ادیان قبل از اسلام نیز از سوى عناصر مغرض و نا سالم اعمال مى‏شده است، تا راه ایمان را بر رهروان دین مخدوش سازند.

خداوند در افشاى چهره این گروه و نیز تهدید آنان فرموده است:

فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون

واى بر آنان که با دست خویش مطالبى را نوشته و به دروغ مى‏گویند: این از نزد خداست.هدفشان از این کار دستیابى به پولى اندک است.واى بر آنان از آنچه نوشتند و واى بر آنان از آنچه به دست آوردند!

ب ـ جهل و نارسایى علمى نسبت به مبانى و معارف اصیل دین

پیرایه‏ها و باورهاى خرافى که گاه در محیطهاى مذهبى رخ مى‏نماید و به عنوان دین و باور دینى تلقى مى‏شود، معمولا ناشى از بى‏اطلاعى توده‏ها از مبانى اصیل مکتبى است.

زمانى که نا آگاهان در مصدر قانونگذارى و یا اجرا قرار گیرند، چون از یک سو ناگزیرند کارها را سامان داده، پاسخى براى حل مشکلات و رخدادها بیابند، و از سوى دیگر آشنایى عمیق با روح دین ندارند، با صلاحدید و تشخیص بشرى خویش یا بر اساس منافع مورد نظر خود، به وضع قوانین و ترویج اندیشه‏هاى غیر دینى پرداخته، آنها را به نام دین قلمداد مى‏کنند .

این گونه بدعتها به هر دو انگیزه، پس از رحلت رسول خدا (ص) در اسلام رخ نمود، و یکى از رسالتهاى عمده اهل بیت (ع) پیراستن پیرایه‏ها از دامان معرفت اسلامى و مبارزه با بدعتهایى بود که با انگیزه‏هاى مختلف صورت مى‏گرفت.

على (ع) به وجود این بدعتها هشدار مى‏داد و مردم را از پیروى آنها نهى مى‏کردو مى‏فرمود :

ما احدثت بدعة الا ترک بها سنة، فاتقوا البدع و الزموا المهیع

هیچ بدعتى گذاشته نشده، مگر آن که به وسیله آن سنت و روشى از پیامبر (ص) به فراموشى گراییده است، از بدعتها بپرهیزید و به راه روشن و نداى رساى ارزشهاى اصیل دین پایبند باشید.

امام باقر (ع) در ارائه این مسؤولیت الهى به تبیین مبانى اصیل و سنتهاى محمدى (ص) پرداخته، نفى و طرد بدعتها را در محدوده رسالت علمى و عملى خود قرار داده بود.

براى دور داشتن مردم و عالمان و قضات از بدعت در دین، گاه خود به استدلال مى‏پرداخت و زمانى به روایات معصومان قبل از خود استشهاد مى‏کرد و این خطبه را از على بن ابى طالب (ع) یادآور مى‏شد:

ایها الناس إنما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع، و احکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، یقلد فیها رجال رجالا...

هان اى مردم، سرآغاز شکلگیرى فتنه‏ها و انحرافها، هواها و هوسهایى است که مورد پیروى قرار مى‏گیرد و احکامى است که در شریعت بدعت گذارده مى‏شود.در این هوا پرستیها و بدعتگذاریها، با کتاب خدا مخالفت مى‏شود و مردم (به جاى تبعیت از وحى) از یکدیگر پیروى مى‏کنند!

امام باقر (ع) مى‏فرمود:

کسى که به فرمان انسان گنهکار گردن نهد دین ندارد.

کسى که به بدعت و سخنان باطلى که به دروغ بر خدا بسته شده گردن نهد و پایبند باشد، دین ندارد.

کسى که چیزى از آیات الهى را انکار نماید، بى‏بهره از دین است.

در حقیقت این هر سه عنوان بر کسى که بدعتى را بپذیرد، منطبق شده و صدق‏مى‏کند، زیرا بدعتگذار، معصیتکار و افترا زننده به خداست و کسى که سخنان او را بپذیرد بى‏شک با حکم واقعى الهى که در قرآن و سنت یاد شده، مخالفت کرده است.

امام باقر (ع) در تفسیر آیه:

هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا...

مى‏فرمود: این گروه که زیانکارترین مردمند و سعى و تلاش خویش را در زندگى دنیا به هدر داده و گم کرده‏اند و جاهلانه مى‏پندارند که راه درستى را در پیش گرفته‏اند، نصارا، کشیشان، رهبانان و نیز آن دسته از مسلمانانند که در شبهات و هواهاى نفسانى فرو رفته‏اند و گروههایى چون خوارج و اهل بدعت، در زمره ایشان جاى دارند.

امام باقر (ع) در بیانى دیگر فرموده است:

کسى که با گناه و ارتکاب کبائر، به مبارزه با خدا برخاسته و از خود جرأت نشان دهد، کافر است.کسى که روش و دینى غیر از دین خدا پى نهد، مشرک است.

گرایش مردم به بدعتها، داراى عوامل و انگیزه‏هاى متفاوتى است.گاه بدعتها به منظور تحریف دین صورت مى‏گیرد، و گاه ناشى از جهل به مبانى و معارف مکتب است، و زمانى هم معلول تعصبها و رسوم غلط اجتماعى و یا محاسبه‏هاى شخصى است.

یکى از مسایلى که در عصر پیامبر اسلام (ص) مشروع بوده، ولى در عصر عمر بن خطاب ممنوع و حرام اعلام گردید، متعه (ازدواج موقت) است.

عمر بن خطاب بر اساس باورها و صلاح اندیشى شخصى خود، اعلام کرد:

متعتان کانا على عهد رسول الله (ص) آنهى عنهما و اعاقب علیهما: متعة النساء و متعة الحج .

دو تمتع در روزگار رسول خدا (ص) وجود داشت و جایز بود، ولى من آن دو را ممنوع کرده، کسانى را که مرتکب آن شوند مجازات مى‏کنم.آن دو عبارتند از: متعه زنان و متعه حج.

بى‏شک، عمر در صدور این حکم، از نظر خود دلایلى داشته است، ولى آیا دلایل او و قدرت فهم و تشخیص او مى‏توانسته با حکم الهى و سنت پیامبر (ص(همسطح قرار گیرد، و آیا او چنین حقى را داشته یا خیر؟ موضوعى است که در کتب فقهى بتفصیل مورد بررسى قرار گرفته است.

از نظر شیعه، این دستور مخالف قرآن و سنت پیامبر (ص) است، و بر فرض که شرایط خاص جامعه در مقطعى از زمان، سبب صدور چنین حکمى شده باشد، با تغییر شرایط، باز حکم اولى الهى جارى است.شیعه که خود را بر اساس منابع متقن دینى، موظف به تبعیت از على (ع) و ائمه معصومین (ع) پس از رسول خدا (ص) مى‏داند به پیروى از معصومین (ع) این حکم را مخالف مصالح جامعه اسلامى مى‏شمارد.

در همان منبع حدیثى که سخن فوق از عمر بن خطاب نقل شده، این روایت نیز آمده است که على (ع) فرمود: «لو لا ما سبق من رأى عمر بن الخطاب لامرت بالمتعة، ثم ما زنى الا شقى»

اگر نبود که عمر بن خطاب ازدواج موقت را ممنوع ساخته است، من فرمان مى‏دادم که ازدواج موقت صورت گیرد و جایز باشد، زیرا با تجویز ازدواج موقت، گرایش به زنا و فحشاء کاهش مى‏یافت و جز انسانهاى شقى و دونمایه به زنا روى نمى‏آورند.

در این روایت، فلسفه جواز ازدواج موقت مطرح شده، با بیان آن، اندیشه و باور عمر و نیز حکم او به ممنوعیت ازدواج موقت، از اساس زیر سؤال رفته است، و چون عمر به عنوان خلیفه و حاکم مسلمانان چنین دستورى را داده است و مخالفت رسمى على (ع) در چنین مسأله‏اى، مشکلات بزرگترى را در آن عصربحرانى براى جامعه اسلامى پدید مى‏آورده، آن حضرت سخن خود را با بیانى که نقل شده به توده‏ها رسانده است.

این گونه احکام که توسط شخص عمر بنیان نهاده شد، در نسلهاى بعد به عنوان سنت قطعى و احکام تلقى شد و استمرار یافت.چنان که در زمان امام باقر (ع(برخى از رهروان راه خلفا بر امام (ع) خرده مى‏گرفتند که چرا فرمان عمر را قبول ندارد و مشروع نمى‏داند.

عبد الله معمر لیثى از جمله کسانى است که در این زمینه، با امام باقر (ع) به بحث نشسته است.

او به امام باقر (ع) عرض کرد: شنیده‏ام شما در مورد ازدواج موقت (متعه) فتوا به جواز داده‏اید!

امام فرمود: بلى، خداوند آن را جایز شمرده و سنت رسول خدا بر آن بوده و اصحاب پیامبر (ص) به آن عمل کرده‏اند.

عبد الله معمر گفت: ولى عمر بن خطاب آن را ممنوع ساخته است!

امام فرمود: بنابر این تو بر سخن رفیقت پایدار باش و من هم بر سخن و رأى رسول خدا استوار خواهم بود!

)عبد الله که خود را در میدان بحث به بن بست رسیده یافت، سعى کرد تا با فلسفه بافى و استحسانهاى شخصى و تمسک به ذهنیتها و تعصبهاى قومى راهى بجوید، از این رو) عبد الله گفت: آیا شما خشنود مى‏شوى که ببینى شخصى با زنى از بستگان و خانواده شما چنین عملى را انجام دهد!

امام فرمود: اى بى‏خرد! چرا سخن از زنان به میان مى‏آورى (ما درباره حکم خدا سخن مى‏گوییم) آن خدایى که ازدواج موقت را حلال ساخته از تو و از همه کسانى که به تکلف و اجبار متعه را حرام شمرده‏اند، غیرتمندتر است.

آن گاه امام (ع) براى این که به او بفهماند، شیوه شناخت حلال و حرام الهى، اتکا به ذوق و سلیقه و تعصبهاى شخصى نیست، فرمود:

آیا تو دوست دارى که زنى از خانواده تو به همسرى مردى درآید که جولا و تهیدست است، و در جامعه جایگاهى بس پایین دارد.

عبد الله معمر گفت: خیر.امام فرمود: چرا تو حلال خدا را حرام مى‏شمارى! (خداوند ازدواج با تهیدستان را ممنوع نکرده است( .

عبد الله گفت: من حلال خدا را حرام نمى‏دانم، بلکه معتقدم مرد جولا و بافنده تهیدست کفو و هم سطح ما نیست، از این رو خویشاوندى او را دوست ندارم.

امام فرمود: ولى برنامه خدا جز این است، زیرا خداوند، اعمال نیک همین مرد جولاى تهیدست را مى‏پذیرد، و حوران بهشتى را به ازدواج او در مى‏آورد، اما تو از روى کبر و نخوت، از خویشاوندى با مؤمنى که شایسته همسرى حوران بهشتى است ناخشنود و ناراحتى.

عبد الله از سر تسلیم خندید و گفت: براستى که سینه‏هاى شما رویشگاه درختان تناور دانش است، میوه‏هاى درخت دانش از آن شماست و برگهاى آن در اختیار مردم.

با این بیان، امام باقر (ع) به عبد الله معمر تفهیم کرد که: درستى و نادرستى احکام دین و حلال بودن و حرام بودن امور، با ذوق و سلیقه شخصى مردم و یا آداب و رسوم و تعصبهاى قومى قابل سنجش و محاسبه نیست.

مبارزه با قیاس در میدان اجتهاد

رمز بقاى دین در واقع‏بینى و سازگارى آن با نیازها و شرایط گوناگونى است که در طول زندگى نسلها، یکى پس از دیگرى رخ مى‏نماید.

شریعت و مکتب، آن گاه مى‏تواند در بستر تاریخ تداوم یابد، که قادر به حل معضلات اجتماعى و پاسخگو به پرسشهاى عقیدتى و عملى مردم باشد.

مبانى عقیدتى، همواره ثابت و غیر متغیرند و نیازمند دقت و تلاش براى فهم هر چه عمیقتر آن، اما برنامه‏هاى عملى و قوانین دستورى دین، با این که متکى بر ملاکهاى واقعى است، ولى از آن جا که موضوعات خارجى و مسایل مستحدث در زندگى جوامع، همواره متحول و متغیر است.شناخت حکم هر حادثه نیازمند اجتهاد و استنباط مى‏باشد.استنباط احکام و نسبت دادن آنها به خدا و شریعت، کارى است سنگین و خطر آفرین، زیرا همان‏گونه که حیات دین در صحنه زندگى انسانها، مبتنى بر اجتهاد مى‏باشد، از سوى دیگر، اجتهاد نادرست و نسبت دادن احکام منحط و غیر واقعى به شریعت، خود مایه زوال و نابودى دین خواهد بود.

نقش اجتهاد و مجتهدان در جامعه دینى، همانند نقش طبابت و پزشکان در جامعه بشرى است.اگر طبیبان راه درستى را در مداواى بیماریها در پیش گیرند، عمل آنان شفا بخش و سازنده است، ولى اگر راه نادرست و داروهاى نامناسبى را تجویز نمایند، نه تنها بیماران بهبود نیافته که چه بسا بیمارى آنان شدت مى‏یابد.

فقیهان و مجتهدان نیز در صدد پاسخگویى به مسایل جدید و مورد ابتلاى جامعه خویشند، و چنانچه در این کار از ملاکها و شیوه‏هاى غلط پیروى کنند، چهره دین را مخدوش و نظام عملى آن را معیوب ساخته‏اند.

پس از رحلت رسول خدا (ص)، یکى از نیازهاى مبرم جامعه اسلامى، اجتهاد و شناخت احکام بر اساس قرآن و سنت رسول الله (ص) بود.

ما در مطالب قبل یاد آور شدیم که پیامبر اسلام (ص) با پیش بینى این امر و معرفى على (ع) به عنوان مبین احکام و مفسر قرآن، در جهت رفع نیازهاى آینده جهان اسلام، گام اساسى را برداشت، ولى آنان که على (ع) را نخست از میدان سیاست و به دنبال آن از مرجعیت دینى و فکرى منزوى ساختند، در میدان عمل با بن بستها مواجه شده و دست به کار اجتهاد شدند، اما اجتهادى که با روح دین سازگار نبود و شرایط لازم را در بر نداشت.

به کارگیرى قیاس و استحسان و فهم شخصى در استنباط احکام، از جمله مشکلاتى بود که در امر اجتهاد رخ نمود، و ائمه معصومین (ع) را به عنوان عالمان واقعى دین و وارثان علم پیامبر (ص)، واداشت تا جامعه علمى را به رهیافتن انحراف در فهم احکام هشدار دهند.

بر این اساس، یکى از محورهاى عمده تعلیمات ائمه (ع)، بویژه امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، زدایش قیاس و استحسان از محیط فقاهت و اجتهاد بود.

امام باقر (ع) در این زمینه مى‏فرمود: «إن السنة لا تقاس، و کیف تقاس السنة و الحائض تقضى الصیام و لا تقضى الصلوة»

سنت و احکام شرعى از طریق قیاس قابل شناخت نیست، چگونه مى‏توان قیاس را ملاک قرار داد، با این که زن حایض پس از دوران حیض مى‏بایست روزه را قضا کند، ولى قضاى نماز بر او واجب نیست.

در سخنى دیگر به زراره سفارش فرموده است:

« یا زرارة ایاک و اصحاب القیاس فى الدین، فانهم ترکوا علم ما وکلوا به و تکلفوا ما قد کفوه، یتأولون الأخبار و یکذبون على الله عز و جل»...

اى زراره! از کسانى که در کار دین به قیاس پرداخته‏اند، دورى گزین، زیرا آنان از قلمرو تکلیف خود تجاوز کرده‏اند، آن چه را مى‏بایست فراگیرند، کنار نهاده و به چیزى پرداخته‏اند که به آنها وانهاده نشده است، روایات را به ذوق خود تجزیه و تحلیل کرده و تأویل مى‏کنند و بر خدا دروغ مى‏بندند.

و نیز امام باقر (ع) مى‏فرمود:

« ادنى الشرک ان یبتدع الرجل رأیا فیحب علیه و یبغض علیه »

کمترین مرتبه شرک این است که شخص نظریه‏اى را از پیش خود (و بدون حجت شرعى) بنیان نهد و همان نظر را ملاک حب و بغض و داوریها قرار دهد.

محمد بن طیار از اصحاب امام باقر (ع) گوید:

قال لى ابو جعفر (ع) : تخاصم الناس؟ قلت: نعم.قال: و لا یسألونک عن شى‏ء، الا قلت فیه شیئا؟ قلت: نعم، قال: فأین باب الرد إذا؟

امام باقر (ع) به من فرمود: آیا تو با مردم به بحث مى‏پردازى؟ گفتم: بلى.امام (ع) فرمود : آیا هر چه از تو مى‏پرسند، تو به هر حال پاسخى در قبال آن ارائه مى‏کنى؟ گفتم: بلى .

امام (ع) فرمود: پس در چه زمینه سکوت کرده و علم و دانش واقعى آن را به‏اهلش (اهل بیت علیهم السلام) ارجاع مى‏دهى!

در این بیان، امام (ع) به محمد بن طیار یادآور شده است که هیچ فردى جز معصومین (ع) نباید خود را در مرحله‏اى فرض کند که مى‏تواند به اتکاى رأى و اندیشه خود همه پرسشها را پاسخ دهد، و آن جا که نتوانست به تمثیل و تشبیه و قیاس متکى گردد! بلکه همواره در مسایل مورد ابتلا، زمینه‏هاى پیچیده و مبهمى وجود دارد که علم آن صرفا در اختیار مفسران واقعى قرآن و اهل بیت رسالت است و باید به آنان رجوع کرد.

تعلیم فقه و شیوه صحیح اجتهاد

تعلیم مسایل فقهى و پاسخگویى به پرسشها در زمینه احکام شرعى، یکى از زمینه‏هاى مهم زندگى ائمه (ع) بویژه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بوده است.

عصر امام باقر (ع)، آغاز پیدایش فرصتى بود تا حاملان واقعى علوم قرآن، بتوانند به تعلیم شاگردان و ترویج احکام و تحکیم مبانى فقهى بپردازند.البته این زمینه‏ها در عصر امام صادق (ع) هموارتر گشت و از آن پس دوره سختگیرى فزونتر حاکمان نسبت به ائمه ادامه یافت و این زجر و شکنجه تداوم داشت تا عصر امامت به غیبت انجامید.

امام باقر (ع) در تصحیح اندیشه‏ها و زدایش انحرافها، تنها به مبارزه و رویارویى اکتفا نکرد، بلکه با بیان احکام و گاه تبیین شیوه استنباط احکام از قرآن و سنت پیامبر، پایه‏هاى فقاهت و اجتهاد صحیح را استحکام بخشید.

روایات فقهى نقل شده از امام باقر (ع)، بیش از آن است که بتوان در این مجموعه گرد آورد، زیرا کمتر بابى از ابواب فقهى را مى‏توان یافت که در فروع مختلف آن، سخنى از امام باقر (ع) وارد نشده باشد.مجموعه‏هاى روایى ـ فقهى خود گواه این سخن است.

محمد ابو زهره از پژوهشگران اهل سنت در کتاب تفصیلى خویش الامام الصادق در تبیین جایگاه علمى و معنوى امام باقر (ع) مى‏گوید:

امام محمد باقر (ع) وارث پدر خویش در پیشوایى علمى و مقام شریف هدایتگرى بود.از این جهت عالمان از شهرها و سرزمینهاى اسلامى به جانب وى‏رهسپار مى‏شدند، هیچ فردى ـ از عالمان ـ به مدینه وارد نمى‏شد، مگر این که براى کسب معرفت و دانش به خانه امام محمد باقر (ع) مراجعه مى‏کرد.

در میان کسانى که به خدمت وى مى‏رسیدند، هم چهره‏هاى شیعى و هم سنى دیده مى‏شوند و گاه منحرفان افراطگر نیز خود را به وى نزدیک مى‏کردند ولى امام در برابر آنان موضعى قاطع گرفته و ایشان را طرد مى‏کرد.

بسیارى از پیشوایان فقه و حدیث به حضور وى رسیده‏اند، از آن جمله:

سفیان ثورى، سفیان بن عیینه ـ محدث مکه ـ و ابو حنیفه ـ فقیه اهل عراق.

مرام امام باقر (ع) چنین بود که هر گاه فردى به حضورش مى‏رسید، حقایق ناب را براى او تبیین مى‏کرد.

ابو زهره سپس به نقل گفتگویى که میان امام باقر (ع) و ابو حنیفه در زمینه رد قیاس و نقش آن در تحریف دین صورت گرفته، پرداخته است و در پى آن مى‏گوید:

از این گفتگو ـ که امام باقر در موضع ارشاد و بازجویى از روش ابو حنیفه قرار گرفته ـ استفاده مى‏شود که امام باقر (ع) براى علماى عصر خود، عنوان پیشوایى داشته است، زیرا عالمان به حضور وى مى‏رسیده‏اند و او بر اساس گزارشها و اطلاعاتى که از آنان در اختیار داشته به نقد و محاسبه ایشان مى‏پرداخته است.چونان رئیسى که بر نیروهاى تحت سرپرستى خود حکم مى‏کند تا بر راه حق گام نهند و آنان نیز با کمال میل و رغبت این ریاست و پیشوایى را پذیرفته باشند.

دلایل و قراینى که صحت نظریه ابو زهره را در این زمینه تأیید مى‏کند، فراوان است.از آن جمله روایتى را مى‏توان نام برد که ابو حمزه ثمالى نقل کرده است:

ابو حمزه ثمالى مى‏گوید: در مسجد الرسول (ص) نشسته بودم که مردى پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستى؟ گفتم: از مردم کوفه‏ام.

به او گفتم: در جستجوى چه هستى؟

مرد گفت: آیا ابو جعفر محمد بن على (ع) را مى‏شناسى؟

گفتم: آرى مى‏شناسم، به ایشان چه کار دارى؟ مرد گفت: چهل مسأله آماده کرده‏ام تا از او سؤال کنم.آن چه پاسخ داد، حقش را بگیرم و باطلش را وا نهم.

ابو حمزه گوید: به او گفتم: آیا فرق حق و باطل را مى‏دانى و ملاک تشخیص آن را مى‏شناسى !

مرد گفت: آرى مى‏شناسم.

گفتم: اگر حق و باطل را مى‏شناسى و ملاک آن را در دست دارى، پس چه نیازى به امام باقر (ع) خواهى داشت؟ !

مرد گفت: شما کوفیان کم ظرفیت و ناشکیبایید!

در این میان، امام باقر (ع) وارد مسجد شد، در حالى که جمعى از مردم خراسان و افراد دیگر اطراف او را گرفته، درباره مسایل حج از آن حضرت سؤال مى‏کردند.مدتى گذشت تا امام باقر (ع) در جایگاه خود نشست و آن مرد هم نزدیک امام، جایى براى خود جستجو کرد.

ابو حمزه مى‏گوید: من سعى کردم جایى بنشینم که گفتگوى امام با انبوه اطرافیانش را بشنوم، مردم یکى پس از دیگرى مطالب خود را سؤال کردند و پاسخ گرفتند و رفتند، آن گاه امام (ع) رو به جانب آن مرد کرده، پرسیدند، تو کیستى؟

مرد گفت: من قتادة بن دعامه بصرى هستم.

امام فرمود: تو فقیه اهل بصره هستى؟

مرد گفت: آرى.

امام فرمود: واى بر تو، اى قتادة! خداوند بندگان شایسته‏اى را آفریده است تا حجت بر دیگران باشند، آنان «اوتاد» زمین و بر پا دارنده امر الهى و نخبگان علم خدایند و خداوند آنان را قبل از آفرینش دیگر بندگان برگزیده است.

قتادة پس از سکوتى طولانى گفت: به خدا سوگند، من تا کنون، در برابر فقیهان بسیار و نیز پیش روى ابن عباس نشسته‏ام، ولى آن گونه که اکنون در برابر شما مضطرب شده‏ام، در مقابل هیچ کدامشان احساس نگرانى و اضطراب نداشته‏ام.

امام باقر (ع) فرمود: تو مى‏دانى کجا نشسته‏اى؟ تو در مقابل خاندانى هستى که خداوند درباره آن فرموده است:

فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه، یسبح‏له فیها بالغدو و الآصال و نیز فرموده است:

رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة »

پس جایگاه تو آن جاست ـ که خود مى‏دانى ـ و ما آن خاندانیم که خدا توصیف کرده است.در این هنگام قتاده گفت: به خدا سوگند، راست گفتى، فدایت شوم، آن خانه‏ها که خدا اجازه داده است نام و یاد و تسبیح او در آنها برده شود، نه خانه‏هاى ساخته شده از سنگ و خاک است، که شما خاندانید.

قتاده گفت: پس اکنون بفرمایید که پنیر چه حکمى دارد؟ !

امام باقر (ع) لبخندى زد و فرمود: آیا آن همه پرسش تو به همین سؤال خلاصه شده است!

قتاده گفت: همه را اکنون فراموش کرده و بیاد نمى‏آورم!

امام فرمود: اشکالى ندارد.

سپس قتاده به پرسش ادامه داد، و امام (ع) پاسخهایى مستدل در جواب وى ارائه داد.

نهضت بزرگ علمى امام باقر(ع)(2)

پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشکلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد که مقدمات تاسیس یک «دانشگاه بزرگ اسلامى» را که در دوران امامت فرزند گرامیش « امام صادق ع » به اوج عظمت رسید، پى ریزى کرد

امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه مسائل و احکام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از ان حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) به جا نمانده بود.

 رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عده‏اى از یاران پیامبر (ص) که هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مى‏کردند

« جابر بن یزید جعفى » و «کیسان سجستانى» (از تابعین) و فقهائى مانند: «ابن مبارک»، «زهرى»، «اوزاعى»، «ابوحنیفه»، «مالک»، «شافعى»، «زیاد بن منذرنهدى» از آثار علمى او بهره‏مند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نموده‏اند.

کتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند: طبرى، بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و کتبى مانند: موطا مالک، سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و دهها نظیر اینها، که از مهمترین کتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پیشواى پنجم است و همه جا جمله: «قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر» به چشم مى‏خورد.

کتب شیعه نیز در زمینه‏هاى مختلف سرشار از سخنان و احادیث حضرت باقر (ع( است و هر کس کوچکترین آشنایى با این کتابها داشته باشد، این معنا را تصدیق مى‏کند

امام باقر (ع) از نظر دانشمندان

آوازه علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر کرده بود که لقب «باقر العلوم» (گشاینده دریچه‏هاى دانش و شکافنده مشکلات علوم) به خود گرفته بود.

«ابن حجر هیتمى» مى‏نویسد:

محمد باقر به اندازه‏اى گنجهاى پنهان معارف و دانشها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمتها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همینجاست که وى را شکافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش خوانده‏اند.

« عبدالله بن عطأ» که یکى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مى‏گوید:

« من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على (ع) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم. من «حکم بن عتیبه» را که در علم و فقه مشهور آفاق بود، دیدم که در خدمت محمد باقر مانند کودکى در برابر استاد عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او گردیده بود.

امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد مى‏آورد و مى‏فرمود: «هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى کنم »

******************************

**********************************************************

******************************

امام باقر (ع) و پیشنهاد ضرب سکه 

کمال الدین دمیرى در کتاب حیاة الحیوان و مقریزى در کتاب شذرات العقود از کسائى نقل کرده‏اند که روزى در مجلس هارون الرشید سخن از اولین نفوذ اسلامى به میان آمد، در آن مجلس تاریخچه نخستین سکه‏هایى که بر آنها شعارهاى اسلامى نقش بسته چنین مطرح شد:

در آغاز، کاغذ از جانب رومیان به مملکت اسلامى وارد مى‏شد، در آن روزگار بیشتر مردم مصر نصرانى بودند و همکیش پادشاه روم به حساب مى‏آمدند.از این رو، بر حاشیه کاغذهایشان با خط رومى این کلمات: (پدر، پسر و روح القدس) نقش بسته بود.

این نوع کاغذها در جامعه اسلامى از آغاز تا عصر عبد الملک مروان رواج داشت تا این که عبد الملک از کسى که زبان رومى مى‏دانست، خواست تا آن کلمات را براى او ترجمه کند.پس از ترجمه کلمات، عبد الملک برآشفت و گفت: این شایسته نیست که در سرزمین اسلام، شعار نصرانیت به وسیله این اوراق در حد وسیعى منتشر شود.

از این‏رو، به عبد العزیز مروان که برادر او و نماینده و کارگزار وى در مصر بود، دستور داد تا این حاشیه‏ها را از بین ببرد و دستور دهد تا سازندگان کاغذ بر حاشیه کاغذها آیاتى از قرآن بنویسند.

دستور از میان بردن حاشیه‏هاى رومى به سایر کارگزاران حکومت در سایر شهرها نیز ابلاغ گردید.

کاغذها با حاشیه‏هاى جدید با گذشت زمان رواج یافت و به سرزمین روم نیز رسید.پادشاه روم از این برنامه ناخشنود شد و به عبد الملک نامه نوشت و از او خواست تا حاشیه‏هاى رومى را دوباره به کارگیرد و رواج دهد.

نامه را همراه با هدایا به سوى عبد الملک گسیل داشت، اما عبد الملک نامه و هدایا را پس فرستاد، این کار دو مرتبه دیگر با هدایاى بیشتر صورت گرفت.در مرتبه آخر، پادشاه روم تهدید کرد که اگر حاشیه‏ها به صورت نخست باز نگردد، بر روى سکه‏ها، دشنام به پیامبر اسلام را نقش خواهد زد.

در این عصر، سکه‏هاى رایج میان مسلمانان، سکه‏هاى رومى بود.و اگر پادشاه روم تهدید خود را عملى مى‏ساخت، ضربه‏اى سیاسى بر حکومت اسلامى وارد مى‏شد و مقدسات مردم مورد اهانت قرار مى‏گرفت.

عبد الملک خود را مواجه با مشکلى بزرگ یافت، براى مشورت و یافتن راه حل به شخصى به نام روح بن زنباع روى آورد.ولى او در پاسخ گفت:

اى عبد الملک! تو خودت خوب مى‏دانى که چه کسى راه حل مشکل تو را مى‏داند، اما بعمد آن را مطرح نمى‏کنى.

عبد الملک: او چه کسى است؟ !

روح بن زنباع: او جز باقر العلوم (ع) ـ از خاندان پیامبر اکرم (ص) ـ فرد دیگرى نمى‏تواند باشد و تو ناگزیر هستى که از او کمک بگیرى.

عبد الملک: آرى تو درست مى‏گویى.ولى...

عبد الملک به والى خود در مدینه دستور داد تا نزد امام باقر رفته و امکانات سفر را در اختیار وى قرار دهد و آن حضرت را براى سفر به سوى شام تجهیز کند.

والى مدینه، چنین کرد و امام رهسپار شام گردید.

عبد الملک به استقبال آن حضرت رفت، خیر مقدم گفت و مشکل سیاسى خود را مطرح ساخت و کمک طلبید.

امام باقر (ع) فرمود: کار را دشوار نگیر.نظر من این است که هم اکنون از اهل فن بخواهى تا برایت درهم و دینارهاى فراوانى را بسازند که بر یک طرف آن شعار توحید و بر طرف دیگر محمد رسول الله نقش زنند و در مدار آن نام شهرى که سکه در آن زده شده و تاریخ ساخت آن نوشته شود.سپس در زمینه برخى خصوصیات دیگر سکه‏ها، رهنمودهایى داد تا تقلب و دخل و تصرف در آنها به آسانى میسرنباشد.و به عبد الملک فرمود: از مردم بخواه تا از این پس با این سکه‏ها معاملات خود را انجام دهند و مبادلات اقتصادى را با سکه‏هاى رومى ممنوع و داراى مجازات اعلام کن.در ظرف چند ماه، رهنمودهاى امام باقر (ع) بخوبى عملى گردید و سکه‏هاى اسلام در روابط اقتصادى به کار گرفته شد.آن گاه عبد الملک به پادشاه روم نوشت، اگر مى‏خواهى تهدیدهایت را عملى کن!

پادشاه روم که از رواج سکه‏هاى اسلامى مطلع شده بود، عملى ساختن تهدیدهاى خود را بى‏ثمر یافت و از آن صرف نظر کرد.

******************************

**********************************************************

******************************

مسائل علمى در آن زمان 

در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب (باقر) مى‏خواندند زیرا علوم را مى‏شکافت و باز مى‏کرد.در صحاح آمده است:

« تبقر، یعنى توسع در علم » .و در قاموس گفته شده است : محمد بن على بن حسین را باقر مى‏خواندند چون در علم تبحر داشت.در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر مى‏خواندند چرا که علم را مى‏شکافت و به اصل آن پى مى‏برد و فروع علم را از آن استنباط مى‏کرد و دامنه علوم را مى‏شکافت و وسعت مى‏داد.ابن حجر در صواعق مى‏نویسد: «او را باقر مى‏خواندند و این کلمه از «بقر الارض» اخذ شده است، یعنى آنکه زمین را مى‏شکافد و مکنونات آن را آشکار مى‏کند.زیرا او نیز گنجینه‏هاى نهانى معارف و حقایق احکام و حکمتها و لطایف را که جز از دید کوته نظران و ناپاکان پنهان نبود، آشکار مى‏کرد.» از این رو درباره وى گفته مى‏شد که آن حضرت شکافنده علم و جامع آن و نیز آشکار کننده و بالا برنده علم و دانش است.در تذکرة الخواص نیز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زیرا در اثر سجده‏هاى فراوان، پیشانى‏اش شکاف برداشته بود.برخى هم گویند چون آن حضرت از دانش بسیار برخوردار بود او را باقر مى‏خواندند.آنگاه به نقل سخن جوهرى در صحاح مى‏پردازد.

شیخ صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفى پرسیدم چرا به امام پنجم، باقر مى‏گفتند؟ گفت: «چون علم را مى‏شکافت و اسرار آن را آشکار مى‏کرد» .در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته‏اند براى هیچ یک از فرزندان حسن و حسین (ع) این اندازه از علوم، از قبیل تفسیر و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که براى امام باقر (ع) .محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سى هزار حدیث پرسش کردم.

******************************

**********************************************************

******************************

داستان مسابقه تیراندازى 

امام صادق (ع) مى‏فرماید:

در یکى از سالها که هشام بن عبد الملک براى انجام مراسم حج به مکه آمده بود، امام باقر (ع) نیز در مکه حضور داشت.

در آن سفر امام باقر (ع) براى مردم سخنرانى کرد و از جمله سخنان آن حضرت چنین بود:

سپاس مخصوص خداوندى است که محمد (ص) را به پیامبرى مبعوث کرد و ما ـ خاندان نبوت ـ را به وسیله او کرامت بخشید.ما برگزیدگان خدا بر خلق اوییم و انتخاب شده از میان بندگان وى هستیم و ما خلفاى الهى مى‏باشیم.پس آن کس که از ما پیروى کند، سعادتمند است و کسى که ما را دشمن بدارد و با ما مخالفت کند، شقى و نگونبخت خواهد بود.

این سخنان به هشام گزارش شد و زمینه خشم شدید او را فراهم آورد، اما در چنان شرایطى صلاح ندید که متعرض امام باقر (ع) شود.زمانى که به دمشق بازگشت و ما هم به مدینه بازگشتیم، به وسیله نامه از کارگزار خویش در مدینه خواست تا من و پدرم (محمد بن على علیه السلام) را به دمشق بفرستد.

زمانى که وارد دمشق شدیم هشام تا سه روز اجازه نمى‏داد که نزد او برویم.تا این که سرانجام، روزچهارم به ما اجازه ورود داد.وقتى که ما در آستانه ورود قرار داشتیم، هشام ـ که نفرین خدا بر او باد ـ به اطرافیانش دستور داده بود تا پس از او، هر یک به امام باقر (ع) ناسزا بگویند و وى را سرزنش کنند!

امام باقر (ع) وارد محفل هشام شد، و بدون این که توجه خاصى به هشام داشته باشد و احترام ویژه‏اى براى او قایل شود، در جمله‏اى عام که شامل همه اهل مجلس مى‏شد گفت: السلام علیکم، سپس بدون اجازه خواستن از هشام، در مکان مناسب بر زمین نشست.

هشام بشدت خشمگین مى‏نمود، زیرا اولا به شخص او سلام ویژه‏اى که به خلفا داده مى‏شد، داده نشد، و ثانیا امام باقر (ع) براى نشستن از او اجازه نخواست! هشام گفت: اى محمد بن على! همواره یک نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را شکسته و مى‏شکند و مردم را به سوى خود فرا مى‏خواند و از روى سفاهت و جهل، گمان دارد که امام است.

هشام شروع به سرزنش کرد و چون او ساکت شد، یکایک مجلسیان او، سخنان توهین آمیز و نیش آلود او را پى گرفتند.چون سخنانشان پایان یافت، امام باقر از مکانى که نشسته بود برخاست و ایستاده چنین سخن گفت: اى مردم به کدامین سو مى روید! و شما را به کجا مى‏برند! خداوند نسل پیشین شما را به وسیله ما خاندان هدایت کرد و نسلهاى آینده شما نیز باید به وسیله ما راه یابند.اگر شما پادشاهى زود گذر دنیا را دارید، ما در آینده فرمانروایى خواهیم داشت.پس از فرمانروایى ما، هیچ حاکمیتى و پادشاهى نیست، زیرا ما اهل فرجامیم و خداوند فرموده است: « والعاقبة للمتقین » .

سخن که بدین جا انجامید، هشام دستور داد تا پدرم امام باقر را به زندان ببرند و محبوس سازند.اما امام در زندان ساکت نبود و زندانیان را مورد انذار و بیدار باش قرار داده، مطالب بایسته را با ایشان در میان مى‏گذاشت، به گونه‏اى که همگان به او دلبسته شدند .

زندانبان از این جریان بر آشفت و وقایع را به هشام گزارش کرد.

هشام دستور داد تا امام را از زندان رها سازند و نزد او بفرستند.

امام صادق (ع) مى‏فرماید: در این ماجرا من همراه پدرم وارد دربار هشام شدیم، او بر تخت نشسته بود و درباریان و ارتشیانش با سلاح ایستاده بودند.

تابلو هدف را در برابر جمع نصب کرده و بزرگان قوم مشغول هدف گیرى و تیر اندازى بودند .

با ورود ما به آن جمع ـ در حالى که پدرم جلوتر حرکت مى‏کرد و من پشت سر وى بودم ـ نگاه هشام به پدرم افتاد و گفت: اى محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیر اندازى کن.

امام باقر فرمود: من دیگر سنم از این کارها گذشته است، اگر صلاح بدانى من معاف باشم .هشام گفت: به حق کسى که ما را با دینش عزت بخشید و محمد (ص) را مبعوث‏کرد تو را معاف نخواهم داشت.سپس به یکى از بزرگان بنى امیه اشاره کرد تا کمانش را به پدرم بدهد.

پدرم کمان را گرفت.تیرى در چله کمان نهاد و نشانه گرفت و رها کرد، تیر در نقطه وسط هدف نشست، پدرم تیر دوم را نشانه گرفت، تیر دوم در وسط تیر اول فرود آمد و همین طور تا نه تیر...!

هشام بشدت مضطرب شده بود و قرار نداشت و نمى‏توانست خویشتندارى کند.تا این که گفت: اى ابو جعفر! تو مى‏گفتى که سنت از این کارها گذشته! در حالى که تو قهرمان تیر اندازان عرب و عجم هستى.

این سخن را گفت، ولى بسرعت از گفته خویش پشیمان شد.

هشام سعى داشت که خود را به عواقب ریختن خون پدرم گرفتار نسازد، (زیرا دریافته بود که کشتن اهل بیت بهاى سنگینى براى حکومتها داشته است.(

هشام به زمین خیره شده بود در حالى که من و پدرم در مقابلش ایستاده بودیم.ایستادن ما به طول انجامید و پدرم خشمگین شد، هشام از نگاههاى غضب‏آلود پدرم به آسمان، شدت خشم او را دریافت و گفت: اى محمد! نزدیکتر بیا...پدرم به طرف تخت او رفت، من هم همراه پدرم بودم.

هشام از جاى برخاست و با پدرم معانقه کرد و او را در سمت راست خود جا داد.سپس با من معانقه کرد و من هم سمت راست پدرم نشستم.

هشام با تمام توجه مشغول گفتگو با پدرم شد و گفت: اى محمد! قریش هماره بر عرب و عجم پیشوایى خواهد داشت، تا زمانى که چون تویى در میان قریش باشد.

براستى چه نیک تیر مى‏اندازى.

چه مدت تمرین کرده‏اى تا چنین مهارتى به دست آورده‏اى؟

پدرم گفت: مى‏دانى که مردم مدینه در کار تیر اندازى دستى دارند.من هم در دوره جوانى گاهى تیر اندازى داشته‏ام، اما مدتهاست که ترک کرده‏ام.و از آن پس، این نخستین بار بود که در حضور تو تیر انداختم.

هشام گفت: هرگز مانند کار تو را از کسى ندیده بودم و گمان نمى‏کنم روى زمین کسى بتواند این گونه تیر اندازى کند.آیا جعفر هم مى‏تواند همین گونه هدف بگیرد؟

امام باقر (ع) فرمود: ما کمالها و حقایق دین را به ارث مى‏بریم، همان دین کاملى‏که خداوند درباره آن فرموده است:

« الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا »

امروز دینتان را کامل کردم و نعمت را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان دین برایتان رضا دادم.و زمین هیچگاه خالى از انسان کامل نخواهد بود.

هشام با شنیدن این سخنان، چهره‏اش سرخ و حالش دگرگون شد و سؤالها و اشکالهاى متعددى را مطرح کرد و امام هم به هر یک پاسخ داد...

******************************

**********************************************************

******************************

امام باقر (ع) و قیام زید بن على (ع)

هر چند قیام زید بن على بن الحسین (ع) در عصر امام صادق (ع) صورت گرفت، و از زمان وفات امام باقر (ع) تا زمان نهضت زید حدود هشت سال مى‏گذشت، اما چنین قیامى از سالها قبل مطرح بود و بارها و بارها امام باقر (ع) درباره آن اظهار نظر فرموده بود.

در بررسى زندگى سیاسى امام باقر (ع)، توجه به موضع آن حضرت در قبال قیامى که زید بن على هماره از آن سخن مى‏گفت و مترصد تحقق آن بود، ضرورى‏است.روایات در زمینه شخصیت زید و موضعگیرى امام باقر و سایر ائمه در قبال قیام او به سه دسته قابل تقسیم است:

1 ـ روایاتى که زید بن على را شخصیتى مثبت، ارجمند و معتقد به ائمه اثنى عشر  و نیز امامت باقر العلوم (ع ( و جعفر بن محمد (ع) معرفى مى‏کند، و قیام او را در راستاى اهداف ائمه و بر اساس رضایت آنان مى‏شناساند و شهادت او و یارانش را فوزى بزرگ بشمار مى‏آورد.

2 ـ روایاتى که بظاهر موهم قدح است، ولى پس از تأمل و دقت نمى‏توان آن را به صورت قطعى، بیانگر مذمت دانست.از این گونه روایات وجود نوعى اختلاف نظر میان زید با امام باقر و امام صادق (ع) و اصحاب خاص ایشان استفاده مى‏شود.

3 ـ روایاتى که آشکارا زید را به ادعاى امامت براى خود متهم مى‏کند و چنین مى‏نماید که قیام او به اجازه ائمه (ع) نبوده، بلکه علیرغم نهى آنان و با نفى امامت ایشان صورت گرفته است!

جرح و تعدیل و داورى درباره این احادیث نیازمند مجالى جداگانه است، و در اینجا فقط به نکات اصلى و تعیین کننده اشاره مى‏شود.

توجه به چند نکته مى‏تواند در بررسى این روایات مؤثر باشد:

1 ـ سیاست کلى ائمه بر دفاع از ولایت و امامت و نفى حکومت غاصبان و حاکمان جور بوده است، و هیچکدام از آنان در اصل این موضوع اختلاف نظر نداشته‏اند و اگر برخى از آنان عملا به قیام مسلحانه روى آورده و بعضى راه تقیه رادر پیش گرفته اند به جهت شرایط و مقتضیات و امکانات زمان بوده است.

2 ـ پس از شهادت حسین بن على (ع) سایر ائمه هرگز زمینه اجتماعى را براى قیامى علنى و گسترده مناسب نیافتند، و با این که با تعالیم خویش، بغض ظالمان و حاکمان غاصب را در قلب شیعیان خود تقویت مى‏کردند، ولى از اقدامهاى علنى که شالوده نظام حیاتى شیعه را در معرض متلاشى شدن قرار مى‏داد و بنیاد معارف شیعى را تهدید مى‏کرد، جلوگیرى مى‏نمودند .

3 ـ مبارزه با حاکمان مستبد و فسادگر در هر شکلى که مایه زیان به موجودیت تشکیلات شیعى نمى‏شد مورد منع آنان نبود، بلکه خود عملا در آن راستا قدم بر مى‏داشتند.

4 ـ شهادت و کشته شدن در راه خدا و ارزشهاى الهى از والاترین سعادتها در مکتب اهل بیت بشمار مى‏آید، و هرگز وظیفه‏اى را به خاطر حفظ جان و فرار از مرگ ترک نکرده و ترک آن را اجازه نداده‏اند.

5 ـ شرایط سخت تقیه، در موارد بسیارى سبب مى‏شده است که ائمه در محافل عمومى یا نزد جاسوسان حکومت و عناصر منافق یا کم ظرفیت، احکام فقهى یا اعتقادى و سیاسى را به گونه‏اى بیان کنند که موافق شرایط تقیه است، نه آنگونه که خود اعتقاد داشته‏اند، (البته با رفع شرایط تقیه، نظریه حق را به اصحاب و شیعیان خود ابلاغ کرده و مى‏رسانده‏اند) .

اگر نکات یاد شده مورد توجه قرار گیرد مى‏توان از یک سو به علت وجود نقلها و آراى مختلف در زمینه قیام زید بن على (ع) پى برد، و از سوى دیگر ملاکى در ترجیح یک نظریه بر نظریه دیگر به دست آورد.

از جمله این که مقام تقیه همواره مقتضى آن بوده است که ائمه خود را از جریانهاى سیاسى و خطوطى که علیه حکومتها فعال بوده‏اند، دور نشان دهند و لازمه چنین خط مشیى چنین بوده است که ائمه حرکت زید بن على (ع) را هر چند به لحاظ ماهیت و هدف صحیح مى‏دانسته‏اند، اما درباره آن به گونه‏اى داورى کنند که قیام او موجب هجوم دستگاه خلافت به تشکیلات شیعى نشود، و چه بسا امتناع برخى از اصحاب امام صادق (ع) از پیوستن به زید در جهت همین سیاست بوده است، اما تأیید شخصیت معنوى و قیام زید که در بیان معصومین آمده، هرگز قابل‏حمل بر تقیه نیست، زیرا هیچ نیرویى ایشان را ناگزیر به تقیه در جهت بزرگداشت مقام زید نمى‏کرده است تا آنان نظر به ملاحظات سیاسى از زید و قیام او دفاع کنند.

بنابر این، دفاع ائمه از قیام زید و شخصیت وى، علتى جز والایى و ارجمندى او نزد ایشان نداشته است.

از آنجا که خط مشى تقیه سبب شده بود امام باقر و امام صادق (ع) حمایت علنى از قیام زید نکنند و نیز قیام او تنشهاى عقیدتى‏اى را به دنبال داشت، برخى از شیعیان به گمان این که زید بن على از نظر امام صادق، داراى شخصیتى منفى است و امام حرکت او را باطل مى‏داند، نزد آن حضرت لب مى‏گشایند تا از زید به بدى یاد کنند! اما امام صادق جلو ایشان را مى‏گیرد و مى‏فرماید:

« لا تفعل رحم الله عمى زیدا...» یعنى، اقدام به چنین کارى نکن و سرزنش منماى! خداوند عمویم ـ زید ـ را مورد رحمت قرار دهد.

تصریح ائمه به شخصیت والاى زید و درستى قیام وى آنگاه صورتى علنى پیدا مى‏کند که بنى امیه از میان رفته و دیگر تأیید زید خطرى را متوجه تشکیلات شیعى نمى‏سازد.

زید بن موسى بن جعفر از کسانى است که در عصر خلافت مأمون در بصره خروج کرد و خانه‏هاى بنى العباس را آتش زد، او را دستگیر کردند و نزد مأمون فرستادند، مأمون گفت او را به حرمت برادریش با على بن موسى مى‏بخشم و سپس به على بن موسى گفت: اگر برادر شما خروج کرد و چنین و چنان کرد، قبل از او زید بن على نیز قیام نمود و کشته شد.و اگر به خاطر شما نبود او را مى‏کشتم، زیرا عملى که مرتکب شده است، کوچک نیست.

حضرت رضا (ع) در پاسخ مأمون فرمود: برادر مرا با زید بن على قیاس مکن! زیرا زید بن على از دانشمندان خاندان پیامبر (ص) بود، براى خدا غضب کرد و با دشمنان خدا جنگید تا در راه خدا کشته شد.پدرم از پدر خویش ـ جعفر بن محمد ـ نقل کرد که آن گرامى مى‏فرمود: خداوند عمویم زید را مورد رحمت قرار دهد، زیرا او در طلب خشنودى و رضاى آل محمد بود و اگر در قیام خود پیروز مى‏شد به آن چه دعوت کرده بود وفا مى‏کرد...مأمون پرسید: مگر زید بن على از جمله کسانى نیست که بدون حق ادعاى امامت کرده است.؟

حضرت رضا (ع) فرمود: خیر! زید ادعاى امامت نداشت و به چیزى دعوت نمى کرد که صلاحیت آن را دارا نباشد، او داراى تقوا بود و مى‏گفت: من شما را به آن چه مورد رضاى خاندان رسالت است فرا مى‏خوانم.

از این حدیث استفاده مى‏شود که آن چه در محافل خصوصى ائمه نسبت به حقانیت قیام زید مطرح مى‏شده است، حتى به گوش بنى العباس که در آن روز مخالف حکومت بنى امیه بشمار مى‏آمدند نرسیده و فردى چون مأمون از آن بى اطلاع بوده است و زمانى امام رضا (ع) صریحا آن را اعلام مى‏دارد که دوران آن تقیه گذشته است.

روایاتى که زید را متهم به ادعاى امامت مى‏کند، از نظر کمى اندک و از نظر سند ضعیف و غیر قابل اعتماد است و آن روایات نمى‏تواند با روایات مدح او مقابله نماید.

فلسفه نهى از قیام زید

سؤالى که در این میان باقى مى‏ماند این است که اگر اصل قیام زید مورد امضاى ائمه بوده و حرکت او صحیح و بایسته بشمار مى‏آمده است پس نهیهاى مکررى که از سوى امام باقر و امام صادق (ع) نسبت به قیام او صورت گرفته است، چیست؟ پاسخ این است که اگر روایات مدح را بپذیریم و روایات قدح را ضعیف و ناتوان بشناسیم، در این صورت لازمه جمع میان نهى از قیام زید و ستایش مقام علمى و عملى او این است که بگوییم: نهى ائمه، به جهت دلسوزى و شفقت و ارشادى بوده است.

نهضت زید از نظر خود او امرى بایسته و ضرورى بود، او دیگر طاقت نداشت که شاهد بى حرمتى بنى امیه به ساحت رسول خدا و نظاره گر ظلم و بى‏عدالتى آنان باشد، و تنها راه را در جهاد مسلحانه علیه آنان مى‏دید، اما ائمه (ع) از سوى دیگر، بااین که در اصل ضرورت مبارزه با کفر و ظلم با او هم نظر بودند، ولى بر اساس اطلاعاتى که تنها در اختیار آنان بود و بینشى که نسبت به شرایط سیاسى داشتند، حرکت نظامى و نهضت مسلحانه را تنها راه ممکن و ضرورى تشخیص نمى‏دادند.در نگاه ائمه (ع) زید به گونه واجب، موظف به قیام نبود زیرا اگر او براستى چنین وظیفه‏اى داشت، هرگز او را به ترک تکلیف الهى دعوت نمى‏کردند.از سوى دیگر قیام او ممنوع و باطل نیز نبود، زیرا اگر حرکت او باطل و حرام بود، هرگز ائمه وى را به نیکى یاد نمى‏کردند. در نتیجه تنها راهى که مى‏توان فرض کرد این است که زید براى مقابله با کفر و فساد حاکمان بنى امیه، میان دو راه مخیر بوده است: راه قیام علنى و راه مبارزه پنهانى.

او راه اول را ضروریتر مى‏دانست و ائمه راه دوم را شایسته‏تر مى‏شمردند.از این رو، براى راهنمایى وى، سعى داشتند تا او را از قیام مسلحانه منع کنند.چنین است که گاه، کشته شدن سریع او و عدم پیشرفت نظامى را به او متذکر مى‏شدند و زمانى بیوفایى مردم را.

سرانجام، زید راه خویش را انتخاب کرد و در پى بى حرمتیهاى مضاعف هشام به خاندان رسول الله (ص) و به شخص وى، دست به قیام زد و به فرموده حضرت رضا )ع)، براى خدا و در راه خدا به شهادت رسید.و بر اساس روایاتى که از رسول خدا (ص) نقل شده است:

زید و یارانش در قیامت گام برگردن مردمان مى‏نهند و به بهشت وارد مى‏شوند. با این همه، نهى ائمه (ع) از قیام زید، نیز بى حکمت نبود.اگر درک جوانب این نهى براى معاصران میسر نبود، براى ما که از این فاصله تاریخى مى‏توانیم شاهد بازتابها و نتایج و پیامدهاى آن قیام باشیم، درک آن دشوار نیست.

قیام زید براى او به صورت یک تکلیف شناخته شد و او با انگیزه‏اى مقدس به‏آنچه تشخیص داده بود عمل کرد، ولى حرکت او بشدت و بسرعت سرکوب شد، و آن چه با بدن و سر او انجام دادند، بر رعب و وحشت مردم و سکوت و خفقان فضاى سیاسى افزود و منحرفان و سست باوران با تبلیغ نادرست اندیشه‏ها و اهداف وى، جریانهاى فکرى و عقیدتى نادرستى را پدید آوردند و در جبهه متشکل شیعه، انشعاب زیدیه شکل گرفت!

قیام و شهادت زید هر چند در خراسان بازتاب وسیع و گسترده‏اى پیدا کرد و شیعیان خراسان به جنبش آمدند و حرکتهاى نهانى خود را علیه دستگاه خلافت آشکار ساختند (13) و این جریان همواره گسترش یافت تا به اضمحلال خلافت امویان انجامید، اما سوگمندانه زوال خلافت امویان، مشکلى را از جامعه اسلامى نگشود و از شدت جور و استبداد نکاست، چه، عباسیان بر جاى امویان تکیه زدند و راه ایشان را پى گرفتند!

هر چند این مشکلات و انحرافها از ناحیه زید بن على صورت نگرفت و او تنها به آنچه تکلیف خویش مى‏دانست عمل کرد، ولى امامان (ع) افقهایى را مى‏دیدند که از دید زید بن على که فاقد بینش امامت بود قابل پیش بینى نبود!

 

******************************

**********************************************************

******************************

شهادت امام باقر (ع)

امام باقر (ع) پس از عمرى تلاش در میدان بندگى خدا و احیاى دین و ترویج‏علم و خدمات اجتماعى به جامعه اسلامى، در روز هفتم ماه ذو الحجه سال 114رحلت کرد.

در سال رحلت و شهادت آن حضرت آراى دیگرى نیز وجود دارد.دسته‏اى از مورخان سال 117 و بعضى سال 118  و گروه اندکى سالهاى 116  و 113  و 115  و 111  را یاد کرده‏اند، اما بیشترین منابع تاریخى سال 114 را متذکر شده‏اند.

منابع روایى و تاریخى علت وفات آن حضرت را مسمومیت دانسته‏اند، مسمومیتى که دستهاى حکومت امویان در آن دخیل بوده است.

از برخى روایات استفاده مى‏شود که مسمومیت امام باقر (ع) به وسیله زین آغشته به سم، صورت گرفته است، به گونه‏اى که بدن آن گرامى از شدت تأثیر سم‏بسرعت متورم گردید و سبب شهادت آن حضرت شد.

در این که چه فرد یا افرادى در این ماجراى خائنانه دست داشته‏اند، نقلهاى روایى و تاریخى از اشخاص مختلفى نام برده‏اند.

بعضى از منابع، شخص هشام بن عبد الملک را عامل شهادت آن حضرت دانسته‏اند.

بخشى دیگر، ابراهیم بن ولید را وسیله مسمومیت معرفى کرده‏اند.

برخى از روایات نیز زید بن حسن را که از دیر زمان کینه‏هاى عمیق نسبت به امام باقر (ع) داشت، مجرى این توطئه به شمار آورده‏اند.

به طور مسلم وفات امام باقر (ع) در دوران خلافت هشام بن عبد الملک رخ داده است، زیرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجرى استمرار داشته، و آخرین سالى که مورخان در وفات امام باقر (ع) نقل کرده‏اند 118 هجرى مى‏باشد.

با این که نقلها بظاهر مختلف است، اما با اندکى تأمل در منابع روایى و تاریخ، بعید نمى‏نماید که همه آنها به گونه‏اى صحیح باشد زیرا عامل شهادت آن حضرت لازم نیست یک نفر باشد بلکه ممکن است افراد متعددى در شهادت امام باقر (ع) دست داشته‏اند که هر روایت و نقل، به یکى از آنان اشاره کرده است.

با توجه به برخوردهاى خشن و قهر آمیز هشام با امام باقر (ع) و عداوت انکار ناپذیر بنى امیه با خاندان على (ع) شک نیست که او در از میان بردن امام‏باقر (ع) ـ اما بشکلى غیر علنى ـ انگیزه‏اى قوى داشته است.

بدیهى است که هشام براى عملى ساختن توطئه خود، از نیروهاى مورد اطمینان خویش بهره جوید، از این رو ابراهیم بن ولید

را که عنصرى اموى و دشمن اهل بیت (ع) است به استخدام مى‏گیرد و او امکانات لازم را در اختیار فردى که از اعضاى داخلى خاندان على (ع) بشمار مى‏آید و مى‏تواند در محیط زندگى امام باقر (ع) بدون مانع راه یابد و کسى مانع او نشود، قرار دهد، تا به وسیله او برنامه خائنانه هشام عملى گردد و امام به شهادت رسد.

امام باقر (ع) این چنین به شهادت رسید و به ملاقات الهى شتافت و در بقیع، کنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموى پدرش حسن بن على (ع) مدفون گشت

******************************

**********************************************************

******************************

شهادت امام باقر (ع) با توطئه هشام 

در بررسى زندگى سیاسى امام باقر (ع) نباید از اختلاف درونى برخى علویان با آن حضرت غافل بود، زیرا این اختلافها هر چند بظاهر رنگ سیاسى نداشت، ولى در نهایت به مسایل سیاسى انجامید.

آن چه این اختلافها را به امر سیاست گره مى‏زند، این بود که خلفا همواره در صدد یافتن راهى آسان براى از میان بردن خط امامت و جریان اندیشه شیعى بودند و در این میان بدیهى است که دامن زدن به اختلافهاى درونى آل على و استفاده از عناصر ناراضى علیه آنان، مى‏توانست شیوه‏اى راحت و کم پیامد براى حکومت باشد.

هشام بن عبد الملک، از همین شیوه استفاده کرد و با تدابیرى زید بن حسن را که نسبت به امام باقر (ع) بر سر میراث رسول الله و امر امامت عداوت داشت، علیه آن حضرت به کار گرفت تا این امر به شهادت امام باقر (ع) منتهى گردید!

ابو بصیر از امام صادق (ع) نقل کرده است:

زید بن حسن همیشه با امام باقر (ع) در مورد میراث رسول خدا، درگیرى داشت و مدعى بود که او براى دریافت آن میراث سزاوارتر است به این دلیل که از نسل فرزند بزرگتر است ـ زیرا زید از نسل حسن بن على و امام باقر از نسل حسین بن على (ع) بود ـ این اختلاف حتى به محکمه قاضى نیز کشیده شد.

در یکى از همین محاکم زید بن حسن به زید بن على بن الحسین ـ برادر امام باقر (ع) ـ توهین کرد و زید بن على بن الحسین سوگند خورد که دیگر با زید بن حسن‏روبرو نشود.

از روایت استفاده مى‏شود که در این محکمه‏ها، شخص امام باقر (ع) حضور نمى یافته، بلکه برادر خود (زید بن على) را مأمور پاسخگویى به ادعاهاى زید بن حسن مى‏نموده است.از این رو، پس از مشاجره یاد شده، زید بن على از امام باقر (ع) خواهش مى‏کند که دیگر او را از حضور در محکمه‏اى که زید بن حسن در آن مدعى است معاف دارد.امام باقر هم مى‏پذیرد .

زید بن حسن که گویى در انتظار چنین فرصتى بود از این که مى‏تواند از آن پس با شخص امام باقر (ع) رویارو شود، خرسند شد، زیرا امید داشت که در این رویارویى مى‏تواند امام را تحت فشار و مورد اذیت و بى حرمتى قرار دهد!

زید بن حسن نزد امام باقر آمد تا آن حضرت را به محکمه قضا ببرد.امام عازم شد، ولى به او فرمود: اى زید تو اکنون در زیر لباسهایت خنجرى را پنهان کرده‏اى و...

امام در این هنگام گوشه‏هایى از قدرت امامت را به وى نمایاند و با کرامتهاى خویش به او اثبات کرد که امامت امرى الهى است و نه میراثى بشرى و قراردادى اجتماعى.زید با مشاهده کرامتها، گاه مدهوش مى‏شد و بشدت شگفت زده مى‏گردید، ولى هرگز از غفلت و هواپرستى بیرون نیامد.

زید بن حسن با مشاهده آن کرامتها، سوگند یاد کرد که دیگر به نزاع با امام باقر (ع) بر نخیزد! او از امام جدا شد ولى همان روز به سوى هشام بن عبد الملک حرکت کرد.

وقتى که به حضور هشام رسید گفت: من از نزد ساحرى دروغگو مى‏آیم که براى تو سزاوار نیست او را به حال خود واگذارى.

زید بن حسن آنچه را دیده بود براى هشام باز گفت.

هشام بن عبد الملک به کارگزار خویش در مدینه دستور داد: محمد بن على رادر بند بکش و نزد من بفرست! .

آنگاه به زید بن حسن گفت: اگر محمد بن على را در اختیار تو قرار دهم، آیا حاضرى او را به قتل رسانى؟

زید بن حسن گفت: آرى.

والى مدینه با دریافت فرمان هشام به عواقب آن اندیشید و به هشام نوشت:

من فرمان تو را رد نمى‏کنم و این نامه به معناى مخالفت با تو نیست، ولى دوست دارم از سر خیرخواهى با تو سخنى بگویم: مردى را که از من خواسته‏اى تا در بند کشیده، نزد تو بفرستم، عفیفترین و زاهدترین کس در روى زمین است و من به صلاح حکومت تو نمى‏بینم که متعرض وى شوى...

این حدیث طولانى است، ولى به هر حال، زید بن حسن از این طریق به خواسته خود دست نیافت .پس از بازگشت از شام به مدینه، سر انجام با تدبیرى زین اسب را آغشته به سم کرد و از این طریق امام باقر (ع) را مسموم ساخته، به شهادت رسانید.در این راه دست هشام پنهان است، زیرا آنچه هشام از آن بیم داشت و براى حکومت خود از آن نگران بود، از یک سو وجود امام، و از سوى دیگر درگیرى علنى با آن حضرت بود، اما از میان بردن امام باقر (ع) به صورت مخفى و به وسیله فردى از خاندان على مى‏توانست او را از هر دو مشکل برهاند!

******************************

**********************************************************

******************************

وصیت امام(ع)

شیخ کلینى در کتاب کافى به سند خود از امام رضا (ع) روایت کرده است که امام باقر (ع) به هنگام احتضار فرمود: هنگامى که به‏درود حیات گفتم زمین را برایم بشکافید و قبرى مهیا کنید پس اگر به شما گفتند براى رسول خدا (ص) لحد بوده است، تصدیق کنید.

نگارنده: این فرمایش بدان دلیل بوده است که امام باقر (ع) شکافتن زمین را از برخى جهات بهتر مى‏دانسته اگر چه فضیلت لحد بالاتر بوده است.

کلینى به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: پدرم هر آنچه از کتب و سلاح و آثار و امانات انبیاء در نزد خود داشت، به من به ودیعت‏سپرد. پس چون لحظه وفاتش فرارسید به من گفت: چهار شاهد فرابخوان. من چهار تن از قریش را دعوت کردم که یکى از آنان نافع مولاى عبد الله بن عمر بود. پس به من فرمود: «بنویس این چیزى است که یعقوب فرزندانش را بدان وصیت کرد که اى فرزندانم خداوند دین را براى شما برگزید، پس نمیرید مگر آنکه تسلیم رضاى خداوند باشید. »و وصیت کرد محمد بن على به جعفر بن محمد و به وى فرمان مى‏دهد که او را به جامه بردى که هر جمعه در آن نماز مى‏خواند کفن کند و عمامه‏اش را بر سرش بندد و قبر او را چهار گوش و با فاصله چهار انگشت از زمین بلندتر قرار دهد و در موقع دفن بندهاى کفن او را باز کند. سپس به شهود فرمود: بازگردید خداوند شما را رحمت کند!امام صادق (ع) گفت: به پدرم گفتم: اى پدر!در این وصیت چه بود که بر آن شاهد طلب کردى؟فرمود: پسرم!خوش نداشتم پس از من با تو به نزاع برخیزند به این بهانه که به تو وصیت نکرده‏ام و مى‏خواستم بدین وسیله حجت و دلیلى براى تو قرار داده باشم. در حقیقت امام (ع) مى‏خواست به این وسیله همگان بدانند که جعفر بن محمد (ع)، وصى و جانشین و امام بعد از اوست.

کلینى در کافى به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: پدرم روزى در ایام بیماریش به من گفت: پسرم گروهى از قریشیان ساکن مدینه را بدینجا فراخوان تا آنها را گواه بگیرم. من نیز چنین کردم. پس امام در حضور آنان به من فرمود: اى جعفر هنگامى که من دنیا را وداع گفتم مرا بشوى و کفن کن و قبرم را چهار انگشت‏بالاتر از زمین قرار ده و بر آن آب بپاش. چون گواهان رفتند به پدرم عرض کردم: اگر مرا (در خلوت هم) به این کارها امر مى‏کردى، انجام مى‏دادم. چرا درخواستى تا عده‏اى را به عنوان شاهد به نزدت بیاورم؟ فرمود: پسرم مى‏خواستم با تو نزاع نکنند. (یعنى در امامت و خلافت از پس من با تو نزاع نکنند و بدانند که تو وصى منى( .

کلینى در کافى به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: پدرم در وصیتش نوشته بود که وى را در سه جامه کفن کنم. یکى رداى جمره‏اى او بود که در روز جمعه با آن نماز مى‏خواند و دو پیراهن دیگر. پس به وى عرض کردم: چرا اینها را مى‏نویسى؟فرمود: مى‏ترسم مردم با تو از در نزاع وارد شوند و بگویند او را در چهار یا پنج جامه کفن کن اما تو به گفتار آنان راه مرو. عمامه خودم را بر سرم بند و البته عمامه را جزو کفن محسوب مکن بلکه عمامه از چیزهایى است که بدن را به آن مى‏پوشانند.

شیخ کلینى در کافى به سند خود نقل کرده است که امام باقر (ع) وصیت کرد که هشتصد درهم براى برگزارى مراسم سوگوارى او اختصاص دهند و این کار را از سنت مى‏دانست. زیرا پیامبر مى‏فرمود: براى خاندان جعفر طعامى فراهم آرید، آنان نیز به وصیتش عمل کردند.

******************************

**********************************************************

******************************

شاگردان امام محمد باقر (ع)

خاندان رسالت و اهل بیت رسول الله (ص)، از آن جا که به گواهى قطعى وانکار ناپذیر پیامبر اسلام (ص)، عدل و همپا و هماواى قرآنند با حقیقت، محتوا و پیام قرآن، همگونى و سنخیت دارند.

حدیث ثقلین از جمله احادیث مهم مورد پذیرش اهل سنت و امامیه است.

در این حدیث، رسول خدا، ثمره تلاشهاى طاقت فرساى خود در مسیر ایفاى رسالت و هدایت خلق را، در دو یادگار گرانبها که پس از خود برجا گذاشته خلاصه کرده و گفته است: من دو شی‏ء گرانبها در میان شما باقى مى‏گذارم: قرآن و اهل بیتم را، این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا در قیامت بر حوض کوثر، بر من وارد شوند...

با توجه به مقام معنوى و الهى پیامبر (ص) که کمترین خود خواهى و هوا و هوس در او راه نداشته و آنچه او مى‏گفته در حقیقت مورد تأیید خداوند بوده و رأى و سخنى جز به اشاره و تأیید وحى اظهار نمى‏داشته است، مى‏توان بیقین اقرار کرد که پیامبر (ص)، خاندانش را بر اساس ملاحظات خویشاوندى و روابط نسبى و علایق مادى بشرى، در کنار قرآن، بزرگترین معجزه خویش ننهاده است، بلکه قرین ساختن اهل بیت، با پیام وحى، از آن جهت بوده که میان آن دو هماهنگى و سنخیت وجود داشته است .

اگر خداوند قرآن را بدور از کمترین ضعف و کاستى و کجى و نادرستى فرو فرستاده، اهل بیت را نیز از هر انحراف و گناه، پاک گردانیده و مصونیت بخشیده است.

اگر قرآن، داراى حقایقى اصولى و محکم و نیز مسایلى متشابه است که براى‏فهم آنها باید به منبعى الهى و آگاه به رموز وحى مراجعه کرد، اهل بیت، همان آگاهان و عالمانى هستند که مفسر قرآن و مبین احکام و پیامهاى آنند.

هر چند آیات قرآن، روشن و روشنگر است، ولى معناى روشنى مفاهیم قرآن، این نیست که تمامى مطالب و مفاهیم آن براى همه اندیشه‏ها آشکار و بى‏نیاز از توضیح باشد، چه، خداوند به پیامبر (ص) فرمان داده تا آیات وحى را براى مردم توضیح و تبیین کند.

با این بیان، اهل بیت از آن جهت، قرین قرآن و جدایى ناپذیر از آن معرفى شده‏اند که پس از رسول خدا (ص) به تبیین مفاهیم وحى و حقایق قرآن، براى توده‏ها بپردازند و این توان و شایستگى در همه اهل بیت رسالت (معصومین علیهم السلام) بوده است.چنانکه على (ع) به سینه‏اش اشاره مى‏کرد و مى‏گفت: در اینجا دانشهاى فراوانى است که کاش شاگردان شایسته‏اى مى‏یافتم و این حقایق را بدانها مى‏آموختم.

آن چه پس از وفات رسول اسلام (ص) براى جامعه اسلامى و خاندان پیامبر ( ص )، رخ نمود هرگز به آنان، مجال نداد تا آن گونه که مى‏خواستند و مى‏بایست، به نشر معارف قرآنى بپردازند .

جریانهاى سیاسى حاکم بر جامعه، پس از رحلت رسول خدا (ص)، سبب تفکیک قرآن از عترت در باور و اندیشه بخش عظیمى از مردم شد.قرآن بظاهر محور نظام دستورى دین و حکومت گردید، ولى چون نیازمند مفسر و مبین بود، باعث شد تا میدان تفسیر و تأویل بشدت گسترش یابد و چهره‏هایى در محافل علمى و دینى مطرح شدند که هرگز آیه‏اى در تطهیر آنان نازل نشده و سفارشى از ناحیه رسول خدا در تمسک به آنان نرسیده بود.از سوى دیگر، کسانى چون على بن ابى طالب ( ع ) که با صداى رسا فریاد بر مى‏آورد: سلونى قبل از تفقدونى، یعنى هر چه مى‏خواهید از من بپرسید، قبل از این که مرا از دست بدهید، مهجور وناشناخته ماندند.

حسن بن على (ع)، از سوى حکومت معاویه، تحت شدیدترین فشارهاى روحى و اجتماعى قرار داشت و هرگز به او فرصت نشر معارف واقعى داده نشد.

حسین بن على (ع) تحت فشار قرار گرفت که حکومت ضد دینى و ضد بشرى یزید را بپذیرد و از آنجا که پذیرش حکومت وى را مایه نابودى اساس شریعت مى‏دانست، از آن اجتناب کرد و در این راه به شهادت رسید.

بنى امیه بر جان و مال و ناموس و دین مردم مسلط شدند.و زمینه چنان شد که فردى چون زین العابدین ناگزیر، معارف حقه را در قالب دعا و نیایش اظهار مى‏کرد.در این میان، در عصر امام باقر (ع)، شرایط سیاسى جامعه به گونه‏اى تغییر یافت که آن حضرت توانست، مجمعى علمى تشکیل داده، به تعلیم و تربیت مردانى دانشمند و متعهد به ارزشهاى شریعت بپردازد.

این است که وقتى صفحات تاریخ صدر اسلام مرور شود، در زندگى علمى امام باقر (ع) نام بسیارى از شاگردان آن حضرت و شخصیتهاى ممتاز علمى جهان اسلام جلب نظر مى‏کند.

با این همه، نباید تصور کرد که امام باقر (ع) آسوده و ایمن از محدودیتها و ممنوعیتهایى بوده است که حکومتها براى اهل بیت (ع) فراهم مى‏آورده‏اند، بلکه بى‏تردید، جو حاکم بر زندگى امام باقر (ع) به شدت جو تقیه بوده است، زیرا با فرهنگ خاصى که در نتیجه حکومتهاى ناصالح بر جامعه حاکم شده بود، کنار نهادن تقیه به منزله دست کشیدن از فعالیت علمى و دور ماندن از ترویج معارف اصولى دین بشمار مى‏رفت.

بارى، شرایط زمان، براى امام باقر (ع) و نیز امام صادق (ع) زمینه‏اى را فراهم آورد که سایر ائمه (ع) هرگز برایشان آماده نشد.آن شرایط مساعد، معلول سستى پایه‏هاى حکومت امویان بود.بحرانهاى درونى نظام سیاسى در آن عصر، به حاکمان مجال نمى‏داد تا بر خاندان رسالت مانند حاکمان پیشین، فشار آورند و ایشان را منزوى سازند.بى‏تردید اگر همین زمینه براى هر یک از امامان (ع) فراهم مى‏آمد، آنان قادر به تأسیس حوزه‏هاى بزرگ درسى بودند و عالمان و فقیهان بیشترى را پرورش مى‏دادند.این زمینه مساعد، سبب شد تا امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بیشترین آراى فقهى، تفسیرى و اخلاقى را در کتب فقهى و حدیثى از خویش بر جاى گذارند.

این چنین است که فردى چون محمد بن مسلم مى‏تواند سى هزار حدیث از امام باقر (ع( نقل کند.و شخصیتى چون جابر جعفى هفتاد هزار حدیث.

در نزد عالمان امامیه، فقیه ترین فقیهان صدر اسلام شش نفرند که همه آنان از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بوده‏اند.آنان عبارتند از: زرارة بن اعین، معروف بن خربوذ المکى، ابو بصیر الاسدى، فضیل بن یسار، محمد بن مسلم الطائفى و برید بن معاویة العجلى .

شیخ الطائفة، ابو جعفر محمد بن حسن طوسى در کتاب رجال خویش، اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) را که از آن حضرت نقل حدیث کرده‏اند 462 مرد و دو زن دانسته است.

در میان اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) برخى از نظر اعتبار و وثاقت مورد اتفاق اهل سنت و امامیه اند، و دسته‏اى به دلیل گرایشهاى عمیق شیعى، در دایره رجال اهل سنت قرار نگرفته، بلکه تنها مورد اعتماد امامیه مى‏باشند.

براى ارائه نمودارى فهرست گونه از شاگردان امام باقر (ع) با استفاده از چند منبع رجالى، نام گروهى از آنان را یادآور مى‏شویم، بى این که ادعاى استقصا داشته باشیم.

1 ـ ابان بن ابى عیاش فیروز، تابعى

2 ـ ابان بن تغلب ابو سعید البکرى الجریرى

3 ـ ابراهیم بن الأزرق الکوفى

4 ـ ابراهیم الجزیرى (الجریرى(

5 ـ ابراهیم بن جمیل، برادر طربال الکوفى

6 ـ ابراهیم بن حنان الأسدى الکوفى

7 ـ ابراهیم بن صالح الانماطى

8 ـ ابراهیم بن عبد الله الاحمرى

9 ـ ابراهیم بن عبید أبو غرة الانصارى

10 ـ ابراهیم بن عمر الصنعانى الیمانى

11 ـ ابراهیم بن مرثد الکندى الأزدى ـ ابراهیم بن معاذ

13 ـ ابراهیم بن معرض الکوفى

14 ـ ابراهیم بن نصر بن القعقاع الجعفى

15 ـ ابراهیم بن نعیم العبدى الکنانى

16 ـ احمد بن عائد

17 ـ احمد بن عمران الحلبى

18 ـ اسحاق بن بشیر النبال

19 ـ اسحاق بن جعفر بن على

20 ـ اسحاق بن عبد الله بن ابى طلحة المدنى

21 ـ اسحاق بن الفضل بن یعقوب بن عبد الله بن الحرث...

22 ـ اسحاق القمى

23 ـ اسحاق بن نوح الشامى

24 ـ اسحاق بن واصل الضبى

25 ـ اسحاق بن یزید بن اسماعیل الطائى

26 ـ اسحاق بن یسار مولى قیس بن مخرمة

27 ـ اسرائیل بن غیاث المکى

28 ـ اسلم بن ایمن التمیمى المنقرى الکوفى

29 ـ اسلم المکى القواس

30 ـ اسماعیل بن ابى خالد

31 ـ اسماعیل بن جابر الخثعمى

32 ـ اسماعیل بن زیاد البزاز الکوفى الأسدى

33 ـ اسماعیل بن سلمان الأزرق معروف به ابو خالد

34 ـ اسماعیل بن عبد الخالق الجعفى

35 ـ اسماعیل بن عبد الرحمان الجعفى الکوفى

36 ـ اسماعیل بن عبد العزیز

37 ـ اسماعیل بن الفضل بن یعقوب بن الفضل بن عبد الله

38 ـ اسماعیل ابو احمد الکاتب الکوفى

39 ـ اسماعیل معروف به ابو العلا از بنى قیس بن ثعلبه

40 ـ اسید بن القاسم

41 ـ اعین الرازى، معروف به ابو معاذ

42 ـ انس بن عمرو الأزدى

43 ـ ایوب بن ابى تمیة کیسان السجستانى العنبرى البصرى

44 ـ ایوب بن بکر بن أبى علاج الموصلى

45 ـ ایوب بن شهاب بن زید البارقى الأزدى

46 ـ ایوب بن وشیکة

47 ـ بدر بن الخلیل الأسدى، ابو خلیل الکوفى

48 ـ برد الاسکاف الأزدى الکوفى

49 ـ برد الخیاط ـ برید بن معاویة العجلى، معروف به ابو القاسم.

51 ـ بسام بن عبد الله الصیرفى، معروف به ابو عبد الله

52 ـ بشار الاسلمى

53 ـ بشار بن زید بن النعمان

54 ـ بشر بن أبى عقبة المداینى

55 ـ بشر، بیاع

56 ـ بشر بن جعفر الجعفى، ابو الولید

57 ـ بشر بن خثعم

58 ـ بشر الرحال

59 ـ بشر بن عبد الله بن سعید الخثعمى

60 ـ بشر بن عبد الله الخثعمى الکوفى

61 ـ بشر بن میمون الوابشى الهمدانى النبال الکوفى

62 ـ بشر بن یسار

63 ـ بشیر، ابو عبد الصمد بن بشر الکوفى

64 ـ بشیر معروف به ابو محمد المستنیر الجعفى الأزرق

65 ـ بشیر بن سلیمان المدنى

66 ـ بکر بن أبى حبیبه

67 ـ بکر بن حبیب الأحمسى البجلى الکوفى

68 ـ بکر بن خالد الکوفى

69 ـ بکر بن صالح

70 ـ بکر بن کرب

71 ـ بکرویة الکندى الکوفى

72 ـ بکیر بن اعین بن سنسن الشیبانى الکوفى

73 ـ بکیر بن جند بن الکوفى

74 ـ بکیر بن حبیب الکوفى

75 ـ تمیم بن زیاد

76 ـ ثابت بن أبى ثابت

77 ـ ثابت بن دینار ابو صیفه الأزدى

78 ـ ثابت بن زائدة العکلى

79 ـ ثابت بن هرمز ابو المقدام العجلى

80 ـ ثویر بن أبى فاخته سعید بن جهمان غلام ام هانى

81 ـ جابر بن عبد الله بن عمر بن حرام ابو عبد الله الانصارى

82 ـ جابر بن یزید بن الحرث بن عبدیغوث الجعفى

83 ـ جارود، معروف به ابو المنذر

84 ـ جارود بن السرى التمیمى السعدى الکوفى

85 ـ جراح المداینى

86 ـ جعدة بن ابى عبد الله

87 ـ جعفر بن ابراهیم الجعفى

88 ـ جعفر الأحمس

89 ـ جعفر بن حکیم بن عباد الکوفى

90 ـ جعفر بن عمرو بن ثابت أبى المقدام بن هرمز الحداد العجلى

91 ـ جعفر بن محمد بن على بن‏الحسین (امام صادق علیه السلام(

92 ـ الحارث بن حصین الأزدى

93 ـ الحارث بن شریح المنقرى

94 ـ الحارث بن المغیرة النصرى

95 ـ حبیب بن أبى ثابت الأسدى الکوفى

96 ـ حبیب ابو عمرة الاسکاف

97 ـ حبیب بن بشار الکندى

98 ـ حبیب بن جرى العبسى الکوفى

99 ـ حبیب بن حسان بن الأشرس الأسدى

100 ـ حبیب السجستانى

101 ـ حبیب العبى الکوفى

102 ـ حبیب بن المعلى السجستانى

103 ـ حجاج بن ارطاة ابو ارطاة النخعى الکوفى

104 ـ حجاج بن دینار الواسطى

105 ـ حجاج بن کثیر الکوفى

106 ـ حذیفة بن منصور بن کثیر ابو محمد الخزاعى

107 ـ حسان بن مهران

108 ـ الحسن بن أبى سارة النیلى الانصارى

109 ـ الحسن بن حبیش الأسدى

110 ـ الحسن الجعفى الکوفى

111 ـ الحسن بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب (ع(

112 ـ الحسن بن رباط

113 ـ الحسن بن زیاد البصرى

114 ـ الحسن بن زیاد الصیقل ابو محمد الکوفى

115 ـ الحسن بن زیاد الصیقل

116 ـ الحسن بن السرى الکاتب

117 ـ الحسن بن شهاب بن یزید البارقى الأزدى

118 ـ الحسن بن صالح بن حى الهمدانى الثورى الکوفى

119 ـ الحسن بن على الأحمرى الکوفى

120 ـ الحسن بن عمار

121 ـ الحسن بن عمار عامى

122 ـ الحسن بن المغیرة

123 ـ الحسن بن منذر

124 ـ الحسن بن یوسف

125 ـ الحسین بن ابتر الکوفى

126 ـ الحسین بن أبى العلاء الخفاف

127 ـ الحسین بن احمد المنقرى

128 ـ الحسین بن بنت ابى حمزة الثمالى

129 ـ الحسین الجعفى ابو احمد الکوفى

130 ـ الحسین بن حماد

131 ـ الحسین بن عبد الله الأرجانى

132 ـ الحسین بن عبد الله بن عبید الله بن العباس بن عبد المطلب

133 ـ الحسین بن على بن الحسین بن‏على بن ابى طالب (ع) (برادر امام باقر علیه السلام(

134 ـ الحسین بن مصعب

135 ـ الحسین بن منذر

136 ـ حفص الأعور الکوفى

137 ـ حفص بن غیاث

138 ـ حفص بن وهب الأفرعى

139 ـ الحکم بن الصلت الثقفى

140 ـ الحکم بن عبد الرحمان بن أبى نعیم البجلى

141 ـ الحکم بن عتیبة ابو محمد الکوفى الکندى

142 ـ الحکم بن المختار بن ابى عبیده

143 ـ حکیم بن صهیب ابو صهیب الصیرفى ابو شبیب

144 ـ حکیم بن معاویة

145 ـ حماد بن ابى سلیمان الأشعرى

146 ـ حماد بن ابى العطارد الطائى الکوفى

147 ـ حماد بن بشر الطنافى الکوفى

148 ـ حماد بن بشر اللحام

149 ـ حماد بن راشد الأزدى البزاز ابو العلاء الکوفى

150 ـ حماد بن المغیرة

151 ـ حمران بن أعین الشیبانى

152 ـ حمزة، ابو الحسین اللیثى داماد ابو حمزة الثمالى

153 ـ حمزة بن حمران بن أعین

154 ـ حمزة الطیار

155 ـ حمزة بن عطا الکوفى

156 ـ خازم الاشل الکوفى

157 ـ خالد بن ابى کریمة

158 ـ خالد بن أوفى ابو الربیع العنزى الشامى

159 ـ خالد بن بکار ابو العلاء الخفاف الکوفى

160 ـ خالد بن طهمان الکوفى

161 ـ خیثمة بن عبد الرحمان الجعفى الکوفى ابو عبد الرحمان

162 ـ داود الأبزارى

163 ـ داود بن ابى هند القشیرى السرخى

164 ـ داود بن حبیب ابو غیلان الکوفى

165 ـ داود بن الدجاجى الکوفى

166 ـ داود بن زید الهمدانى الکوفى

167 ـ دلهم بن صالح الکندى الکوفى

168 ـ دینار ابو عمرو الأسدى الکوفى

169 ـ ربیع بن صبیح

170 ـ ربیع العبسى الکوفى

171 ـ ربیعة بن ابى عبد الرحمان، معروف به ربیعة الرأى

172 ـ ربیعة بن ناجد بن کثیر ابو صادق الکوفى

173 ـ رشید بن سعد المصرى ـ رفید بن مصقلة العبدى الکوفى

175 ـ رفید غلام بنو هبیرة

176 ـ زایدة بن قدامه

177 ـ زرارة بن اعین الشیبانى

178 ـ زرین الأبزارى

179 ـ زرین الأنماطى

180 ـ زکریا برادر المستهل، معروف به ابو یحیى

181 ـ زکریا بن عبد الله النقاض الکوفى

182 ـ زهیر المدائنى

183 ـ زیاد بن أبى الحلال

184 ـ زیاد بن أبى زیاد المنقرى التمیمى

185 ـ زیاد الأحلام، غلامى کوفى

186 ـ زیاد الأسود

187 ـ زیاد بن الأسود النجار

188 ـ زیاد بن سوقه البجلى الکوفى

189 ـ زیاد بن صالح الهمدانى الکوفى

190 ـ زیاد بن عیسى ابو عبیدة الحذاء

191 ـ زیاد المحاربى الکوفى

192 ـ زیاد بن المنذر ابو الجارود الهمدانى العوفى الکوفى

193 ـ زیاد غلام امام باقر علیه السلام

194 ـ زیاد الهاشى

195 ـ زید الآجرى

196 ـ زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (ع) (برادر امام باقر علیه السلام(

197 ـ زید بن محمد بن یونس ابو اسامة الشحام الکوفى

198 ـ زید الهاشى

199 ـ سالم بن ابى حفصة

200 ـ سالم الأشل

201 ـ سالم الجعفى

202 ـ سالم المکى

203 ـ سدیف بن حکیم الصیرفى

204 ـ سعد بن أبى عمرو الجلاب

205 ـ سعد الحداد

206 ـ سعد بن الحسن الکندى

207 ـ سعد بن طریف

208 ـ سکین المعدنى

209 ـ سلام الجعفى

210 ـ سلام بن سعد الأنصارى

211 ـ سلام بن المستنیر

212 ـ سلم بن بشر

213 ـ سلمان بن خالد طلحى قمى (شاعر(

214 ـ سلمة بن الاهثم

215 ـ سلمة بن قیس الهلالى

216 ـ سلمة بن کهیل

217 ـ سلمة بن محرز

218 ـ سلیمان بن محرز

219 ـ سلیمان بن مروان عجلى

220 ـ سلیمان، غلام طربال

221 ـ سلیمان بن هارون العجلى ـ سنان ابو عبد الله بن سنان

223 ـ سورة بن کلیب بن معاویة الاسدى

224 ـ شجرة، برادر بشیر النبال

225 ـ صالح بن سهل الهمدانى

226 ـ صالح بن عقبة

227 ـ صالح بن میثم الکوفى

228 ـ صامت

229 ـ صلت بن الحجاج

230 ـ ضریس

231 ـ طاهر، غلام امام باقر (ع(

232 ـ طربال

233 ـ طلحة بن زید بترى

234 ـ ظریف بن ناصح

235 ـ عامر بن أبى الأحوص

236 ـ عباد بن صهیب

237 ـ عبد الجبار بن اعین الشیبانى، برادر زرارة بن اعین

238 ـ عبد الحمید بن عواض الطائى

239 ـ عبد الحمید الواسطى

240 ـ عبد الرحمان، معروف به ابو خینمة

241 ـ عبد الرحمان بن أعین برادر زرارة

242 ـ عبد الرحمان بن سلیمان الأنصارى

243 ـ عبد الرحیم القصیر

244 ـ عبد الغفار بن القاسم الأنصارى، معروف به ابو مریم

245 ـ عبد الله بن بکیر الهجرى

246 ـ عبد الله بن الجارود

247 ـ عبد الله بن جریح

248 ـ عبد الله بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب (ع(

249 ـ عبد الله بن زرعه

250 ـ عبد الله بن دینار

251 ـ عبد الله بن سلیمان

252 ـ عبد الله بن شریک العامرى

253 ـ عبد الله بن عجلان

254 ـ عبد الله بن عطاء المکى

255 ـ عبد الله بن عمرو

256 ـ عبد الله بن الغالب الأسدى (شاعر(

257 ـ عبد الله بن محمد الأسدى

258 ـ عبد الله بن محمد الجعفى

259 ـ عبد الله بن المختار

260 ـ عبد الله بن الولید الوصافى

261 ـ عبد المؤمن بن القاسم، برادر ابو مریم الأنصارى

262 ـ عبد الملک بن اعین الشیبانى برادر زرارة

263 ـ عبد الکریم بن مهران

264 ـ عبد الواحد بن المختار الأنصارى

265 ـ عبید الله بن محمد بن عمر بن أمیر المؤمنین (ع(

266 ـ عبیدة الخثعمى ـ عبیدة السکسکى

268 ـ عذافر بن عبد الله

269 ـ عطیة أخو عرام

270 ـ عطیة بن ذکوان

271 ـ عطیة الکوفى

272 ـ عقبة بن بشیر الأسدى

273 ـ عقبة بن شعبة، معروف به ابو شبیة الأسدى

274 ـ عقبة بن قیس مثیلة

275 ـ عکرمة، معروف به ابو اسحاق

276 ـ العلاء بن الحسین

277 ـ العلاء بن عبد الکریم

278 ـ علباء بن دراع الاسدى

279 ـ علقمة بن محمد الحضرمى، برادر ابو بکر الحضرمى

280 ـ على بن أبى المغیرة الزبیدى الأزرق

281 ـ على بن حنظلة العجلى

282 ـ على بن رباط

283 ـ على بن سعید بن بکیر

284 ـ على بن عبد العزیز

285 ـ على بن عطیة

286 ـ على بن میمون، معروف به ابو الحسن الصایغ

287 ـ عمار بن أبى الأحوص

288 ـ عمر بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (ع) أبو حفص الأشراف

289 ـ عمر بن شمر

290 ـ عمر بن حنظلة

291 ـ عمر بن هلال

292 ـ عمران بن أبى خالد الفزارى

293 ـ عمران

294 ـ عمر و بن ابى بتان

295 ـ عمر و بن ثابت

296 ـ عمر و بن جمیع

297 ـ عمر و بن خالد

298 ـ عمر و بن خالد الواسطى

299 ـ عمر و بن دینار المکى

300 ـ عمرو بن رشید

301 ـ عمرو بن سعید بن هلال الثقفى

302 ـ عمرو بن عبد الله الثقفى

303 ـ عمرو بن قیس الماصر

304 ـ عمرو بن معمر بن أبى و شیکة

305 ـ عمرو بن یحیى

306 ـ عنبسة بن بجاد

307 ـ عنبسة بن مصعب

308 ـ عیسى بن أبى منصور القرسى

309 ـ عیسى بن حمزة

310 ـ عیسى بن اعین الشیبانى، برادر زرارة

311 ـ عیسى الطحان

312 ـ عیسى بن عمر

313 ـ غالب أبو هذیل (شاعر کوفى) ـ غالب جهنى

315 ـ غیاث بن ابراهیم

316 ـ فرات بن احنف

317 ـ فضیل بن الزبیر الرسان

318 ـ فضیل بن سعدان

319 ـ فضیل بن شریح

320 ـ فضیل بن عثمان الأعور المرادى

321 ـ فضیل بن غیاث

322 ـ فضیل بن میسرة

323 ـ فضیل بن یسار بصرى

324 ـ فلیح بن أبى بکر الشیبانى

325 ـ قاسم بن عبد الملک

326 ـ قاسم بن محمد

327 ـ قدامة بن سعید بن ابى زائدة

328 ـ قیس بن الربیع

329 ـ قیس بن رمانة الأشعرى

330 ـ کامل صاحب السابرى

331 ـ کامل بن العلاء

332 ـ کامل النجار

333 ـ کامل الوصافى

334 ـ کثیر بن اسماعیل (النواء(

335 ـ کمیت بن زید الأسدى

336 ـ کیسان بن کلیب

337 ـ کلیب بن معاویة الأسدى

338 ـ کلیب بن معاویة الصیداوى

339 ـ لیث بن أبى سلیم

340 ـ لیث بن البخترى المرادى

341 ـ مالک بن أعین الجهنى

342 ـ مالک بن عطیة

343 ـ محمد بن أبى حمزة

344 ـ محمد بن أبى سارة

345 ـ محمد بن أبى منصور

346 ـ محمد بن اسحاق المدنى

347 ـ محمد بن أسلم الجبلى

348 ـ محمد بن حمید

349 ـ محمد بن رستم

350 ـ محمد بن زید

351 ـ محمد بن السایب الکلبى

352 ـ محمد بن سعید بن غزوان

353 ـ محمد بن سلیمان القرا

354 ـ محمد بن شر الحضرمى

355 ـ محمد الطیار غلام فزارة

356 ـ محمد بن عجلان

357 ـ محمد بن عجلان المدنى

358 ـ محمد بن قیس الانصارى

359 ـ محمد بن مروان البصرى

360 ـ محمد بن مروان الکلبى

361 ـ محمد بن مسعود

362 ـ محمد بن مسلم الثقفى الطحان الطائفى

363 ـ محمد بن على الحلبى

364 ـ محمد بن الفضل الهاشمى

365 ـ محمد بن یزید

366 ـ محمد بن الیسع بن حمزة القمى ـ مستهل بن عطاء الکوفى

368 ـ مسعدة بن زیاد

369 ـ مسعدة بن صدقة

370 ـ مسکین

371 ـ مسکین بن عبد الله

372 ـ مسمع کردین، معروف به ابو یسار

373 ـ معروف به خربوذ المکى

374 ـ معمر بن رشید

375 ـ معمر بن عطاء

376 ـ معمر بن یحیى بن بسام دجاجى

377 ـ المفضل بن ابى قرة

378 ـ المفضل بن زید

379 ـ المفضل بن قیس بن رمانة

380 ـ المفضل بن مزید

381 ـ مقاتل بن سلیمان

382 ـ مقرن السراج

383 ـ منهال بن عمرو الأسدى

384 ـ منصور بن الولید الصیقل

385 ـ منصور بن حازم

386 ـ منذر بن أبى طریفة

387 ـ منصور بن المعتبر

388 ـ معاذ بن مسلم الهراء

389 ـ موسى أبو الحسن الأشعرى

390 ـ موسى بن اشیم

391 ـ موسى التمار

392 ـ موسى بن خلیفة

393 ـ موسى الخیاط

394 ـ موسى بن زیاد

395 ـ مهزم الأسدى

396 ـ میسر بن عبد العزیز النخعى المدائنى

397 ـ میمون البان

398 ـ میمون القداح غلام بنى محزوم

399 ـ ناحیة بن أبى عماره

400 ـ نجم بن الحطیم (أبو حطیم العبدى(

401 ـ نجم الطائى

402 ـ نجیح بن مسلم

403 ـ نصر بن مزاحم

404 ـ نضر بن قراوش الخزاعى

405 ـ نعمان الاحمسى

406 ـ وردان أبو خالد الکابلى الأصغر

407 ـ ورد بن زید الأسدى، برادر کمیت بن زید

408 ـ ولید بن بشیر

409 ـ ولید بن عروة الهجرى

410 ـ ولید بن القاسم

411 ـ هارون الجبلى

412 ـ هارون بن حمزة الغنوى

413 ـ هاشم بن أبى هاشم

414 ـ هاشم الرمانى

415 ـ هلقام

416 ـ هیثم النهدى، ابن أبى مسروق

417 ـ یحیى بن أبى العلاء الرازى

418 ـ یحیى بن أبى القاسم، معروف به‏ابو بصیر

419 ـ یحیى بن السابق

420 ـ یحیى بن القاسم الحذاء

421 ـ یزید، معروف به ابو خالد الکناسى

422 ـ یزید بن زیاد الکوفى

423 ـ یزید بن عبد الملک الجعفى

424 ـ یزید بن عبد الملک النوفلى

425 ـ یزید بن محمد النیسابورى

426 ـ یزید، غلام حکم بن أبى الصلت الثقفى

427 ـ یعقوب بن شعیب الأزرق

428 ـ یعقوب بن شعیب بن میثم الأسدى

429 ـ یعقوب بن یونس پدر یونس بن یعقوب

430 ـ یونس بن أبى یعقوب

431 ـ یوسف بن الحارث

432 ـ یونس بن خال أبى المستهل

433 ـ یونس بن جناب

434 ـ یونس بن المغیرة

باب الکنى (شاگردان امام باقر (ع) که نامشان با کنیه ثبت شده است(

435 ـ ابو البلاد

436 ـ ابو بشر

437 ـ ابو حارم

438 ـ ابو جعفر المدائنى

439 ـ ابو الحجاج

440 ـ ابو حسان الانماطى

441 ـ ابو حسان العجلى

442 ـ ابو خالد الفزارى

443 ـ ابو شبیة الفزارى

444 ـ ابو الصحارى

445 ـ ابو صامت الحلوانى

446 ـ ابو العلاء الخفاف

447 ـ ابو عروة الأنصارى

448 ـ ابو عمار

449 ـ ابو عمر البزار

450 ـ ابو عیینة

451 ـ ابو لبید الهجرى

452 ـ ابو المأمون

453 ـ ابو محمد

454 ـ ابو مخلد الخیاط

455 ـ ابو مرهف

456 ـ ابو مسکین السمان

457 ـ ابو موسى

458 ـ ابو النعمان العجلى

459 ـ ابو هارون

460 ـ ابو هارون المکفوف

******************************

**********************************************************

******************************

 

******************************

**********************************************************

******************************

 

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
آخرين مطالب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد