6- « زندگینامه حضرت امام جعفر صادق( ع ) »
تولد، وفات، طول عمر و مدفن آن حضرت (ع)
امام جعفر صادق (ع) در پگاه روز جمعه یا دوشنبه هفدهم ربیع الاول و یا غره رجب سال 80 هجرى، معروف به سال قحطى، در مدینه دیده به جهان گشود. اما بنا به گفته شیخ مفید و کلینى و شهید، ولادت آن حضرت در سال 83 هجرى اتفاق افتاده است. لکن ابن طلحه روایت نخست را صحیحتر مىداند و ابن خشاب نیز در این باره گوید: چنان که ذراع براى ما نقل کرده، روایت نخست، سال 80 هجرى، صحیح است.
وفات آن امام (ع) در دوشنبه روزى از ماه شوال و بنا به نوشته مؤلف جنات الخلود در 25 شوال و به روایتى نیمه ماه رجب سال 148 هجرى روى داده است. با این حساب مىتوان عمر آن حضرت را 68 یا 65 سال گفت که از این مقدار 12 سال و چند روزى و یا 15 سال با جدش امام زین العابدین (ع) معاصر بوده و 19 سال با پدرش و 34 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت، دوران خلافت و امامت آن حضرت به شمار مىآید و نیز بقیه مدتى است که سلطنت هشام بن عبد الملک، و خلافت ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید عبد الملک، ملقب به ناقص، ابراهیم بن ولید و مروان بن محمد ادامه داشته است. وفات امام صادق (ع) پس از گذشت ده سال از خلافت منصور عباسى روى داد و پس از مرگ در آرامگاه بقیع، در جوار پدرش امام باقر و جدش امام زین العابدین و عموى بزرگوارش امام حسن بن على علیهم السلام به خاک سپرده شد.
مادر امام صادق (ع)
کنیه مادر امام (ع) را ام فروه گفتهاند. برخى نیز کنیه او را ام القاسم نوشته و اسم او را قریبه یا فاطمه، پدرش قاسم بن محمد بن ابى بکر و مادرش را اسماء، دختر عبد الرحمن بن ابى بکر ذکر کردهاند. و این همان مفهوم فرمایش امام صادق (ع) است که گفت: به راستى ابو بکر دو بار مرا به دنیا آورد. و شریف رضى نیز در این باره سروده است:
و حزنا عتیقا و هو غایة فخرکم
بمولد بنت القاسم بن محمد
شیخ کلینى در کتاب کافى به سند خود از عبد الاعلى نقل کرده است که گفت: روزى ام فروه را دیدم که به گرد کعبه طواف مىکرد، او لباسى بر تن کرده بود که با آن شناخته نمىشد پس حجر الاسود را با دست چپ استلام کرد. ناگهان یکى از مردانى که به طواف مشغول بود رو به ام فروه کرد و گفت: اى بنده خدا، سنت را خطا کردهاى. پس ام فروه گفت: ما از علم شما بىنیازیم.
کنیه امام صادق (ع)
کنیه آن حضرت ابو عبد الله بوده است و این کنیه از دیگر کنیههاى وى معروفتر و مشهورتر است. محمد بن طلحه گوید: برخى کنیه آن حضرت را ابو اسماعیل دانستهاند. ابن شهر آشوب نیز در کتاب مناقب مىگوید: آن حضرت مکنى به ابو عبد الله و ابو اسماعیل و کنیه خاص وى ابو موسى بوده است.
لقب امام صادق (ع)
آن حضرت القاب چندى داشت که مشهورترین آنها صادق، صابر، فاضل و طاهر بود. از آنجا که وى در بیان و گفتار راستگو بود، او را صادق خواندند.
نقش انگشترى امام صادق (ع)
نقش انگشترى آن حضرت«الله ولیى و عصمتى من خلقه»بوده است. البته روایات مختلفى درباره نقش انگشترى امام (ع) نقل شده است. مانند: «ما شاء الله لا قوة الا بالله، استغفر الله، الله خالق کل شى، انت ثقتى فاعصمنى من خلقک، یا ثقتى قنى شر جمیع خلقک، اللهم انت ثقتى فقنى شر خلقک، انت ثقتى فاعصمنى من الناس، الله عونى و عصمتى من الناس، ربى عصمتى من خلقه». روایتشده است که امام موسى کاظم (ع) ، انگشترى امام صادق (ع) را به هفت دینار و در روایتى دیگر به هفتاد دینار خریدارى کرد.
فرزندان امام صادق (ع)
آن حضرت ده فرزند داشت. هفت پسر و سه دختر. برخى فرزندان آن حضرت را یازده تن ذکر کردهاند که هفت نفر از آنان پسر و باقى دختر بودهاند. نام فرزندان آن حضرت چنین بوده است: اسماعیل اعرج که او را اسماعیل امین نیز خواندهاند، عبد الله، ام فروه، وى همان کسى است که با پسر عموى خود که همراه با زید بن على قیام کرده بود ازدواج کرد. شیخ مفید گوید: مادر آنان فاطمه، دختر حسین بن على بن حسین بن على بن ابى طالب بوده است. عبد العزیز بن اخضر جنابذى گوید: مادر آنان فاطمه، دختر حسین اثرم بن حسن بن على بن ابى طالب نام داشته است.
فرزندان دیگر آن امام (ع) عبارت بودند از: امام موسى کاظم، محمد دیباج و اسحاق و فاطمه کبرى، که از کنیزى به نام حمیده بربریه، زاده شده بودند. عبد العزیز بن اخضر جنابذى گوید: وى به همسرى محمد بن ابراهیم بن محمد بن على بن عبد الله بن عباس درآمد و در خانه او نیز وفات یافت.
دیگر از فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: عباس، على عریضى، اسماء و فاطمه صغرى، که هر یک از کنیزى متولد شده بودند. کسانى که فرزندان امام (ع) را ده تن دانستهاند از ذکر نام فاطمه کبرى خوددارى کردهاند و آنان که اولاد وى را یازده نفر کردهاند فاطمه کبرى را جزو فرزندان امام صادق (ع(قلمداد کردهاند.
از عبارت ابن شهر آشوب در کتاب مناقب چنین برمىآید که ام فروه همان اسماء بوده است. چنان که مىگوید: «اسماء ام فروه، کسى است که پسر عمویش که در رکاب زید بن على قیام کرده، او را به زنى گرفت». صحت این نظر بعید نیست. چرا که ام فروه، کنیه به حساب مىآید نه اسم. با این ترتیب اگر فاطمه کبرى را جزو فرزندان امام ذکر کنیم و ام فروه و اسماء را یک تن بدانیم، اولاد آن امام همان ده تن خواهد بود.
شناخت مختصرى از زندگانى امام صادق (ع)
جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام، ششمین امام شیعیان، و پنجمین امام از نسل امیر المؤمنین (ع) کنیه او ابو عبد الله و لقب مشهورش «صادق» است. لقبهاى دیگرى نیز دارد، از آن جمله صابر، طاهر، و فاضل. اما چون فقیهان و محدثان معاصر او که شیعه وى هم نبودهاند، حضرتش را به درستى حدیث و راستگویى در نقل روایتبدین لقب ستودهاند، لقب صادق شهرت یافته است و گرنه امامى را که منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست، راستگو گفتن آفتاب را به روشن وصف کردن است. که:
مدح تعریف است و تخریق حجاب فارغ است از شرح و تعریف آفتاب مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامر مد است
ابن حجر عسقلانى او را چنین وصف مىکند: الهاشمى العلوى، ابو عبد الله المدنى الصادق و هم او نویسد ابن حبان گوید در فقه و علم و فضیلت از سادات اهل یتبود.
ولادت او ماه ربیع الاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است. ولى بعض مورخان و تذکره نویسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشتهاند و در ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجرى به دیدار پروردگار شتافت. (5) مدت زندگانى او شصت و پنجسال بوده است.
ابن قتیبه نویسد: جعفر بن محمد، کنیه او ابو عبد الله است و جعفریه بدو منسوباند به سال یکصد و چهل و شش در مدینه درگذشت. (7)
از آغاز ولادت تا هنگام رحلت این امام بزرگوار، ده تن از امویان به نامهاى: عبد الملک پسر مروان، ولید پسر عبد الملک (ولید اول) ، سلیمان پسر عبد الملک، عمر پسر عبد العزیز، یزید پسر عبد الملک (یزید دوم) ، هشام پسر عبد الملک، ولید پسر یزید (ولید دوم) ، یزید پسر ولید (یزید سوم) ، ابراهیم پسر ولید و مروان پسر محمد، و دو تن از عباسیان ابو العباس، عبد الله پسر محمد معروف به سفاح و ابو جعفر پسر محمد معروف به منصور بر حوزه اسلامى حکومت داشتهاند. آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبد الملک و پایان آن، با دوازدهمین سال از حکومت ابو جعفر منصور (المنصور بالله) مشهور به دوانیقى مصادف بوده است. مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقیع است، آنجا که پدر و جد او به خاک سپرده شدهاند.
نام مادر او فاطمه یا قریبه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر است و ام فروه کنیت داشته است.
مادر ام فروه اسماء دختر عبد الرحمان بن ابى بکر است.
امام صادق در باره مادرش فرموده است: مادرم مؤمن، متقى و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست مىدارد. (8)
کلینى به اسناد خود از عبد الاعلى آورده است: ام فروه را دیدم متنکروار گرد کعبه طواف مىکرد و حجر الاسود را به دست چپ سود. مردى از طواف کنندگان بدو گفت: در سنتخطا کردى. ام فروه پاسخ داد ما از دانش تو بىنیازیم و از این پاسخ مىتوان آشنایى او را به مسائل فقهى دریافت.
چنان که مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بودهاند، هفت پسر به نامهاى اسماعیل، عبد الله، موسى، اسحاق، محمد، عباس و على و سه دختر به نامهاى ام فروه، اسماء و فاطمه.
در اینجا باید به نکته مهمى اشاره کرد و آن اینکه مناقبى که براى هر یک از ائمه ذکر شده در بسیارى از اوقات با یکدیگر اختلاف دارد. البته این بدان معنا نیست که منقبتى که به یک امام مخصوص داشتهایم در امام دیگر موجود نبوده است. بلکه آنان همگى در تمام مناقب و فضایل پسندیده مشترکاند. آنان همه از یک نور و از یک طینتسرشته شدهاند و هر کدام در برخوردارى از صفات پسندیده سرآمد مردم روزگار خویش بودهاند اما از آنجا که مقتضیات هر دوره و بازنمودهاى این صفات در ائمه، بر حسب اختلاف هر عصر و دوره، متفاوت است هر یک مناقب خاص خود را دارند. به عنوان مثال ظهور آثار شجاعت از امیر مؤمنان (ع) و فرزند بزرگوارش امام حسین (ع) همچون ظهور آنان در دیگر ائمه نیست. شجاعت على (ع) با جهاد وى در رکاب پیغمبر (ص) و نبرد او با قاسطین و مارقین و ناکثین در روزگار خلافتش به ظهور رسید و شجاعتحسین (ع) نیز به هنگامى که دستور یافتبا ستمگران به مبارزه برخیزد، آشکار شد. اما دیگر ائمه چون مامور به تقیه و مدارا بودند، بروز جاعتبدانگونه که در آن دو امام (ع(مشاهده شد، لزومى نیافت. اما با این وصف همه آنان در اینکه شجاعترین مردم زمانه خویش بودهاند، مشترکاند. در عوض صفت علم در امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بیش از سایر ائمه به چشم مىخورد. زیرا شرایط آنان به گونهاى بود که در واپسین روزگار حکومتى مىزیستند که به نابودى مىگرایید و در همان حال حکومت دیگرى مىرفت تا جایگزین حکومت پیشین شود. اما صفت علم در تمام آنها مشترک است و آنان همگى داناترین مردم روزگار خویش بودهاند. همچنین نشانههاى کرم و بخشش و فراوانى صدقات و آزاد کردن بندگان در برخى از ائمه نسبتبه بعضى دیگر نمود بیشترى دارد چرا که از نظر مالى وسعت معیشت داشتهاند و یا آنکه در زمان آنها تعداد فقرا بسیار بوده است. اما همه آنان در کرم و سخاوت سرآمد دوران خود به حساب مىآمدهاند. در برخى از ائمه نیز صفت عبادت از برجستگى بیشترى برخوردار است و این بدان خاطر بوده که اطلاع مردم از احوال آنان کمتر بوده و یا آنکه آن امام مدت اندکى در دنیا زیسته است. با این حال همه ائمه عابدترین مردم زمانه خویش به شمار مىآمدهاند. همچنین صفتحلم در برخى از ائمه بیش از سایر امامان در نظر جلوه مىکند، چرا که ممکن است آن امام در طول زندگى خویش متحمل انواع آزار و اذیتشده و تحمل آن همه سختى و شکنجه خود به خود سبب بروز حلم بیشترى از سوى امام مىگردد. اما با این وصف همه امامان از حلیمترین مردم روزگار خویش محسوب مىشدهاند. اینک به بازگویى مناقب و فضایل امام صادق (ع) مىپردازیم. مناقب آن حضرت بسیار است که به اقتصار از آنها یاد مىکنیم.
1- علم : عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتاب معالم العترة الطاهره از صالح بن اسود نقل مىکند که گفت: «شنیدم جعفر بن محمد مىگوید: پیش از آن که مرا از دست دهید، هر چه مىخواهید از من بپرسید. زیرا هیچ کس پس از من نمىتواند از علوم و دانشها، چنان که من به شما مىگویم، شما را آگاه کند.»
ابن حجر در الصواعق، مىنویسد: مردم به اندازهاى از علوم امام صادق (ع)نقل کردهاند که سخنانش توشه راه کاروانیان و مسافران و آوازهاش در هر گوشه و کنار زبانزد مردم گشته است. ابن شهر آشوب در مناقب مىگوید: «از آگاهى به علوم امام صادق (ع) به اندازهاى نقل شده که از هیچ کس دیگرى منقول نیست. » وى همچنین مىنویسد: «نوح بن دراج به ابن ابى لیلى گفت: آیا تا کنون به خاطر حرف کسى از سخن یا کار خود دست کشیدهاى؟گفت: خیر مگر حرف یک نفر. پرسید: او کیست؟پاسخ داد: جعفر بن محمد. »
شیخ مفید در ارشاد مىنویسد: علومى که از آن حضرت نقل کردهاند به اندازهاى است که ره توشه کاروانیان شد و نامش در همه جا انتشار یافت. دانشمندان در بین ائمه (ع) بیشترین نقلها را از امام صادق روایت کردهاند. هیچ یک از اهل آثار و راویان اخبار بدان اندازه که از آن حضرت بهره بردهاند از دیگران سود نبردهاند. محدثان نام راویان موثق آن حضرت را جمع کردهاند که شماره آنها، با صرف نظر از اختلاف در عقیده و گفتار، به چهار هزار نفر مىرسد.
نگارنده: این نکته شایان ذکر است که تنها حافظ بن عقده زیدى در کتاب رجال خود نام راویان موثق آن حضرت را جمعآورى کرده و آنها را به چهار هزار نفر رسانده است. همچنین در مقدمههاى پیشین قول محقق را در معتبر نقل کردیم که گفته بود: «علوم فراوان و ارزشمندى از ناحیه جعفر بن محمد نقل شده که عقول را به حیرت وا مىدارد».
تنها یکى از راویان آن حضرت به نام ابان بن تغلب، سى هزار حدیث از امام صادق (ع) نقل کرده است. کشى در رجال به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: ابان بن تغلب سى هزار حدیث از من روایت کرد. همچنین نجاشى در رجال خویش به نقل از حسن بن على وشا در حدیثى آورده است که گفت: «در این مسجد (مسجد کوفه) محضر نهصد تن از بزرگان حدیث را درک کردم که همگى مىگفتند جعفر بن محمد برایم حدیث کرد.
امام صادق (ع) نیز مىفرمود: سخن من سخن پدرم و سخن او سخن جدم و سخن وى سخن على بن ابى طالب و سخن على سخن رسول خدا (ص) و سخن او گفتار خداوند عز و جل است.
ابن شهر آشوب در مناقب مىنویسد: هیچ کتاب حدیث و حکمت و زهدى و موعظهاى از گفتار امام صادق (ع) خالى و بىبهره نیست. و همه مىگویند جعفر بن محمد چنین گفت و جعفر بن محمد صادق چنین فرمود.
پیش از این روایتى از کتاب تحف العقول نقل کردیم مبنى بر آنکه سفیان ثورى به نزد امام صادق (ع) آمد و نسبتبه جامه آن حضرت اعتراض کرد. در دنباله این روایت آمده است:
« سپس مردمى زهد فروش که همه را دعوت مىکردند تا مانند آنها باشند و به روش ایشان نظافت و خوشگذرانى و استفاده از نعمتخدا را ترک گویند، نزد آن حضرت آمده گفتند: دوست ما (سفیان ثورى) از سخن شما دلگیر شد و زبانش بند آمد و نتوانست دلیلى بیاورد. امام صادق (ع) به آنها فرمود: شما دلایل خود را بیاورید. گفتند: دلیل ما از قرآن است. امام فرمود: آن را بگویید که به پیروى و عمل از هر دلیل دیگرى سزاوارتر است. گفتند: خداوند در مقام گزارش حال جمعى از یاران پیامبر فرموده است: دیگران را بر خود مقدم مىدارند اگر چه نیازمند باشند و هر کس از بخل نفس خود محفوظ ماند آنانند که رستگارانند . پس خدا کردار ایشان را ستوده و در جاى دیگرى فرموده است: و خوراک را با آنکه دوستش دارند به مسکین و یتیم و اسیر مىخورانند ، ما به همین دو آیه بسنده مىکنیم. پس امام (ع) فرمود: اى جماعتبه من بگویید آیا ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را مىدانید که هر که گمراه شده از اینجاست و هر که نابود شده از همین جاست؟پاسخ دادند: برخى از آنها را مىدانیم ولى نه تمام آنها را. فرمود: از همین جاست که گرفتار شدهاید. احادیث رسول خدا (ص) نیز چنین است. اما آنچه گفتید که خداوند در قرآن به کردار نیک ایشان خبر داده است آن روز این کار براى آنها مباح و جایز بوده و از آن نهى نشده بودند و ثوابشان بر خداست، و خداوند تبارک و تعالى به خلاف آنچه آنها عمل کردند فرمان داده است و امر خدا ناسخ کار آنها شده و خداوند تبارک و تعالى از مهرورزى به مؤمنان و خیرخواهى آنان از این کار نهى کرده تا مایه زیان خود و خاندانشان نشوند که ناتوان و کودک و اطفال و پیران از کار افتاده و عجوز سالخورده دارند. و قدرت صبر بر گرسنگى ندارند. اگر من یک قرص نان دارم و نان دیگرى ندارم و آن را هم به صدقه بدهم آنان از بین مىروند و از گرسنگى مىمیرند از اینجاست که رسول خدا (ص) فرمود: مقدارى خرما یا پنج قرص نان یا چند دینار و درهمى که انسان دارد و مىخواهد آنها را به مصرف خیر برساند بهتر آن است که در وهله نخست آن را به مصرف پدر و مادر خود برساند، و در وهله دوم براى خود و عیالش (3) صرف کند، و در مرتبه سوم به خویشان و برادران مؤمنش، و در مرتبه چهارم به همسایههاى مستمندش، و در وهله پنجم در راه خدا و جهاد به مصرف رساند که این اجرش از همه کمتر است. سپس فرمود: پدرم برایم حدیث کرد که پیامبر (ص) فرمود: به هنگام انفاق از هر کس که به ترتیب نزدیکتر به توست آغاز کن.
از این گذشته قرآن نیز در رد گفتار شما گویاست و آن را نهى مىکند، خداوند در قرآن مىفرماید: کسانى که چون انفاق کنند نه زیاده روند و نه تنگ گیرند بلکه در احسان میانهرو باشند (4) . آیا نمىبینید که خداوند کارى که شما بدان مردم را فرا مىخوانید سرزنش کرده و مسرفان را نیز در چندین آیه به باد نکوهش گرفته و فرموده استخداوند مسرفان را دوست ندارد؟خدا مردم را از اسراف و نیز از تنگ گرفتن بازداشته و به حد وسط فرمان داده است. بنده نباید همه آنچه را که دارد اسراف کند و پس از آن از خدا بخواهد که به او روزى برساند، خدا هم دعاى او را اجابت نمىکند. زیرا در حدیثى از پیامبر (ص) است که فرمود: «دعاى چند دسته از امتم به اجابت نرسد، مردى که به پدر و مادرش نفرین کند، مردى که بدهکارى مالش را برده و او بر وى گواه نگرفته است، مردى که بر همسرش نفرین کند در حالى که خداوند طلاقش را به دست او مقرر کرده، و مردى که در خانه نشسته و مىگوید پروردگارا به من روزى ده و خود به دنبال کسب روزى نمىرود. خداوند به او مىگوید: اى بنده من!آیا من راه طلب روزى و سفر را با سلامت تن به روى تو نگشودم؟تو باید میان من و خودت خارج از فرمان من عذر بیاورى و بار خود را بر دوش خانوادهات نیفکنى، تا اگر من خواستم به تو روزى دهم و یا روزى را بر تو تنگ گیرم و تو نزد من معذورى و مردى که خداوند به او مال بسیارى دهد و همه را در راه خدا انفاق کند و سپس به درگاه خدا روى آورد و به دعا گوید: پروردگارا مرا روزى ده. . . خدا به او مىگوید: آیا مگر به تو روزى فراوان نداده بودم ولى آن چنان که تو را دستور داده بودم میانهروى پیشه نکردى؟چرا اسراف کردى در حالى که من آن را بر تو ممنوع کرده بودم و مردى که در قطع رحم دعا کند».
سپس خداوند به پیامبرش یاد داد که چگونه انفاق کند. جریان از این قرار بود که آن حضرت مقدارى طلا داشت و نمىخواست که آنها را در شب نزد خود نگهدارد پس همه آن را صدقه داد. بامدادان هیچ نداشت وسائلى نزد او آمد. پیامبر چیزى نداشتبه او بدهد. سائل هم زبان به نکوهش او گشود. پیامبر (ص)هم که مهربان و دلسوز بود از این ماجرا اندوهگین شد زیرا چیزى نداشت که به سائل بدهد. پس خداوند پیامبرش را ادب آموخت و به وى فرمود: دستخود را مبند و آن را بر مگشا، تا نکوهش شده و افسوسخور بنشینى (5) . خداوند مىفرماید: چه بسیار مردمى که از تو چیزى بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هر چه به دیگران بدهى به زیان مالى دچار مىشوى. این بود احادیث رسول خدا (ص) که قرآن را تصدیق دارند و قرآن را هم تمام اهل آن که مؤمناند درست دانند. سپس بعد از پیغمبر کسى که فضل و زهدش را شما مىدانید سلمان و ابوذر هستند، اما سلمان، چون عطاى خود را مىگرفتخرج یک سال خویش را از آن برمىداشت تا سررسید عطاى سال آیندهاش.
به او گفته شد: اى ابو عبد الله تو با این زهدى که دارى این کار را مىکنى در حالى که شاید امروز یا فردا از دنیا رفتى؟اما پاسخ وى آن بود که چرا شما به همان اندازه که براى مرگم نگرانید، امید به ماندنم ندارید؟آیا شما اى گروه نادان!نمىدانید که وقتى نفس بر صاحبش تنگ گیرد که زندگى او تامین نباشد و چون زندگى خود را تامین کرد او هم آرام مىشود؟
اما ابوذر، او چند شتر و چند گوسفند داشت که شیر آنها را مىدوشید و هرگاه خانوادهاش میل مىکردند یا مهمانى به او مىرسید از آنها سر مىبرید. و اگر مىدید اهل بادى که با او بودند به فقر و تنگدستى افتادهاند، شترى یا گوسفندى بر ایشان مىکشتبه اندازهاى که از نظر گوشت آنها را قانع کند و آن را میان آنها قسمت مىکرد و خود نیز به اندازه یکى از آنان سهمى برمىداشت نه بیشتر. از اینان زاهدتر کیست؟رسول خدا (ص) نیز درباره آنان همان را گفت که گفت. و البته کار آنها بدانجا نرسید که هیچ نداشته باشند چنانچه شما بر مردم امر مىکنید که همه کالا و چیزهاى خود را بریزند و دیگران را بر خود و عیالات خویش مقدم دارند. به من بگویید آیا قاضیها خلاف مىکنند که بر مردان شما نفقه زنش را واجب مىشمارند هنگامى که بگوید من زاهدم و چیزى ندارم؟اگر بگویید خلاف مىکنند پس در حق مسلمانان ستم کردید و اگر درست و به عدل حکم مىکنند خود را محکوم نمودید. به من پاسخ دهید اگر همه مردم همانطور که شما مىخواهید زاهد باشند و نیازى به متاع دیگران نداشته باشند پس کفارههاى قسم و نذر و صدقههاى زکات واجب، بنابر آنچه شما مىگویید، سزاوار نیست که کسى چیزى از متاع دنیا را نگاه دارد و باید گرچه نیاز شدید هم بدانها دارد همه را از کف بنهد. چه بد باورى است آنچه به سوى آن گراییدهاید و مردم را به سوى آن مىکشانید و این ناشى از جهل به کتاب خدا عز و جل و سنت پیامبرش و احادیث اوست که قرآن آنها را تصدیق مىکند. شما آنها را از روى نادانى رد مىکنید و تامل در غرایب قرآن از تفسیر را از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهى را از کف مىدهید.
به من بگویید آیا شما داناترید یا سلیمان بن داود (ع) که از خدا ملکى خواست که احدى را پس از وى نشاید خداوند نیز آن را به او بخشید. سلیمان حق مىگفت و به حق عمل مىکرد. آنگاه ما نیافتیم که خداوند او و یا مؤمنى دیگر را بدان خاطر نکوهش کند. پیش از سلیمان نیز داوود سلطنت مىکرد و سلطنت او بس استوار بود و سپس یوسف پیامبر آمد که به پادشاه مصر گفت: مرا بر خزاین زمین بگمار که من نگاهبانى دانا هستم. و کارش بدانجا رسید که امور کشور مصر و اطراف آن تا یمن را به دست گرفت و مردم به هنگام قحطى که بدان گرفتار شده بودند، از خوراکى که نزد او بود دریافت مىکردند. یوسف نیز حق مىگفت و حق را به کار مىبست و هیچ کس را ندیدیم که به خاطر این کار بر یوسف عیب گیرد و او را سرزنش کند. سپس ذو القرنین او نیز بندهاى بود که خدا را دوست داشت و خدا هم او را. خداوند وسایل را برایش فراهم کرد و مشارق و مغارب گیتى را در زیر حکومتش درآورد او حق گفت و حق را به کار بست و سپس ندیدیم کسى بدین خاطر بر او عیب بگیرد.
اى جماعت!به آدابى که خداوند مؤمنان را بدان مودب فرموده، متادب شوید و به همان امر و نهى خدا اکتفا کنید و آنچه بر شما مشتبه شده و علم آن را ندارید، از خود دور کنید و علم آن را به عالم واگذارید تا اجر برید و نزد خداوند معذور باشید در پى علم ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن باشید و آنچه را که خداوند در آن حلال کرده، از حرامهایش بازشناسید. این براى شما به خداوند نزدیکتر و از جهل و نادانى دورتر است و نادانى را به اهلش واگذارید چرا که اهل نادانى فراوان و اهل علم اندکند و خداوند خود فرموده است: بر فراز هر صاحب علمى، دانشمندى است. »
پیش از این روایتى از کتاب تحف العقول نقل کردیم مبنى بر آنکه سفیان ثورى به نزد امام صادق (ع) آمد و نسبتبه جامه آن حضرت اعتراض کرد. در دنباله این روایت آمده است:
« سپس مردمى زهد فروش که همه را دعوت مىکردند تا مانند آنها باشند و به روش ایشان نظافت و خوشگذرانى و استفاده از نعمتخدا را ترک گویند، نزد آن حضرت آمده گفتند: دوست ما (سفیان ثورى) از سخن شما دلگیر شد و زبانش بند آمد و نتوانست دلیلى بیاورد. امام صادق (ع) به آنها فرمود: شما دلایل خود را بیاورید. گفتند: دلیل ما از قرآن است. امام فرمود: آن را بگویید که به پیروى و عمل از هر دلیل دیگرى سزاوارتر است. گفتند: خداوند در مقام گزارش حال جمعى از یاران پیامبر فرموده است: دیگران را بر خود مقدم مىدارند اگر چه نیازمند باشند و هر کس از بخل نفس خود محفوظ ماند آنانند که رستگارانند. پس خدا کردار ایشان را ستوده و در جاى دیگرى فرموده است: و خوراک را با آنکه دوستش دارند به مسکین و یتیم و اسیر مىخورانند ، ما به همین دو آیه بسنده مىکنیم. پس امام (ع) فرمود: اى جماعتبه من بگویید آیا ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را مىدانید که هر که گمراه شده از اینجاست و هر که نابود شده از همین جاست؟پاسخ دادند: برخى از آنها را مىدانیم ولى نه تمام آنها را. فرمود: از همین جاست که گرفتار شدهاید. احادیث رسول خدا (ص) نیز چنین است. اما آنچه گفتید که خداوند در قرآن به کردار نیک ایشان خبر داده است آن روز این کار براى آنها مباح و جایز بوده و از آن نهى نشده بودند و ثوابشان بر خداست، و خداوند تبارک و تعالى به خلاف آنچه آنها عمل کردند فرمان داده است و امر خدا ناسخ کار آنها شده و خداوند تبارک و تعالى از مهرورزى به مؤمنان و خیرخواهى آنان از این کار نهى کرده تا مایه زیان خود و خاندانشان نشوند که ناتوان و کودک و اطفال و پیران از کار افتاده و عجوز سالخورده دارند. و قدرت صبر بر گرسنگى ندارند. اگر من یک قرص نان دارم و نان دیگرى ندارم و آن را هم به صدقه بدهم آنان از بین مىروند و از گرسنگى مىمیرند از اینجاست که رسول خدا (ص) فرمود: مقدارى خرما یا پنج قرص نان یا چند دینار و درهمى که انسان دارد و مىخواهد آنها را به مصرف خیر برساند بهتر آن است که در وهله نخست آن را به مصرف پدر و مادر خود برساند، و در وهله دوم براى خود و عیالش صرف کند، و در مرتبه سوم به خویشان و برادران مؤمنش، و در مرتبه چهارم به همسایههاى مستمندش، و در وهله پنجم در راه خدا و جهاد به مصرف رساند که این اجرش از همه کمتر است. سپس فرمود: پدرم برایم حدیث کرد که پیامبر (ص) فرمود: به هنگام انفاق از هر کس که به ترتیب نزدیکتر به توست آغاز کن.
از این گذشته قرآن نیز در رد گفتار شما گویاست و آن را نهى مىکند، خداوند در قرآن مىفرماید: کسانى که چون انفاق کنند نه زیاده روند و نه تنگ گیرند بلکه در احسان میانهرو باشند. آیا نمىبینید که خداوند کارى که شما بدان مردم را فرا مىخوانید سرزنش کرده و مسرفان را نیز در چندین آیه به باد نکوهش گرفته و فرموده استخداوند مسرفان را دوست ندارد؟خدا مردم را از اسراف و نیز از تنگ گرفتن بازداشته و به حد وسط فرمان داده است. بنده نباید همه آنچه را که دارد اسراف کند و پس از آن از خدا بخواهد که به او روزى برساند، خدا هم دعاى او را اجابت نمىکند. زیرا در حدیثى از پیامبر (ص) است که فرمود: «دعاى چند دسته از امتم به اجابت نرسد، مردى که به پدر و مادرش نفرین کند، مردى که بدهکارى مالش را برده و او بر وى گواه نگرفته است، مردى که بر همسرش نفرین کند در حالى که خداوند طلاقش را به دست او مقرر کرده، و مردى که در خانه نشسته و مىگوید پروردگارا به من روزى ده و خود به دنبال کسب روزى نمىرود. خداوند به او مىگوید: اى بنده من!آیا من راه طلب روزى و سفر را با سلامت تن به روى تو نگشودم؟تو باید میان من و خودت خارج از فرمان من عذر بیاورى و بار خود را بر دوش خانوادهات نیفکنى، تا اگر من خواستم به تو روزى دهم و یا روزى را بر تو تنگ گیرم و تو نزد من معذورى و مردى که خداوند به او مال بسیارى دهد و همه را در راه خدا انفاق کند و سپس به درگاه خدا روى آورد و به دعا گوید: پروردگارا مرا روزى ده. . . خدا به او مىگوید: آیا مگر به تو روزى فراوان نداده بودم ولى آن چنان که تو را دستور داده بودم میانهروى پیشه نکردى؟چرا اسراف کردى در حالى که من آن را بر تو ممنوع کرده بودم و مردى که در قطع رحم دعا کند».
سپس خداوند به پیامبرش یاد داد که چگونه انفاق کند. جریان از این قرار بود که آن حضرت مقدارى طلا داشت و نمىخواست که آنها را در شب نزد خود نگهدارد پس همه آن را صدقه داد. بامدادان هیچ نداشت وسائلى نزد او آمد. پیامبر چیزى نداشتبه او بدهد. سائل هم زبان به نکوهش او گشود. پیامبر (ص)هم که مهربان و دلسوز بود از این ماجرا اندوهگین شد زیرا چیزى نداشت که به سائل بدهد. پس خداوند پیامبرش را ادب آموخت و به وى فرمود: دستخود را مبند و آن را بر مگشا، تا نکوهش شده و افسوسخور بنشینى. خداوند مىفرماید: چه بسیار مردمى که از تو چیزى بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هر چه به دیگران بدهى به زیان مالى دچار مىشوى. این بود احادیث رسول خدا (ص) که قرآن را تصدیق دارند و قرآن را هم تمام اهل آن که مؤمناند درست دانند. سپس بعد از پیغمبر کسى که فضل و زهدش را شما مىدانید سلمان و ابوذر هستند، اما سلمان، چون عطاى خود را مىگرفتخرج یک سال خویش را از آن برمىداشت تا سررسید عطاى سال آیندهاش.
به او گفته شد: اى ابو عبد الله تو با این زهدى که دارى این کار را مىکنى در حالى که شاید امروز یا فردا از دنیا رفتى؟اما پاسخ وى آن بود که چرا شما به همان اندازه که براى مرگم نگرانید، امید به ماندنم ندارید؟آیا شما اى گروه نادان!نمىدانید که وقتى نفس بر صاحبش تنگ گیرد که زندگى او تامین نباشد و چون زندگى خود را تامین کرد او هم آرام مىشود؟
اما ابوذر، او چند شتر و چند گوسفند داشت که شیر آنها را مىدوشید و هرگاه خانوادهاش میل مىکردند یا مهمانى به او مىرسید از آنها سر مىبرید. و اگر مىدید اهل بادى که با او بودند به فقر و تنگدستى افتادهاند، شترى یا گوسفندى بر ایشان مىکشتبه اندازهاى که از نظر گوشت آنها را قانع کند و آن را میان آنها قسمت مىکرد و خود نیز به اندازه یکى از آنان سهمى برمىداشت نه بیشتر. از اینان زاهدتر کیست؟رسول خدا (ص) نیز درباره آنان همان را گفت که گفت. و البته کار آنها بدانجا نرسید که هیچ نداشته باشند چنانچه شما بر مردم امر مىکنید که همه کالا و چیزهاى خود را بریزند و دیگران را بر خود و عیالات خویش مقدم دارند. به من بگویید آیا قاضیها خلاف مىکنند که بر مردان شما نفقه زنش را واجب مىشمارند هنگامى که بگوید من زاهدم و چیزى ندارم؟اگر بگویید خلاف مىکنند پس در حق مسلمانان ستم کردید و اگر درست و به عدل حکم مىکنند خود را محکوم نمودید. به من پاسخ دهید اگر همه مردم همانطور که شما مىخواهید زاهد باشند و نیازى به متاع دیگران نداشته باشند پس کفارههاى قسم و نذر و صدقههاى زکات واجب، بنابر آنچه شما مىگویید، سزاوار نیست که کسى چیزى از متاع دنیا را نگاه دارد و باید گرچه نیاز شدید هم بدانها دارد همه را از کف بنهد. چه بد باورى است آنچه به سوى آن گراییدهاید و مردم را به سوى آن مىکشانید و این ناشى از جهل به کتاب خدا عز و جل و سنت پیامبرش و احادیث اوست که قرآن آنها را تصدیق مىکند. شما آنها را از روى نادانى رد مىکنید و تامل در غرایب قرآن از تفسیر را از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهى را از کف مىدهید.
به من بگویید آیا شما داناترید یا سلیمان بن داود (ع) که از خدا ملکى خواست که احدى را پس از وى نشاید خداوند نیز آن را به او بخشید. سلیمان حق مىگفت و به حق عمل مىکرد. آنگاه ما نیافتیم که خداوند او و یا مؤمنى دیگر را بدان خاطر نکوهش کند. پیش از سلیمان نیز داوود سلطنت مىکرد و سلطنت او بس استوار بود و سپس یوسف پیامبر آمد که به پادشاه مصر گفت: مرا بر خزاین زمین بگمار که من نگاهبانى دانا هستم. و کارش بدانجا رسید که امور کشور مصر و اطراف آن تا یمن را به دست گرفت و مردم به هنگام قحطى که بدان گرفتار شده بودند، از خوراکى که نزد او بود دریافت مىکردند. یوسف نیز حق مىگفت و حق را به کار مىبست و هیچ کس را ندیدیم که به خاطر این کار بر یوسف عیب گیرد و او را سرزنش کند. سپس ذو القرنین او نیز بندهاى بود که خدا را دوست داشت و خدا هم او را. خداوند وسایل را برایش فراهم کرد و مشارق و مغارب گیتى را در زیر حکومتش درآورد او حق گفت و حق را به کار بست و سپس ندیدیم کسى بدین خاطر بر او عیب بگیرد.
اى جماعت!به آدابى که خداوند مؤمنان را بدان مودب فرموده، متادب شوید و به همان امر و نهى خدا اکتفا کنید و آنچه بر شما مشتبه شده و علم آن را ندارید، از خود دور کنید و علم آن را به عالم واگذارید تا اجر برید و نزد خداوند معذور باشید در پى علم ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن باشید و آنچه را که خداوند در آن حلال کرده، از حرامهایش بازشناسید. این براى شما به خداوند نزدیکتر و از جهل و نادانى دورتر است و نادانى را به اهلش واگذارید چرا که اهل نادانى فراوان و اهل علم اندکند و خداوند خود فرموده است: بر فراز هر صاحب علمى، دانشمندى است.
امام صادق (ع) از نظر علم و فضل سرآمد روزگار خود به شمار مىآمد. امام مالک بن انس درباره آن حضرت گفته است: در فضیلت و دانش و عبادت و پارسایى هیچ دیدهاى چون جعفر بن محمد را ندیده و هیچ گوشى توصیف آن را نشنیده و بر هیچ قلبى خطور نکرده است. او بسیار سخى، خوش مشرب و پرفایده بود.
حسن بن زیاد گفت: از ابو حنیفه درباره فقیهترین کسى که دیده پرسش شده؟گفت: فقیهترین کسى که دیدهام جعفر بن محمد بوده است.
ابن ابى لیلى گوید: من هیچ سخن یا تصمیمى را کنار نگزاردهام مگر به قول یک تن و او جعفر بن محمد است.
هیچ کس جز امیر مومنان على بن ابى طالب (ع) و فرزندش جعفر بن محمد فریاد نکرد که سلونى قبل ان تفقدونى. جنابذى در کتاب معالم العترة الطاهرة از صالح بن اسود نقل کرده است که گفت: شنیدم جعفر بن محمد مىگوید: پیش از آن که مرا از دست دهید از من پرسش کنید. زیرا آنچه من براى شما مىگویم کسى نمىتواند مانند آن را بگوید.
امام صادق (ع) مىفرمود: حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث على بن ابى طالب و حدیث على حدیث رسول خداست: از آن حضرت به اندازهاى از علوم ارزشمند روایتشده که موجب شگفتى عقل مىشود. دانشمندان آنقدر که از امام صادق (ع) روایت نقل کردهاند، از دیگر اهل بیت روایت نیاوردهاند. و هیچ یک از صاحبان آثار و راویان اخبار بدان اندازه که از محضر امام صادق (ع) کسب فیض کردهاند، از دیگران بهره نبردهاند.
آنکه در اخبار فقه شیعه تتبع کند خواهد دید روایتهاى رسیده از امام صادق(ع) در مسائل مختلف فقهى و کلامى مجموعهاى گسترده و متنوع است و براى همین است که مذهب شیعه را مذهب جعفرى خواندهاند. گشایشى که در آغاز دهه سوم سده دوم هجرى پدید آمد موجب شد مردم آزادانهتر به امام صادق (ع) روى آورند و گشودن مشکلات فقهى و غیر فقهى را از او بخواهند.
ابن حجر در باره حضرتش نوشته است: مردم از علم او چندان نقل کردند که آوازه آن به همه شهرها رسید. امامان بزرگ چون یحیى بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان بن عیینه، سفیان ثورى، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سختیانى از او روایت کردهاند.
دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه از ابو عبد الله روایت دارند نقل نکردهاند، و هیچ یک از آنان متعلمان و شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشتهاند، و روایات هیچ یک از آنان برابر با روایتهاى رسیده از او نیست. اصحاب حدیث نام راویان از او را چهار هزار تن نوشتهاند.نشانه آشکار امامت او خردها را حیران مىکند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لال مىسازد.
ذهبى از ابو حنیفه آورده است: فقیهتر از جعفر بن محمد ندیدم.
و چنان که نوشته شد، مالک گفته است از فضل و علم و پارسایى از اوبرتر ندیده است. سخن مالک بن انس که یکى از چهار پیشواى مذهبهاى اهل سنت و جماعت است در باره امام صادق (ع) نوشته شد، ابو حنیفه را نیز با آن حضرت دیدار یا دیدارها بوده است.
زبیر بکار نویسد: ابو حنیفه را با امام صادق ملاقاتها دست داده است.
او در دادن فتوا بیشتر به راى و قیاس عمل مىکرد و کمتر به روایت. و از عبد الله بن شبرمه که در سال 120 هجرى قضاوت کوفه داشت روایت کند: من و ابو حنیفه بر جعفر بن محمد (ع) در آمدیم. بر او سلام کردم و گفتم این مردى از عراق است و او را فقه و علمى است. جعفر گفت: گویا اوست که دین را به راى خود قیاس مىکند. سپس رو به من کرد و گفت: او نعمان پسر ثابت است و من تا آن روز نام او را نمىدانستم. ابو حنیفه گفت: آرى. جعفر بدو گفت: از خدا بترس و در دین قیاس مکن که نخست کس که قیاس کرد شیطان بود. خدا او را فرمود آدم را سجده کن گفت من از او بهترم. مرا از آتش و او را از خاک آفریدهاى. سپس پرسید: قتل نفس مهمتر استیا زنا؟ - قتل نفس! -چرا قتل نفس با دو گواه ثابت مىشود، زنا با چهار گواه؟ با قیاس چه مىکنى؟ روزه نزد خدا بزرگتر استیا نماز؟ - نماز! - چرا زن چون عادت مىبیند روزه را باید قضا کند و نماز را نه؟ ... بنده خدا از خدا بترس و قیاس مکن. آنچه متتبع از خواندن کتابهایى که در باره ابو حنیفه نوشته شده و در آن از امام صادق (ع)سخن به میان آمده در مىیابد، این است که ابو حنیفه هر چند خود را فقیهى بزرگ مىدانست، امام صادق را حرمت مىداشته است و ظاهرا بلکه مطمئنا عبارتى را که مؤلف روضات الجنات از او آورده که « من داناتر از جعفر بن محمد هستم چرا که مردانى را دیدم و از آنان حدیثشنیدم و جعفر بن محمد صحفى است» سخن ابو حنیفه نیست و گفته عبد الله بن حسن پدر محمد نفس زکیه است. چنان که در روضه کافى آمده است:
عبد الله بن حسن کسى را نزد ابو عبد الله (ع) فرستاد و گفت: بدو بگو ابو محمد مىگوید من از تو شجاعتر، بخشندهتر، و داناترم. امام به پیام آورنده گفت: اما شجاعت نه، چرا که هنوز حادثهاى پیش نیامده تا شجاعتیا ترس تو در آن معلوم شود. اما سخاوت او، از یک سو مال را مىگیرد و در جایى که نباید مصرف مىکند. اما علم، پدرت على بن ابى طالب هزار بنده آزاد کرد نام پنج تن از آنان را بگو، پیام آورنده رفت و بازگشت و گفت: مىگوید تو صحفى هستى (علم را از صحیفههاى پدرانت در مىآورى) . امام گفت: بدو بگو آرى به خدا صحف ابراهیم و موسى و عیسى که از پدرانم به ارث بردهام.
امام صادق در آغاز حکومت عباسیان سفرى به عراق کرده و روزى چند را در حیره به سر برده است محدث قمى در منتهى الآمال نوشته است این سفر در حکومتسفاح بوده است ولى از برخى سندها معلوم مىشود او در خلافت منصور به عراق رفته است. و منصور خود او را به عراقخواسته است. در این سفر بوده است که امام صادق را با ابو حنیفه ملاقاتى دست داده؟ و یا هنگامى که ابو حنیفه به مدینه رفته است. مىتوان گفت ملاقات او با آن حضرت یک بار نبوده و در عراق و حجاز با او دیدار کرده است.
ابن شهر آشوب از حسن بن زیاد روایت کند از ابو حنیفه پرسیدند: فقیهترین کس که دیدهاى کیست؟
جعفر بن محمد چون منصور او را خواست، پى من فرستاد و گفت: مردم فریفته جعفر بن محمد شدهاند چند مسئله دشوار براى پرسش از او آماده کن. من چهل مسئله فراهم کردم. منصور جعفر بن محمد را که در حیره به سر مىبرد به مجلس خود خواست. من نزد منصور رفتم و جعفر را دیدم بر دست راست او نشسته است. هیبت او بیش از منصور بر دلم راه یافت منصور به من رخصت نشستن داد. پس گفت: این ابو حنیفه است! -او را مىشناسم.
منصور گفت: مسائلى را که در خاطر دارى به ابو عبد الله بگو.
من یک یک را مىگفتم و او پاسخ مىداد که شما چنین مىگویید، مردم مدینه چنین مىگویند و ما چنین مىگوییم در مسائلى گفته شما را مىپذیریم و در مسائلى گفته آنان را، و گاه راى ما مخالف شما و آنان است تا آنکه هر چهل مسئله را گفتم و او هیچ یک را بى پاسخ نگذاشت. سپس ابو حنیفه گفت: آیا داناترین مردم داناتر آنان به اختلاف (آراء) نیست؟
هنگامى که امام صادق در حیره به سر مىبرده است، مردم چنان درخانه او گرد مىآمدهاند که ملاقات کننده را دیدار او دشوار بوده است.
و چون خواستبه مدینه بازگردد، عدهاى اهل فضل از مردم کوفه، او را مشایعت کردند و در جمله مشایعت کنندگان سفیان ثورى بود.
سید مرتضى در کتاب امالى آورده است: داعیان خراسان نزد امام صادق (ع) آمدند و به وى گفتند: ما هواخواه فرزندان محمد بن على هستیم. امام فرمود: آنان در پنهان و من در نهان موافق شما نیستم. گفتند: اگر خداوند خیر ما را بخواهد تو نیز با ما همراه و موافق خواهى شد؟سپس منصور بعد از این ماجرا به امام صادق (ع) گفت: آیا تو قصد قیام علیه ما دارى؟امام پاسخ داد: ما در دوران حکومتبنى امیه مردم را به شما راهنمایى کردیم، پس چگونه گمان مىکنید در دوره حکومتشما، بر ضدتان قیام خواهیم کرد؟
امام صادق ( ع ) و مساله قیام زید بن على و یحیى
زید از ستم حاکمان اموى و ماموران آنان بر مسلمانان رنج مىبرد و از وضعى که مردم در آن به سر مىبردند آزرده بود. مىخواست دست این خاندان و گماردگان آنان را از سر مردم کوتاه کند.
ابو الفرج به اسناد خود از عبد الله پسر مسلم بابکى روایت کند: با زید بن على روانه مکه شدم، چون شب به نیمه رسید و ثریا راست ایستاد، زید مرا گفت: بابکى! ثریا را مىبینى؟ آیا دست کسى بدان مىرسد؟ گفتم: نه. گفت: به خدا دوست داشتم دستم بدان برسد و به زمین یا هر جاى دیگر بیفتم و پاره پاره شوم و خدا میان امت محمد سازوارى پدید آورد.
از این گفتگو مىتوان دریافت در آن روزگار وضع اجتماعى چگونه بوده و زید تا چه اندازه از نابسامانى اوضاع و ستمى که بر مسلمانان مىرفته، رنج مىبرده است. و نشان مىدهد او در قیام خود خشنودى خدا و آسودگى مسلمانان را مىخواسته است. امام صادق (ع) در باره اوفرموده است: او از علماى آل محمد (ص) بود. براى خدا غضب کرد و با دشمنان خدا جنگید تا کشته شد.
زید پیوسته انتظار فرصت مىبرد تا همراهانى بیابد و با یارى آنان مردم را از ستم حاکمان اموى برهاند. سرانجام این فرصت را یافت. مردم بدو وعده یارى دادند، اما وعده دهندگان عراقیان بودند. مردمى که نظیر همین فرصت را براى امیر مؤمنان على (ع) و امام مجتبى و سید الشهدا فراهم آوردند و مانند همین وعدهها را به آنان دادند، اما چون خطر را پیش رو دیدند، خود در خانهها خزیدند و آنان را به دشمن واگذاردند.
تاریخ نویسان سبب قیام زید و چگونگى قیام او را گونهگون نوشتهاند. ابن اثیر در یکى از روایتهاى خود نویسد: زید و داود بن على بن عبد الله بن عباس و محمد بن عمر بن على بن ابیطالب نزد خالد بن عبد الله قسرى حاکم عراق رفتند. خالد آنان را جایزت داد و آنان به مدینه بازگشتند. چون یوسف پسر عمر به جاى خالد حکومتیافت، به هشام نوشت: خالد زمینى را از زید به ده هزار دینار خریده، سپس زمین را بدو داده. هشام به حاکم مدینه نوشت زید و آنان را که با او همراه بودهاند نزد وى بفرستد. چون آن گروه نزد هشام رسیدند، ماجرا را از آنان پرسید. آنان گرفتن جایزه را اقرار کردند و جز آن را انکار نمودند و بر آن سوگند خوردند. هشام سخن آنان را پذیرفت و گفت: باید به عراق بروید و با خالد رو به رو شوید. آنان با ناخشنودى پذیرفتند و به عراق رفتند و با خالد روبه رو گشتند. در بازگشت از کوفه به قادسیه رسیدند، مردم کوفه به زید نامه نوشتند و او نزد آنان بازگشت.
و در روایتى دیگر نویسد: خالد مدعى شد مالى را نزد زید و داود و تنى چند از قریش به ودیعت نهاده است و چون آنان براى روبه رو شدن با خالد به عراق آمدند، یوسف زید را گفت: خالد مدعى است مالى را نزد تو به ودیعت نهاده، زید گفت: چگونه کسى که پدران مرا دشنام مىدهد مال به من مىسپارد؟
یوسف خالد را نزد خود خواند و او در حالى که عبایى پوشیده بود بر وى در آمد. یوسف پرسید: زید گرفتن ودیعت را منکر است چه مىگویى؟
- مىخواهى بر گناهى که در باره من کردهاى گناه دیگر بیفزایى؟ چگونه من که او و پدرانش را بر منبر دشنام مىدهم ودیعت نزد او مىنهم؟
- پس چرا چنان گفتى؟
-مرا سختشکنجه مىکردند. گفتم شاید فرجى پیش آید.
مصعب زبیرى که نوشته او مقدم بر طبرى و دیگران است چنین نویسد: زید نزد هشام رفت و او وى را نزد یوسف بن عمر به کوفه فرستاد. یوسف او را سوگند داد و او سوگند خورد مالى نزد او نیست. یوسف او را رها ساخت. زید از کوفه به قادسیه رفت. در آنجا شیعه گرد او را گرفتند و از او خواستند برگردد و خروج کند.
و یعقوبى نوشته است: زید نزد هشام رفت. هشام پرسید: خالد بن عبد الله مىگوید ششصد هزار درهم نزد تو ودیعت نهاده است. زید پاسخ داد: خالد چیزى نزد من ندارد.
- پس باید نزد یوسف بن عمر بروى تا شما را رو به رو کند. -مرا پیش بنده ثقیف مىفرستى تا سخریهام کند؟ -باید نزد او بروى.
سپس گفت: به من گفتهاند تو کنیززاده خود را سزاوار خلافت مىدانى! -به خدا اسحاق فرزند آزاده زن و اسماعیل کنیز زاده بود. خدا فرزندان اسماعیل را به خود مخصوص گردانید تا آنجا که رسول خدا از آنان بود. هشام. از خدا بترس!
- چون تویى چون مرا به تقوا امر مىدهد؟ -آرى همه باید یکدیگر را به تقوا سفارش کنند.
هشام او را با فرستادگان خویش به عراق روانه کرد. چون زید از نزد او بیرون آمد گفت: به خدا هیچ کس زندگانى را دوست نداشت جز که خوار شد و این نشانهاى بود که زید قیام خواهد کرد. هشام به یوسف بن عمر حاکم عراق نوشت: چون زید بن على نزد تو آید او را با خالد رو به رو کن. مبادا بیش از یک ساعت نزد تو بماند. چه او را مردى شیرین زبان، سختبیان و سخن آرا دیدم و مردم عراق زود به سوى چنین کسان روى مىآورند.
طبرى این داستان را با اندک اختلاف آورده است و چنین اختلافها طبیعى است، چه از زمان آن حادثه تا عصر طبرى و یعقوبى حدود دویستسال گذشته است و هر یک از راویان یا حادثه را به گونهاى دیگر شنیده و یا جزئیات را فراموش کرده و از خود چیزى بدان افزوده است.
به نقل یعقوبى: زید نزد عامل عراق آمد و او وى را با خالد روبه رو کرد و دروغ خالد آشکار شد. یوسف زید را گفت: امیر المؤمنین مرا فرموده استساعتى بیش تو را در کوفه نگذارم. زید گفت: مرا سه روز فرصتبده تا استراحت کنم.
- ممکن نیست. -همین امروز. -یک ساعت دیگر هم نه.
ماموران یوسف، زید را از کوفه بیرون بردند و چون به عذیب رسیدند بازگشتند. پس از رفتن آنان زید به کوفه بازگشت و شیعیان گرد او را گرفتند. یوسف آگاه شد و به سر وقت زید آمد و میان او و همراهان زید جنگ در گرفت و زید کشته شد.
اما یعقوبى یا خواسته است داستان را مختصر کند، یا از روایت کنندهاى به اختصار شنیده است.
ابن اثیر نویسد زید از نزد هشام به کوفه آمد و پنهان به سر مىبرد و از خانهاى به خانهاى مىشد. شیعه نزد او مىآمدند و با وى بیعت مىکردند. بیعت او چنین بود:
شما را به کتاب خدا مىخوانم و سنت پیغمبر او و جهاد با ستمکاران و یارى مستضعفان و کمک به محرومان و قسمت کردن بیت المال میان مستحقان آن، به طور مساوى، و رد مظالم و یارى اهل بیت. آیا بدین شرط بیعت مىکنید؟
اگر مىگفتند آرى، دستخود را بدانها مىداد و مىگفت: عهد خدا و میثاق او و ذمه او و ذمه رسول خدا بر عهده توست که به بیعتبا من وفا کنى و با دشمنان من بجنگى و در آشکارا و نهان خیر خواهى را از من دریغ ندارى. چون مىگفت: آرى، دستخود را به دست او مىکشید و مىگفت: خدایا گواه باش! و بدین ترتیب پانزده هزار تن و گفتهاند چهل هزار تن با او بیعت کردند.
ابن اثیر در روایتى دیگر نویسد:
زید به همراهى داود بن على براى رویارویى با خالد به کوفه آمد، سپس در کوفه ماند. شیعیان کوفه نزد او مىرفتند و از او مىخواستند خروج کند. و مىگفتند ما امیدواریم، تو از جانب خدا یارى شده (منصور) هستى.
این روزگارى است که بنى امیه در آن تباه مىشوند. یوسف چون رفتن مردم را نزد او دید بر او سخت گرفت تا کوفه را ترک گوید و او بهانه مىآورد تا آنکه ناچار شد از کوفه بیرون رود. چون به قادسیه یا ثعلبیه رسید، مردم کوفه در پى او رفتند و گفتند: ما چهل هزار تن هستیم که با تو یک سخنیم. در اینجا از شامیان کسى نیست. زید گفت: مىترسم مرا تنها بگذارید، چنان که با پدر و جدم کردید. آنان سوگند خوردند که چنین نیست. داود که همراه او آمده بود گفت: پسر عمو! اینان تو را فریب مىدهند. مگر جدت على و حسن را که از تو عزیزتر بودند تنها نگذاشتند؟ مگر حسین را نکشتند؟ با اینها مرو!
اطرافیان زید گفتند: او مىخواهد تو را از این کار باز دارد چرا که خاندان خود را براى حکومتسزاوارتر مىپندارد.
زید به داود گفت: على با معاویه مىستیزید که مردى زیرک بود. حسین را یزید هنگامى کشت که دولتیار آنان بود.
داود گفت: مىترسم اگر با آنان به کوفه باز گردى کسى نزدشان دشمنتر از تو نباشد.
داود به مدینه بازگشت و زید به کوفه. در آنجا مردى که سلمه نام داشت نزد او آمد و پرسید: چند تن با تو بیعت کردهاند؟
-چهل هزار تن! -با جد تو چند تن بیعت کردند؟ -هشتاد هزار تن! -چند تن با او ماندند؟ -سیصد تن! -تو بهترى یا جدت؟ -جدم! -مردم این زمان بهترند یا آن زمان؟ -آن زمان! -با این همه از این مردم انتظار وفاى بیعت دارى؟ -چه کنم؟ با من بیعت کردهاند و بیعت آنان را در گردن دارم.
عبد الله بن حسن بن حسن نیز نامهاى به همین معنى و با مضمونى دیگر براى او نوشت.
زید در کوفه ماند و یاران خود را آماده کرد و چون مىترسید او را دستگیر کنند، پیش از موعدى که نهاده بود آماده قیام شد. از آن سویوسف که در حیره به سر مىبرد مردم خود را آماده ساخت. مردم کوفه چون از آمادگى یوسف آگاه شدند و دانستند کار سخت گردیده و جنگ در پیش است، در یارى زید سستشدند و حیلتى به کار بردند تا از گرد وى پراکنده گردند. جمعى از سران آنان نزدش آمدند و از او پرسیدند در باره ابو بکر و عمر چه مىگویى؟ زید بر آنان رحمت فرستاد و گفت آنچه مىتوانم در باره آنان بگویم این است که ما به حکومتسزاوارتر بودیم. آنان حق ما را از ما گرفتند. اما آنان در کار خود عدالت کردند. گفتند: اگر آنان به شما ستم نکردهاند اینان هم با تو ستم نکردهاند. پس چرا مىخواهى با آنان بجنگى؟
اینان مانند آنان نیستند به ما و شما و خودشان ستم مىکنند. ما شما را به کتاب خدا و سنت پیغمبر او (ص) مىخوانیم. سنت را باید زنده کرد و بدعت را میراند. اگر سخن ما را پذیرفتند نیکبختخواهند بود و اگر نپذیرفتند من بر شما وکالتى ندارم. آنان بیعت وى را شکستند و از گرد او پراکنده شدند.
بلاذرى نویسد: چون کسانى که با زید بیعت کرده بودند، دانستند یوسف بن عمر از کار زید آگاه است و پى او مىگردد، تنى چند از آنان نزد او رفتند و گفتند: خدایت رحمت کند در باره ابو بکر و عمر چه مىگویى؟
زید گفت: پس از رسول خدا ما از همه آفریدگان سزوارتر به حکومتبودیم. آنان خود را بر ما مقدم داشتند. بر ما و مردم حکومت کردند. به کتاب خدا و سنت رسول رفتار نمودند چون این سخن را از او شنیدند، بیعت او را به هم زدند و گفتند امام ما محمد بن على بود و پس از او جعفر بن محمد است و او از زید سزاوارتر است.
به روایت ابن اثیر شبى که زید آماده خروج شد، تنها دویست و هیجده تن به یارى او آمدند. زید پرسید: سبحان الله مردم کجایند؟ گفتند: آنان را در مسجد بزرگ محاصره کردهاند. زید گفت: به خدا کسى که با ما بیعت کرده نمىتواند چنین عذرى بیاورد. در این وقتسپاهیانى که مامور جنگ با او بودند رسیدند. زید چون مردم خود را اندک دید به نصر پسر خزاعه که با او بود گفت: مىترسم کارى را که با حسین کردند با من کرده باشند. نصر گفت: اما من تا مرگ همراه تو هستم. زید و تنى چند که با او بودند دلیرانه جنگیدند تا آنکه تیرى به پیشانیش رسید. او را به خانهاى بردند و طبیبى خواستند. چون طبیب تیر را از پیشانى او کشید، زید جان سپرد. زبیرى شهادت او را روز دوم صفر سال 120 هجرى و در سن چهل و دو سالگى نوشته است.
کسانى که با او مانده بودند درماندند که با کشته او چه کنند تا سپاهیان یوسف بدو دست نیابند و سر او را جدا نسازند و بر نیزه نکنند. گفتند او را در آب مىافکنیم. بعضى گفتند سر او را به خاک مىسپاریم و تنش را میان کشتگان مىاندازیم. سرانجام او را به خاک سپردند و آب بر گور او روان ساختند. اما یکى از حاضران به یوسف خبر داد. به دستور یوسف نعش او را از خاک برون آوردند سر او را جدا کردند و براى هشام فرستادند و تن او را در کناسه کوفه بر دار زدند و آن دو شعر که حکیم بن عیاش سروده (15) اشارت بدین حادثه است.
چنان که نوشته شد زید در قیام خود دعوى مهدویت نداشته است، لیکن از سخن بعض کسانى که او را برانگیختند بر مىآید که او را منصور (یارى شده از جانب خدا) و یا مهدى مىگفتند.
شرح این حادثه را بدین تفصیل، آن هم در کتابى که مخصوص شرح زندگى امام صادق (ع) استبراى آن آوردم تا خواننده اندکى از وضع اجتماعى آن روزگار آگاه شود و دیگر اینکه معلوم گردد چرا امام صادق (ع) درخواست مردمى را که بدو وعده یارى مىدادند، نپذیرفت و نشر فقه آل محمد (ص) و علوم اهل بیت را مقدم شمرد. آنان که بنى هاشم را به قیام مىخواندند و به آنان وعده یارى مىدادند، همه یا بیشترشان، کومتحاکمان وقت را بر خود تحمل نمىکردند، یا مىخواستند خود حکومت را به دست گیرند، نه آنکه خواهان زدودن بدعت و زنده کردن سنتبودند.
براى اینکه نشان داده شود چرا امام صادق دعوت چنان مردم را پاسخ نمىگفت، به بعض آن حادثه اشارت مىشود:
چون دعوت عباسیان در شرق ایران گسترش یافت و مردم آن سرزمین، نیز عربهاى قحطانى که در آنجا به سر مىبردند با یکدیگر متحد شدند و مخالفتبا مروانیان را آشکار ساختند و با حاکم دست نشانده مروان به جدال برخاستند، و ابو مسلم نصر سیار حاکم خراسان را گریزاند و قحطبه پسر شیب از جانب او براى سرکوبى لشکر مروان بن محمد که متوجه خراسان بودند فرستاده شد. در جنگى که در کنار فرات درگرفت، قحطبه کشته شد و لشکریان با پسر او حسن بیعت کردند. قحطبه پیش از آنکه بمیرد لشکریان خود را گفت: چون وارد کوفه شدید نزد ابو سلمه خلال بروید و گفته او را اطاعت کنید.
حسن با لشکریان خود در محرم سال یکصد و سى به کوفه در آمد. در این روزگار ابراهیم الامام داعى عباسیان در زندان درگذشته بود. او پیش از مرگ گفته بود پیروان او به کوفه بروند و در طاعت ابو العباس سفاح باشند.
ابو العباس در ماه صفر سال 132 با خاندان خود به کوفه در آمد. ابو سلمه آنان را در خانه ولید بن سعد که از موالى بنى هاشم بود جاى داد و چنان که نوشتهاند چهل روز آمدن آنان را از مردم پنهان داشت. و هرگاه از او مىپرسیدند: امام کیست؟ مىگفت: شتاب مکنید. او مىخواست کار زمامدارى را به فرزندان ابو طالب بسپارد.
یعقوبى نوشته است ابو سلمه در آمدن ابو العباس سفاح و کسان او را به کوفه پوشیده داشت و در این مدت نامهاى به جعفر بن محمد نوشت و او پاسخ داد آنکه مىخواهند من نیستم و نامهاى به عبد الله بن حسن نوشت و او پاسخ داد من پیرى سالخوردهام. پسرم محمد بدین کار سزاوارتر است و به کسان خود پیام فرستاد با پسرم محمد بیعت کنید. این نامه ابو سلمه است که براى من فرستاده.
جعفر بن محمد (ص) بدو گفت: اى شیخ خون پسرت را مریز. من مىترسم او در احجار الزیت کشته شود.
نوشتهاند آنکه نامه ابو سلمه را براى امام صادق برد پاسخ خواست، امام نامه را بر چراغ گرفت تا سوخته شد و گفت: این پاسخ نامه تو است. شعرهاى ابو هریره ابار که در بخش اشعار عربى آمده، اشارت بدین واقعهاست. چرا امام صادق به دعوت ابو سلمه پاسخ نداد و نامه او را سوزاند؟ براى آنکه دعوت ابو سلمه دعوتى سیاسى بود، نه آنکه صادق (ع) را امام واجب اطاعت مىدانست چه اگر چنین بود نبایستى نامه دیگرى به عبد الله بن حسن بنویسد و از او بخواهد زعامت لشکریان را بپذیرد.
حادثه دیگر اینکه کلینى به اسناد خود از سدیر صیرفى مىنویسد بر ابو عبد الله در آمدم و بدو گفتم: به خدا بر تو روا نیست قیام نکنى!
- سدیر چرا؟ - چون دوستان و شیعیان و یاران بسیار دارى. به خدا اگر على به اندازه تو شیعه و دوستدار داشتحق او را نمىگرفتند.
امام پرسید: سدیر، شمار آنان به چند تن مىرسد؟ - صد هزار! -صد هزار . آرى و بلکه دویست هزار . -دویست هزار؟ - آرى و نیم جهان.
ابو عبد الله خاموش ماند. پس گفت: مىتوانى با من به ینبع بیایى؟ - آرى!
امام دستور داد خرى و استرى را زین کردند. من بر خر سوار شدم.
گفت: مىتوانى خر را به من واگذارى؟ گفتم: استر زیبندهتر است. گفت: خر سوارى براى من ملایمتر است. او بر خر و من بر استر سوار شدیم و به راه افتادیم تا وقت نماز امام گفت: سدیر پیاده شو تا نماز بخوانیم. پس گفت این زمین شورهزار است و نماز خواندن در آن روا نیست. پس بهزمینى رسیدیم که سرخ رنگ بود، در آنجا غلامى را دید که بز مىچرانید. گفت: اى سدیر! به خدا اگر به شمار این بزها شیعه داشتم، قیام نکردن بر من روا نبود. پس فرود آمدیم و نماز خواندیم. پس از نماز بزها را شمردم هفده راس بود. روایتهاى دیگرى نیز در این باره آمده است که به خاطر اختصار از نوشتن آن صرف نظر مىکنم و یک بار دیگر سخن سالار شهیدان را یاد آور مىشوم: مردم بنده دنیایند، دین را تا آنجا مىخواهند که زندگانى خود را بدان سر و سامان دهند و چون آزمایش پیش آید، دینداران اندک خواهند بود.
از مضمون برخى روایتها مىتوان دانست که قیام زید مورد تایید امام صادق (ع) بوده است چنان که صدوق در عیون اخبار الرضا آورده است:
چون زید پسر موسى بن جعفر (ع) در بصره خروج کرد و خانه فرزندان عباس را آتش زد، مامون حضرت رضا (ع) را گفت: اگر برادرت زید چنین کارى کرد، پیش از او زید بن على نیز خروج کرد و کشته شد. اگر به خاطر تو نبود او را مىکشتم چرا که کارى بزرگ کرده است.
امام فرمود: برادرم زید را با زید بن على (ع) قیاس مکن! او از علماى آل محمد بود. براى خدا غضب کرد و با دشمنان خدا جنگید تا کشته شد.
پدرم موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد شنید که مىگفت:
خدا عمویم زید را بیامرزد! او مردم را به «الرضا من آل محمد» مىخواند و اگر پیروز مىشد به وعده وفا مىکرد. چون مىخواستخروج کند با من مشورت کرد. بدو گفتم: عمو! اگر راضى مىشوى کشته گردى و در کناسه کوفه بر دار شوى خود مىدانى.
و در روایتى دیگر از عبد الله بن سیابه آورده است: ما هفت تن بودیم، به مدینه رفتیم و بر ابو عبد الله صادق در آمدیم. از ما پرسید: از عمویم زید خبر دارید؟ گفتیم: خروج کرده یا آماده خروج است. گفت: اگر خبرى به شما رسید به من برسانید. چند روز گذشت، نامه بسام صیرفى رسید. نوشته بود: زید روز چهار شنبه غره ماه صفر خروج کرد و روز جمعه کشته شد. ما نزد صادق (ع) رفتیم و نامه را بدو دادیم، آن را خواند و گریست. سپس گفت: انا لله و انا الیه راجعون. عمویم را به حساب خدا مىگذاریم. مرد دنیا و آخرت ما بود. به خدا عمویم شهید از جهان رفت، همچون شهیدانى که با رسول خدا و على و حسن و حسین بودند.) در روایت دیگرى که در باب خروج به شمشیر پیش از ظهور قائم است، چنین آمده: مگویید زید خروج کرد (خروج او را نمونه قرار مدهید) زید مردى عالم و راستگو بود. او شما را به خود نخواند، به بیعت «الرضا من آل محمد (ص) » خواند. اگر پیروز مىشد بدانچه وعده داده بود وفا مىکرد.
در باره زید و زندگانى و قیام او کتابها نوشتهاند. از جمله آنها کتاب جامعى استبه زبان فارسى که استاد فقید مرحوم دکتر حسین کریمان به نام سیره و قیام زید بن على نوشته است.
نمونه دیگرى از بىوفایى این وفا نمایان به خاندان رسالت رفتارى است که با فرزند زید کردند. چون زید شهید شد یحیى پسر او از کوفه به نینوا و از آنجا به مدائن و از مدائن به رى و سپس به سرخس رفت. در سرخس در خانه مردى به نام یزید بن عمر از بنى تمیم ماند. مردمى ازخوارج نزد او آمدند و بدو گفتند: اگر علیه بنى امیه قیام کند او را یارى خواهند کرد. یحیى مىخواستسخن آنان را بپذیرد، اما یزید مهماندار او گفت: چگونه مىخواهى با یارى مردمى بجنگى که از على و خاندان او بیزارى مىجویند. یحیى با سخنانى نیکو، درخواستخارجیان را رد کرد. سپس از خانه یزید به خانه مردى به نام حریش که از مردم بنى شیبان بود رفت و تا مردن هشام بن عبد الملک نزد او بود.
در خلافت ولید بن یزید، یوسف والى عراق به نصر سیار که حاکم خراسان بود نوشت از حریش بخواه تا کار را بر یحیى سخت گیرد. نصر به عقیل پسر مقعل که عامل او در بلخ بود پیام فرستاد: از حریش دستبرمدار تا یحیى را با خود نزد تو بیاورد.
عقیل حریش را خواست و یحیى را از او طلبید. حریش نپذیرفت.
عقیل او را ششصد تازیانه زد. حریش گفت: به خدا اگر یحیى زیر پایم باشد پا را از روى او بر نخواهم داشت، هر چه خواهى بکن.
پسر حریش که نام او قریش بود، عقیل را گفت: پدرم را مکش. من یحیى را براى تو خواهم آورد. عقیل تنى چند با او فرستاد و آنان یحیى را نزد نصر پسر سیار روانه آوردند و نصر او را در زنجیر کشید. سپس به یوسف والى عراق نامه نوشت: یوسف از ولید در باره او دستور خواست. ولید گفت: او و یارانش را آزاد سازند. یوسف نصر را آگاه کرد و نصر یحیى را از زندان خواست و بدو گفت: از فتنه بپرهیز!
یحیى گفت: آیا در امت محمد فتنهاى بزرگتر از شما دیده مىشود؟ نصر او را پاسخ نگفت و دستور داد دو هزار درهم و نعلینى بدو بدهند و از وى خواست تا نزد ولید رود.
ابو الفرج داستانى از آزاد شدن یحیى نوشته است که اگر درستباشد، نشان دهنده میزان تعهد مردم زمان او به دین و دوستى با خاندان رسول (ص) و پایدارى آنان در حفظ این دوستى و دیندارى است. بلکه نشان دهنده تعهد مردم در بیشتر دورانهاست. مردمى که این بزرگواران را به قیام مىخواندند و به آنان وعده یارى مىدادند. اما این یارى و حرمت را تا آنجا پاس مىداشتند که خطر جانى براى آنان نداشته باشد. مردمى که مصداق فرموده حسین بن على (ع)هستند: «دین را تا آنجا مىخواهند که زندگانىشان را بدان سر و سامان دهند» .
ابو الفرج نویسد: چون پاى بند را از پاى یحیى برداشتند، تنى چند از شیعیان که توان مالى داشتند، نزد آهنگرى رفتند که آن را برداشته بود، و از او خواستند آن را به آنان بفروشد. پاى بند را به مزایده گذاشتند و هر یک مبلغى به بها افزود تا به بیست هزار درهم رسید. آهنگر ترسید مبادا حکومت از کار او آگاه شود و پول را از او بگیرد گفت: همگى پولها را روى هم بگذارید، آنان چنان کردند آهنگر پاى بند را خرد کرد و پارههاى آن را بر آنان قسمت نمود و هر یک پارهاى را براى تبرک نگین انگشترى خود ساخت. اما پس از چندى که یحیى در جوزجان خروج کرد، جز هفتاد تن با او نبود. راستى آن روز خریداران نگین انگشترى کجا بودند؟ و چرا نزد حاکم سرخس نرفتند و از او نخواستند یحیى را نکشد یا در باره او از خلیفه وقت پرسش کند؟
در عمدة الطالب آمده است: چون ابو العباس سفاح و خانوادهاش، پنهانى بر ابو سلمه خلاد کوفى وارد شدند، تصمیم ایشان را مخفى داشت و خواست آن را در بین فرزندان على و فرزندان عباس به شور گذارد تا آنان هر کسى را که خود مایل هستند اختیار کنند. اما بعدا با خود اندیشید که من از آن بیم دارم که نظر آنان با یکدیگر هماهنگ نباشد، لذا تصمیم گرفتخلافت را به فرزندان على (ع) از نسل امام حسن (ع) و امام حسین (ع) واگذار کند. پس به سه تن از آنان به نامهاى جعفر بن محمد بن على بن حسین و عمر بن على بن حسین و عبد الله بن حسن بن حسن نامهاى نگاشت. ابتدا پیک به سوى جعفر بن محمد رفت و او را خبر داد که نامهاى از ابو سلمه با او است. امام (ع) گفت: مرا با ابو سلمه چه کار؟او پیرو کس دیگرى است. فرستاده گفت: نامه را بخوان و عقیده خود را درباره آن بگو. جعفر بن محمد (ع) به خدمتگزارش گفت: چراغ را نزدیک آر. خدمتکار چراغ را پیش آورد و امام (ع) نامه ابو سلمه را بر آن نهاد و نامه آتش گرفت. فرستاده گفت: آیا آن را پاسخ نمىگویى؟ امام فرمود: پاسخ مرا دیدى. فرستاده از خانه امام صادق (ع) بیرون آمد و به نزد عبد الله بن حسن مثنى رفت. عبد الله نامه او را پذیرفت و به سوى جعفر بن محمد روانه گشت. امام به او فرمود: چه کارى روى داده که نزد من آمدى؟اگر مىگفتى من خود به سویت مىآمدم. عبد الله گفت: امر مهمى است که گفتن آن ساده نیست. فرمود: چیست؟گفت: این نامه ابو سلمه است مرا به کارى سترگ فراخوانده و مىپندارد من سزاوارترین مردم به آنم. و مىدانید که پیروان ما از خراسان به نزد ابو سلمه آمدهاند. امام صادق (ع) پرسید: اینان از چه هنگام پیروان تو شدهاند؟ آیا تو ابو مسلم را به خراسان فرستادهاى و او را به پوشیدن جامه سیاه دستور دادهاى؟آیا یکى از آنان را به اسم و نسب مىشناسى؟چگونه ایشان پیروان تواند در حالى که تو آنها را نمىشناسى و آنها هم تو را نمىشناسند؟عبد الله گفت: این پاسخ از شما چندان محکم نیست. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: خداوند به نیکى مىداند که من بر خود واجب کردهام که از نصیحت هیچ مسلمانى فروگذار نکنم. پس چگونه مىتوانم در حق تو کوتاهى کنم. پس در رؤیاهاى باطل فرو مرو. این حکومت فردا به نفع این جماعت تمام مىشود. و همین نامه که براى تو آمده براى من نیز فرستاده شده است. پس از این گفتوگو، عبد الله که از سخن امام (ع) چندان قانع نشده بود، خانه او را ترک کرد.
عمر بن على بن حسین نیز نامه را رد کرد و گفت: من نویسنده آن را نمىشناسم تا پاسخش گویم.
موضعى که امام صادق (ع) در این مسئله اتخاذ کرد، خود حاکى از عظمت ژرفنگرى و اصابت راى آن حضرت در مقابل کوتهنگرى عبد الله در فریفته شدن به این پیشنهاد و نپذیرفتن نصیحت امام صادق (ع) و ایراد اتهام به امام (ع) پس از شنیدن دلایل و براهین او است.
اما این سخن امام به عبد الله که اگر مىگفتى من خود به نزدت مىآمدم، دلیل بر بزرگوارى اخلاقى و محافظت او بر حق رحم است. در حالى که عبد الله اسباب مزاحمت و رنجش امام را فراهم کرد. از طرفى وصیت امام صادق (ع) به پنج نفر که یکى از آنان منصور و چهار تن دیگر ابن سلیمان والى مدینه و دو فرزندش عبد الله و موسى و حمیده که کنیزش بود، خود حاکى از ژرفاندیشى امام در پنهان داشتن جانشین خویش بود. زیرا مىخواست جانشین حقیقى خود از کشته شدن نجات یابد با آن که منصور، فرعون بنى عباس، نیز در ردیف اوصیاى آن حضرت جاى داشت.
بو الفرج اصفهانى از حسین بن زید بن على نقل کرده است که گفت: روزى میان قبر و منبر پیامبر (ص) ایستاده بودم که دیدم فرزندان امام حسن (ع) را از خانه مروان به سوى ربذه حرکت دادند. در این هنگام جعفر بن محمد در پى من فرستاد. وقتى به نزدش رفتم پرسید: چه خبر؟گفتم: اولاد حسن را دیدم که در هودجهایى بیرونشان مىبردند. پس گفت: بنشین. سپس خدمتکارى را طلبید و خدایش را بسیار خواند، سپس به غلامش گفت: همین که آنان را آوردند مرا آگاه کن. دیرى نگذشت که غلام آمد و خبر آمدن آنها را به اطلاع امام رسانید. امام جعفر (ع) ایستاد و از پس پرده سپیدى نگاه کرد. چشمش به عبد الله بن حسن و ابراهیم بن حسن و خانواده هر یک از آنها خورد که با چهرههایى سیاه در حرکتبودند. چون حالت آنها را چنین دید چشمانش پر از اشک شد و اشکهایش بر روى محاسنش جارى گشت. آنگاه به من رو کرد و گفت: اى ابو عبد الله!به خدا سوگند پس از این ماجرا هیچ حرمتى براى خدا در امان نخواهد ماند. به خدا سوگند انصار به پیمان خود با رسول خدا (ص) که در عقبه بسته بودند، مبنى بر آنکه از پیامبر و خاندانش محافظت کنند، به همان گونه که از خود و خویشاوندانشان محافظت مىکنند، وفا نکردند. به خدا قسم آنقدر به این پیمان تعهد نشان ندادند تا اینکه این نسل از میان آنان پدیدار شد.
در اصول کافى، ارشاد شیخ مفید، کشف الغمه و برخى کتابهاى دیگر، از رحلت امام صادق (ع) به لفظ «مضى» «مات» و «قبض» تعبیر شده است.
ظاهر این لفظها نشان مىدهد امام به مرگ طبیعى جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح کفعمى (به نقل مجلسى در بحار) نیز در کتابهاى دیگرى آمده است: امام را زهر خوراندند.
ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانید و بایست چنین باشد، زیرا با کینهاى که منصور از او داشت و بیمى که از روى آوردن مردم بدو در دل وى راه یافته بود، آسوده نمىنشست. آنان که با تاریخ زندگى این مرد آشنایند، مىدانند او به کسانى که براى رساندنش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابو مسلم بود که برپایى دولت عباسیان مرهون رنجهایى است که او در این باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم-چنان که ازاسناد تاریخى بر مىآید، این است که هنگام خلافتسفاح، به منصور چنان که باید حرمت نمىنهاد، پس طبیعى است کسى را که از او مىترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نکند. ولى چنان که خواهیم دید، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دریغ مىخورد.
کلینى به اسناد خود از ابو ایوب روایت کند: نیم شبى منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر کرسى نشسته بود و شمعى پیش روى داشت و نامهاى مىخواند و مىگریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوى من انداخت و گفت: از محمد بن سلیمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر مىدهد و سه بار «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت مىشود؟ سپس گفت: بنویس! در بالاى نامه نوشتم اگر شخص معینى را وصى قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصى خود کرده است: منصور، محمد بن سلیمان، عبد الله، موسى و حمیده. و در روایت دیگرى به جاى محمد بن سلیمان، محمد بن جعفر است و به جاى حمیده، مولایى از موالى ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اینان را نمىتوان کشت.
یعقوبى از اسماعیل بن على بن عبد الله بن عباس روایت کند: بر منصور در آمدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمىدانى به خاندان تو چه رسیده است.
-امیر مؤمنان چه شده؟ -سید و عالم و باقى مانده گزیدگان آنان درگذشت.
-امیر مؤمنان چه کسى؟
-جعفر بن محمد!
-خدا امیر مؤمنان را مزد دهد و او را براى ما باقى گذارد.
-جعفر از آنان بود که خدا در بارهشان گفته است: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا او از کسانى بود که خدایش گزید و از سابقان در خیرات بود.
ابن فضال روایت کند: نزد ام حمیده رفتم تا او را به رحلت امام تعزیت دهم. گریست و من از گریه او به گریه در آمدم. پس گفت: اگر ابو عبد الله را هنگام مرگ مىدیدى چیزى شگفت مشاهدت مىکردى. چشم خود را گشود و گفت: هر کس را با من خویشاوندى دارد گرد آورید. همه را گرد آوردیم. بدانها نگریست و گفت: شفاعت ما به کسى نمىرسد که نماز را سبک بدارد.
کلینى به روایتخود از امام موسى بن جعفر روایت کند: من پدرم را در دو جامه شطوى کفن کردم که آن دو، جامه احرام او بود و در جامهاى از جامههایش و عمامهاى که از على بن الحسین بود براى آنکه آن را به چهل دینار خریده بود.
یکى از اصحاب آن حضرت گفته است: بر او در آمدم موسى بن جعفر پیش روى او نشسته بود و او وى را وصیت مىکرد. آنچه از آن وصیتبه یاد دارم این است:
پسرکم وصیت مرا بپذیر و گفتارم را به خاطر سپار. اگر آن را به خاطر سپارى خوشبخت زندگى خواهى کرد و ستوده خواهى مرد.
پسرکم! آنکه بدانچه خدا بدو داده قناعت کند بىنیاز بود، و آنکه دیده به مال دیگرى دوزد مستمند مىمیرد. آنکه بدانچه خداى عز و جل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضاى او متهم کرده است. آنکه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد. و آنکه گناه دیگرى را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد. آنکه پرده از عیب دیگرى برگیرد، عیبهاى درون خانهاش آشکار شود. آنکه شمشیر ستم کشد، بدان کشته شود. آنکه براى برادر خود چاهى کند، خود در آن بیفتد.
آنکه با سفیهان بیامیزد حقیر شود و آنکه با علما نشیند وقار یابد. آنکه در جاىهاى بد در آید متهم شود. پسرکم حق را بگو! به سودت باشد یا به زیانت. از سخن چینى بپرهیز که آن کینه را در دلهاى مردم مىکارد. پسرکم! اگر جستجوى بخشش مىکنى به معدنهاى آن روى آور.
چون امام (ع) وفات یافت و به سوى قبرستان بقیع برده شد، ابو هریره عجلى این ابیات را سرود:
اقول و قدر احوا به یحملونه
على کاهل من حاملیه و عاتق
ا تدرون ماذا تحملون الى الثرى!
ثبیرا ثوى من راس علیاء شاهق
غداة حثا الحاثون فوق ضریحه
ترابا و اولى کان فوق المفارق
شیخ کلینى و دیگران از ابو ایوب جوزى نقل مىکنند که گفت: ابو جعفر منصور شبانه به سراغ من فرستاد. پس نزد او رفتم. منصور بر صندلى نشسته و روبهرویش شمعى قرار داشت و در دستش نامهاى بود. چون به او سلام گفتم نامه را به سویم افکند در حالى که مىگریست گفت: این نامه محمد بن سلیمان، والى مدینه، است که در آن ما را خبر داده که جعفر بن محمد بهدرود حیات گفته است. آنگاه سه مرتبه گفت: «انا لله و انا الیه راجعون». دیگر مانند جعفر کجاست؟آنگاه به من گفت: بنویس. من در جاى کتابت نشستم منصور گفت: بنویس اگر جعفر به کسى بعد از خود وصیت کرد او را پیش آر و گردنش را به شمشیر بزن. در پاسخ او نوشتند: جعفر بن محمد به پنج نفر وصیت کرده است: ابو جعفر منصور، محمد بن سلیمان، عبد الله و موسى از فرزندانش و حمیدة. منصور با دیدن نام این افراد گفت: هیچ راهى براى کشتن اینها وجود ندارد.
ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن کثیر رقى، نقل کرده است که گفت: یکى از اعراب نزد ابو حمزه ثمالى آمد. ابو حمزه از او پرسید: چه خبرى دارد؟گفت: جعفر صادق (ع) از دنیا رفت. ابو حمزه فریاد بلندى کشید و بىهوش افتاد. چون به حال آمد پرسید: آیا به کسى وصیت کرده است؟پاسخ داد: آرى به عبد الله و موسى، فرزندانش، و به ابو جعفر منصور وصیت کرده است. پس ابو حمزه خندید و گفت: سپاس خدایى را که ما را به هدایت رهنمون شد و بیان کرد براى ما از کبیر و راهنمایى کرد ما را بر صغیر و امرى عظیم را پوشیده داشت. چون از منظور وى پرسش کردند گفت: مقصود بیان کرد عیوب کبیر (بزرگ) را و بر صغیر (کوچک) دلالت کرد و صغیر (موسى) را به اوصیا اضافه کرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصیتبه منصور نهان داشتبراى آنکه اگر منصور از وصى پرسش کند به او گفته مىشود وصى امام، تو هستى. عبد الله، اگر چه بزرگترین فرزند امام صادق (ع) بود، اما عیبى جسمانى داشت او افطح بود حال آنکه امام نباید نقصى و عیبى داشته باشد. معذلک وى نسبتبه احکام دین هم آگاهى نداشت.
مسعودى در مروج الذهب نویسد: در سال 148 هجرى ده سال از خلافت منصور گذشته بود که ابو عبد الله جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب وفات یافت وى در قبرستان بقیع و در کنار پدر و جدش به خاک سپرده شد. به هنگام وفات 65 سال داشت و گفته شده که او را مسموم کرده بودند. در این قسمت از بقیع بر قبور آنان سنگ مرمرى است که بر روى آن نوشته شده:
«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله مبید الامم و محیى الرمم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله (ص) و سیدة نساء العالمین و قبر الحسن بن على بن ابى طالب و على بن الحسین بن على بن ابى طالب و محمد بن على و جعفر بن محمد علیهم السلام».
در تذکرة الخواص حکایت نوشته روى این مرمر از واقدى نقل شده است.
محدثان، نام راویان موثق آن امام را گرد آوردهاند که شمار آنان، با وجود اختلاف در آرا و گفتار، به چهار هزار تن مىرسد. تنها ابن عقده زیدى در کتاب رجال خود چهار هزار راوى براى آن حضرت برشمرده و کتابهاى آنان را یاد کرده است تا چه رسد به دیگران. ابن غضایرى که مستدرکى بر کتاب ابن عقده نوشته، بر تعداد راویان امام صادق (ع) افزوده است. و تنها یکى از راویان آن حضرت به نام ابان بن تغلب سى هزار حدیث از آن امام نقل کرده است. حسن بن على وشا گوید: «در این مسجد، (مسجد کوفه) نهصد تن از مشایخ حدیث را درک کردم که همگى مىگفتند جعفر بن محمد چنین حدیث کرد.
بسیارى از بزرگان فقها و برجستگان پهنه علم و دانش از پرورش یافتگان مکتب امام صادق (ع) بودهاند. از این عده مىتوان به کسانى همچون زرارة بن اعین و دو برادرش بکر و حمران، جمیل بن صالح و جمیل بن دراج و محمد بن مسلم طائفى و برید بن معاویه و هشام بن حکم و هشام بن سالم و ابو بصیر و عبید الله و محمد و عمران حلبى و عبد الله بن سنان و ابو الصباح کنانى و بسیارى دیگر از فضلا اشاره کرد.
به غیر از این چهار هزار تن که ذکر آنان گذشت، شمار بسیارى دیگر از دانشمندان برجسته و پیشوایان مذاهب اهل سنت و بزرگان علم از آن حضرت حدیث نقل کرده و از بهرهوران مکتب آن حضرت محسوب مىشدهاند. از این میان مىتوان به افرادى مانند یحیى بن سعید انصارى و ابن جریح و مالک بن انس و سفیان ثورى و ابن عیینه و ابو حنیفه و شعبه و ایوب سختیانى و جابر بن حیان کوفى و ابان بن تغلب و ابو عمرو بن علاء و عمرو بن دینار و بسیارى دیگر اشاره نمود. از غلامان آن حضرت نیز کسانى مانند ابو یزید بسطامى و ابراهیم بن ادهم و مالک بن دینار، از مکتب آن حضرت بهرهها بردند. علت انتشار علوم آن حضرت و کثرت کسانى که از محضر وى کسب فیض کردند این است که وى اواخر حکومتبنى امیه و اوایل حکومتبنى عباس را درک کرده بود. آن حضرت حکومتبنى امیه را در زمانى که به افول و ضعف گراییده بود درک کرد و توانستبا کم شدن فشار و ترس از حکومت علوم پدران گرامىاش را انتشار دهد. همچنین زندگى آن حضرت در آغاز حکومتبنى عباس که هنوز خاندان ابو طالب مورد حسد شدید واقع نشده بودند و بنى العباس خود را حکومتى برخاسته از نسل هاشم مىپنداشتند و امام صادق (ع) را از مفاخر خود حساب مىکردند، باعث مىشد تا آن حضرت با آزادى بیشترى به تعلیم شاگردان و نشر علوم همت گمارد.
از آن حضرت در تفسیر و در علم کلام ورد دهریون، روایات بىشمارى نقل شده است و کتاب توحید مفضل براى نمونهاى از این باب کافى است. همچنین از پاسخهاى آن حضرت در خصوص سؤالات فقهى و غیره کتابهاى فراوان و ارزشمندى تدوین شده است. اصول مهم و اساسى علم اصول فقه از آن حضرت فرا گرفته شده و چهار صد تالیف از چهار صد نویسنده درباره پاسخهاى آن حضرت در زمینه سؤالات اصول فقه پدید آمده که به نام الاصول الاربعمائه مشهور است.
از کسانى که در قرن دوم در علم تفسیر و انساب معروف بودند، محمد بن سائب کلبى، اسماعیل بن عبد الرحمن سدى کبیر و ابو حمزه ثمالى را مىتوان نام برد. در فقه و حدیث در آن دوره، بجز امام صادق (ع) ، ابو حنیفه امام مذهب حنفى و شاگردش ابو یوسف و مالک بن انس امام مذهب مالکى و محمد بن عبد الرحمن بن ابى لیلى و ابن جریح و عروة بن زبیر و ابن سیرین که از مفسران بنام بود، و حسن بصرى و شعبى از شهرت و آوازه بسیار برخوردار بودند.
در تاریخ و مغازى محمد بن اسحاق بن یسار و در علوم عربى معاذ بن مسلم هراء کوفى واضع علم صرف و در ستارهشناسى خاندان نوبخت و در میان کتاب، عبد الحمید، یکى از نویسندگان بزرگ جهان و کاتب مروان حمار آخرین خلیفه اموى، از آوازه بسیار بهرهمند بودند.
از نویسندگانى که جزو اصحاب امام صادق (ع) بودند نیز باید از ابو حامد اسماعیل کاتب کوفى نام برد، و از شاعران و سخنورانى که در عصر آن حضرت شهرتى به دست آوردند و برخى از آنان نیز در ردیف مداحان وى بودند باید سید حمیرى، اشجع سلمى، کمیت و پسرش مستهل و برادرش ورد و ابو هریره ابار و ابو هریره عجلى و عبدى و جعفر بن عفان و سلیمان بن قته عدوى و سیف و ابراهیم بن هرمه و منصور نمرى را نام برد.
پیشتر در بخش مناقب آن حضرت، نقل کردیم که شمار راویانى که از وى حدیث روایت کردهاند چهار هزار تن بوده است. در مقدمات این کتاب نیز سخن طبرسى را در کتاب اعلام الورى ذکر کردیم که گفته بود: گروه کثیرى نقل کردهاند که تنها چهار هزار نفر از برجستگان علم و دانش، از آن حضرت روایت مىکردند.
محقق نیز در کتاب خود به نام معتبر مىنویسد: نزدیک به چهار هزار نفر از وى روایت کردهاند و در اثر تعلیم آن حضرت عده زیادى از فقهاى برجسته پدید آمدند. کسانى مانند زرارة بن اعین و برادرانش بکیر و حمران و جمیل بن صالح و جمیل بن دراج و محمد بن مسلم و برید بن معاویه و هشام بن حکم و ابو بصیر و عبید الله و محمد و عمران و عبد الله بن سنان و ابو الصباح کنانى و بسیارى دیگر از بزرگان دانشمند در زمره شاگردان او بودند.
شهید نیز در کتاب ذکرى گوید: چهار هزار تن از اهالى عراق و حجاز و خراسان و شام، جزو اصحاب معروف امام صادق (ع) بودند. ابن غضایرى، طى مستدرکى که بر کتاب ابن عقده زده است، نام کسان دیگرى را بر این چهار هزار تن افزوده است.
محمد بن طلحه شافعى در مطالب السوول گوید: از امام صادق (ع) حدیث نقل شده و گروهى از بزرگان پیشوایان و دانشمندان همچون یحیى بن سعید انصارى و ابن جریح و مالک بن انس و سفیان ثورى و ابن عینیه و ابو حنیفه و شعبه و ایوب سختیانى و عدهاى دیگر، از محضر آن حضرت بهرهها برده و آن را شرافت و فضیلتى براى خود محسوب کردهاند. همچنین از دیگر شاگردان آن حضرت باید جابر بن حیان کوفى را نام برد.
ابو نعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء مىنویسد: گروهى از تابعین از جعفر (ع) روایت کردند. از جمله آنان یحیى بن سعید انصارى و ایوب سختیانى و ابان بن تغلب و ابو عمرو بن علاء و یزید بن عبد الله بن هاد را مىتوان نام برد. و از ائمه و بزرگان مسلمانان، کسانى مانند مالک بن انس و شعبة بن حجاج و سفیان ثورى و ابن جریح و عبد الله بن عمر و روح بن قاسم و سفیان بن عینیه و سلیمان بن بلال و اسماعیل بن جعفر و حاتم بن اسماعیل و عبد العزیز بن مختار و وهب بن خالد و در طبقه بعد، ابراهیم بن طهمان از مکتب آن حضرت کسب فیض کردهاند.
مسلم بن حجاج نیز در صحیح خود، احادیثى از امام صادق (ع) نقل کرده و به حدیث آن حضرت استناد جسته است. سپس حدیث دیگرى آورده که در سلسله راویان آن آمده است: جعفر بن محمد از پدرش از جابر این حدیث را نقل کرده است. سپس گوید این حدیث صحیح و ثابت است و مسلم در صحیح خود آن را نقل کرد. سپس احادیث دیگرى آورده که نام جعفر بن محمد (ع) در سلسله اسناد آنها به چشم مىخورد. ما به مناسبتبه برخى از این احادیث اشاره کردهایم و براى دورى از درازى کلام، از ذکر بسیارى از آنها امتناع ورزیدهایم.
ابن شهر آشوب در مناقب گوید: غیر از ابو نعیم، مالک و شافعى و حسن بن صالح و ابو ایوب سجستانى و عمرو بن دینار و احمد بن حنبل، از آن حضرت روایت کردهاند. سیف الدوله عبد الحمید مالکى، قاضى کوفه از مالک پرسید. پس او را توصیف کرد و گفت: او از کسانى است که در مکتب امام صادق (ع) پرورش یافته است. ابن شهر آشوب گوید: مالک در بسیارى از موارد ادعا مىکرد که روایات را شخصا از امام شنیده است و بعضى اوقات مىگفت: راوى موثق و بسیار معتمد، جعفر بن محمد برایم این گونه حدیث نقل کرد. ابن شهر آشوب گوید: ابو عبد الله رامش اقرى گوید: ابو حنیفه یکى از شاگردان امام صادق (ع) بود و مادرش نیز از همسران آن حضرت بود. محمد بن حسن شیبانى نیز از شاگردان امام صادق (ع) بود و به همین خاطر بنى عباس آن دو را حرمت نمىداشتند. ابن شهر آشوب گوید: ابو یزید بسطامى طیفور سقا نیز از خدمتگزاران امام صادق (ع) بود و مدت سیزده سال سقایت و خدمتگزارى آن حضرت را بر عهده داشت .
ابو جعفر طوسى گوید: ابراهیم بن ادهم و مالک بن دینار از غلامان امام صادق (ع) بودند.
ابن حجر در صواعق مىنویسد: امامان بزرگى مانند یحیى بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان عینیه، سفیان ثورى، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سختیانى از امام صادق (ع) روایت کردهاند.
در کتاب النصایح الکافیة آمده است: مؤلفان صحاح سته جز بخارى در کتاب خود به امام جعفر صادق (ع) استناد کردهاند. البته پیش از این منابع اخذ روایتبخارى از افرادى مانند مروان بن حکم و عمران بن حطان و حریز بن عثمان رحبى را نقل کردیم. مروان بن حکم کسى بود که به حسن بن على (ع) گفت: شما اهل بیت نفرین شدگانید. و عمران بن حطان خارجى گوینده همان ابیات معروفى است که طى آنها ابن ملجم را ستود و على بن ابى طالب (ع) را به باد ناسزا گرفت. و حریز بن عثمان رحبى همان کسى است که بنا به نقل مؤلف تهذیب، به على (ع) دشنام و ناسزا مىگفت. آنگاه مؤلف النصایح الکافیة گوید: نمونه چنین روایاتى بسیارند اما نام این سه تن به عنوان نمونه ذکر گردید تا معلوم شود راویان صحیح بخارى، که آن را صحیحترین کتاب حدیث مىدانند، از سنخ چه کسانىاند. وى سپس اشعارى هم در این باره سروده است. . .
فرزندان امام صادق (ع) که از وى روایت کرده اند
حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتاب خود موسوم به معالم العترة الطاهره نوشته است: روایتشده که از فرزندان امام صادق (ع) ، موسى، محمد، اسماعیل و اسحاق از آن حضرت روایت مىکردهاند. آنگاه وى از هر یک از آنها حدیثى نقل کرده است.
موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش على بن ابى طالب نقل کرده است که: پیامبر (ص) دستحسن و حسین را بگرفت و سپس فرمود: هر کس مرا دوستبدارد و این دو و پدر و مادرشان را نیز دوستبدارد، در روز قیامت در مکان و جایگاه من همراهم خواهد بود.
محمد بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش از جابر نقل کرده است که: پیامبر در حج و عمره لبیک مىگفت.
اسماعیل بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش از پدرش على بن ابى طالب (ع) نقل کرده است که پیامبر (ص) فرمود: از نکویى اسلام مرد آن است که آنچه را که بدو سود نمىرساند واگذارد.
اسحاق بن جعفر از جعفر بن محمد روایتى را که در باب برخورد امام صادق (ع) با منصور خلیفه عباسى آوردیم، نقل کرده است.
در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است: دربان آن حضرت محمد بن سنان بود و همه بر تصدیق شش تن از فقهاى دست پرورده امام صادق (ع) اتفاق کردهاند. آن شش تن عبارتند از: جمیل بن دراج، عبد الله بن مسکان، عبد الله بن بکیر، حماد بن عیسى، حماد بن عثمان و ابان بن عثمان و کسانى از تابعین که جزو اصحاب آن حضرت بودند عبارتند از: اسماعیل بن عبد الرحمن کوفى، عبد الله بن حسن بن حسن بن على. و از خواص اصحاب آن حضرت مىتوان معاویة بن عمار مولاى بنى دهن، محلهاى از بجیله، زید شحام، عبد الله بن ابى یعفور، ابو جعفر محمد بن على بن نعمان احول، ابو الفضل سدیر بن حکیم، عبد السلام بن عبد الرحمن، جابر بن یزید جعفى، ابو حمزه ثمالى، ثابتبن دینار، مفضل بن قیس بن رمانه، مفضل بن عمر جعفى، نوفل بن حارث بن عبد المطلب، میسرة بن عبد العزیز، عبد الله بن عجلان، جابر مکفوف، ابو داود مسترق، ابراهیم بن مهزم اسدى، بسام صیرفى، سلیمان بن مهران، ابو محمد اسدى آزادشدگان اعمش، ابو خالد قماط، ثعلبه بن میمون ابو بکر حضرمى، حسن بن زیاد، عبد الرحمن بن عبد العزیز انصارى از فرزندان ابو امامه سفیان بن عیینة بن ابى عمران هلالى، عبد العزیز بن ابو حازم، سلمة بن دینار مدنى، را یاد کرد. همچنین از آزاد شدگان آن حضرت باید از معتب، مسلم و مصادف نام برد.
برچسبها: